«شیرکو بی کس» از شاعران برجستهی کردستان عراق در سال 1940 میلادی در شهر سلیمانیه بهدنیا آمد. پدر او «فایق بی کس» از شاعران نسل اول کردستان عراق بود. «شیرکو» در سال 1968 اولین مجموعه شعر خود را بهنام « مهتاب شعر» به چاپ رسانید. او جزو شاعران نسل دوم کردستان عراق و از همنسلان عبدالله په شیو و لطیف هلمت است و بعد از «عبدالله گوران» که پدر شعر معاصر کردستان است، ضرورت تحول در شعر کردی را خواستار شد و همراه با همنسلان خود شعر را وارد جریان نوگرایی و یا به تعبیری مدرنیسم کرد. شیرکو جزو شاعران موفق این چند دهه اخیر بوده و از شهرت جهانی برخوردار است. تاکنون بیش از دوازده مجموعه شعر به چاپ رسانیده و چند ترجمهی ادبی نیز در کارنامه خود دارد. هم اکنون پس از سالها که در غربت زندگی کرد، در زادگاه خود شهر سلیمانیه بهسر میبرد. شیرکو در بین کردزبانان به «شاملو»ی کردها مشهور است.
نه هینی
ره نگه ئیتر بو له مه ودوا قه له مه که م به مه ده ست " با " ئه و له جیی من شیعر دانی ره نگی ئیتر بو له مه ودوا هه ر ته نها " با " ناونیشانی : به فرو باران و بلیسه ی عیشقی تازه م پی بزانی !
راز
شايد كه ديگر پس از اين قلمم را بسپارم به دست « باد» او به جايم شعر بگويد شايد كه ديگر پس از اين تنها « باد» نام و نشان: برف و باران و شعلهي شوق تازهام را بداند!
ته نیایی
که سیک بیده نگی نه دوینی نایشتوانی عه شقم بدوینی . ئه وه ی به چاو «با» نه بینی نایشتوانی کوچم ببینی . ئه وه ی ده نگی به رد نه بیسی نایشتوانی ده نگم ببیسی . که سیک که نه یشبووبی به شه و چون له تنایی من ئه گات؟!
تنهايي
انساني كه با سكوت دمخور نشود نميتواند که با عشق من حرفی بزند . كسي كه با چشمش «باد» را نبيند چگونه ميتواند كوچم را درك كند كسي كه به صداي سنگ گوش نسپارد نميتواند صدايم را بشنود كسي كه در ظلمت نزيسته چگونه به تنهايي من ايمان ميآورد؟!
.............................. تجلی
نخستین بار واژه را بخشیدم نثارعشقی که به خویشتنم دارم پنجرهای از درون در قلبم باز شد. برای دیگر بار واژه را بخشیدم به پاس عشق سرزمینم این بار ده پنجره در سرم باز شدند آنگاه واژه را بخشیدم به خاطر عشق جهان بعد از آن تمام آسمان در شعرم تجلی کرد.
............................. نوشتن
قطرهای روشنایی بر ظلمت یک معنا چکید اندوهم شعله گرفت... کنارش عشق ترا نوشتم.
...................................... تو
صبح را در آغوش گرفتم دستهایم جادهی نخستین تابش آفتاب شدند و معبری برای چشمهای تو دهان کوه را بوسیدم لبانم چشمهای شدند و زمزمههایت از نو درخشیدند سرم را به روی پای شب گذاشتم و خوابهایم آیینۀ شعر شد و زیبایی ترا در آن دیدند عشق من را به تو دیدند.
................................ پند
بسیار چیزها هستند، زنگ میزنند و از یاد میروند و سپس میمیرند همچو تاج و عصاي مُرصّع و تختگاه پادشاهان! بسیار چیزهای دیگری هستند نمیپوسند و از یاد نمیروند و هرگز نمیمیرند همچو کلاه و عصا و کفشهای چارلی چاپلین ...................
او
وقتي كه با هم دست داديم او هرگز چون ما نبود شماره انگشتان دست راستش تنها دو تا بود! او زماني بهخاطر بلندبالاي زيبايي سه انگشتش را به دستهاي آزادي بخشيد! وقتي كه با هم تابلوها رامينگريستيم او هرگزچون ما نبود او تنها يك چشم ديدن داشت او زماني در شبهاي دلدادهگيهايش او چشمش را بخشيد به ميعادگاه روشنايي!. وقتي با هم قدم ميزديم او هرگز چون ما نبود يك پاي او مصنوعي بود او زماني زندگياش را در ميدان مين گذاشت پايش را سپرد به راه گل و آشتي!. او هرگز چون ما نبود او سه انگشت و يك چشم و او يك پايش ازهركداممان كمتر بود اما وقتي همه يكجا در برابر آينهي بزرگ سرزمين ايستاديم او از تماممان كاملتر بود.
