Dandelion - قاصدک discussion
قاصدك
date
newest »

قاصدك
هان؟
چه خبر آوردي؟
از كجا وز كه خبر آوردي؟
خوش خبر باشي اما اما
گرد بام و بر من بي ثمر مي گردي ........
قاصدك
ابرهاي همه عالم شب و روز
در دلم مي گريند
هان؟
چه خبر آوردي؟
از كجا وز كه خبر آوردي؟
خوش خبر باشي اما اما
گرد بام و بر من بي ثمر مي گردي ........
قاصدك
ابرهاي همه عالم شب و روز
در دلم مي گريند

از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی ،اما،اما
گرد بام و در من بی ثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه زدیَار ودیاری
باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که ترا منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم میگوید
که دروغی تو دروغ
که فریبی تو فریب
قاصدک! هان،ولی...آخر...ای وای! راستی آیا رفتی با باد؟
با توام آی! کجا رفتی؟
....!آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟
در اجاقی-طمع شعله نمی بندم- خردک شوری هست هنوز؟
قاصدک! ابر های همه عالم شب و روز
در دلم میگریند.
مهدی اخوان ثالث
ممنون علی آقا
Nioosha wrote: "قاصدک ! هان چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی ،اما،اما
گرد بام و در من بی ثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه زدیَار ودیاری
باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
..."
سپاسگزارم. از خواندنش که هیچ گاه سیر نمی شویم و هر بار مزه ی خوش آب نبات های کودکی امان را می دهد...
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی ،اما،اما
گرد بام و در من بی ثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه زدیَار ودیاری
باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
..."
سپاسگزارم. از خواندنش که هیچ گاه سیر نمی شویم و هر بار مزه ی خوش آب نبات های کودکی امان را می دهد...
فرشتهای به او رسید و چیزی گفت.
قاصدك بیتاب شد و هزار بار چرخید و چرخید و چرخید.
قاصدك رو به فرشته كرد و گفت: اما شانههای من ظریف است.
زیر بار این خبر میشكند.
من نازكتر از آنم كه پیامی این چنین بزرگ را با خود ببرم.
فرشته گفت: درست است، آن چه تو باید بر دوش بكشی ناممكن است و سنگین؛
حتی برای كوه. اما تو میتوانی، زیرا قرار است بیقرار باشی.
فرشته گفت: فراموش نكن. نام تو قاصدك است و هر قاصدكی یك پیام رسان .
آن وقت فرشته خبر را به قاصدك داد و رفت و قاصدك ماند
و خبری دشوار كه بوی ازل و ابد میداد.
حالا هزاران سال است كه قاصدك میرود،
میچرخد و میرود،
میرقصد و میرود و همه میدانند كه او با خود خبری داد.
دیروز قاصدكی به حوالی پنجرهات آمده بود.
خبری آورده بود و تو یادت رفته بود كه هر قاصدكی یك پیام آور است.
پنجره بسته بود، تو نشنیدی و او رد شد.
اما اگر باز هم قاصدكی را دیدی، دیگر نگذار كه بیخبر بگذارد و برود.
از او بپرس چه بود آن خبری كه روزی فرشتهای به او گفت و او این همه بیقرار شد