............................. نازنین
بهیاد دارم چه بسیار که برف چون مهمانی ديرهنگام میآمد و نرم به شيشهي پنجرهی شعرهایم ميزد صدایم ميزد: «باز کن ! از دورها آمدهام و هدیهام سبد واژههای ناب است باغستانیاند که بكر ماندهاند.» به یاد دارم که سبد واژهها را میستاندم و بالای تاقچهی چشمم مینهادم او هم میگفت: «کنارت میمانم تا نگاهم را درنگاهت بیندازم ای نازنینم! هرگز ازبرفِ میهمانِ دیرهنگامِ عزیزی چون تو سیراب نمیشوم ! ای نازنینم ! بیا با دستهایت برف بیار من دوست دارم اگر آب شدم با برف آب شوم ای نازنینم ! بغداد- 1975
.............................. بُو
پرندهاي دانه توتي را با خود برد به سنگي داد سنگ باران خواست باران آمد و بوسيدش جاي بوسه، گلي شكفت از آن سوها عاشقي آمد، به ميعادگاهش ميرفت گل را از ساقه چيد به يارش داد معشوق او گل به مو زد در اندك زماني باد شمال دستهاي از مو را با خود برد شهر بوي عشق گرفت !
کوتاه سرودهایی از شیرکو بی کس
برگردان: بابک صحرانورد
□
«شیرکو بی کس» از شاعران برجستهی کردستان عراق در سال 1940 میلادی در شهر سلیمانیه بهدنیا آمد. پدر او «فایق بی کس» از شاعران نسل اول کردستان عراق بود. «شیرکو» در سال 1968 اولین مجموعه شعر خود را بهنام « مهتاب شعر» به چاپ رسانید. او جزو شاعران نسل دوم کردستان عراق و از همنسلان عبدالله په شیو و لطیف هلمت است و بعد از «عبدالله گوران» که پدر شعر معاصر کردستان است، ضرورت تحول در شعر کردی را خواستار شد و همراه با همنسلان خود شعر را وارد جریان نوگرایی و یا به تعبیری مدرنیسم کرد.
شیرکو جزو شاعران موفق این چند دهه اخیر بوده و از شهرت جهانی برخوردار است. تاکنون بیش از دوازده مجموعه شعر به چاپ رسانیده و چند ترجمهی ادبی نیز در کارنامه خود دارد. هم اکنون پس از سالها که در غربت زندگی کرد، در زادگاه خود شهر سلیمانیه بهسر میبرد. شیرکو در بین کردزبانان به «شاملو»ی کردها مشهور است.
نه هینی
ره نگه ئیتر بو له مه ودوا
قه له مه که م به مه ده ست " با "
ئه و له جیی من شیعر دانی
ره نگی ئیتر بو له مه ودوا
هه ر ته نها " با "
ناونیشانی :
به فرو
باران و
بلیسه ی
عیشقی تازه م پی بزانی !
راز
شايد كه ديگر پس از اين
قلمم را بسپارم به دست « باد»
او به جايم شعر بگويد
شايد كه ديگر پس از اين
تنها « باد»
نام و نشان:
برف و
باران و
شعلهي
شوق تازهام را بداند!
ته نیایی
که سیک بیده نگی نه دوینی
نایشتوانی عه شقم بدوینی .
ئه وه ی به چاو «با» نه بینی
نایشتوانی کوچم ببینی .
ئه وه ی ده نگی به رد نه بیسی
نایشتوانی ده نگم ببیسی .
که سیک که نه یشبووبی به شه و
چون له تنایی من ئه گات؟!
تنهايي
انساني كه با سكوت دمخور نشود
نميتواند که با عشق من حرفی بزند .
كسي كه با چشمش «باد» را نبيند
چگونه ميتواند كوچم را درك كند
كسي كه به صداي سنگ گوش نسپارد
نميتواند صدايم را بشنود
كسي كه در ظلمت نزيسته
چگونه به تنهايي من ايمان ميآورد؟!
..............................
تجلی
نخستین بار واژه را بخشیدم
نثارعشقی که به خویشتنم دارم
پنجرهای از درون
در قلبم باز شد.
برای دیگر بار واژه را بخشیدم
به پاس عشق سرزمینم
این بار ده پنجره
در سرم باز شدند
آنگاه واژه را بخشیدم
به خاطر عشق جهان
بعد از آن
تمام آسمان
در شعرم تجلی کرد.
.............................
نوشتن
قطرهای روشنایی
بر ظلمت یک معنا چکید
اندوهم شعله گرفت...
کنارش
عشق
ترا نوشتم.
......................................
تو
صبح را در آغوش گرفتم
دستهایم جادهی نخستین تابش آفتاب شدند و
معبری برای چشمهای تو
دهان کوه را بوسیدم
لبانم چشمهای شدند و
زمزمههایت از نو درخشیدند
سرم را به روی پای شب گذاشتم و
خوابهایم آیینۀ شعر شد و
زیبایی ترا در آن دیدند
عشق من را به تو دیدند.
................................
پند
بسیار چیزها هستند، زنگ میزنند و
از یاد میروند و
سپس میمیرند
همچو تاج و
عصاي مُرصّع و
تختگاه پادشاهان!
بسیار چیزهای دیگری هستند
نمیپوسند و
از یاد نمیروند و
هرگز نمیمیرند
همچو کلاه و
عصا و
کفشهای
چارلی چاپلین
...................
او
وقتي كه با هم دست داديم
او هرگز چون ما نبود
شماره انگشتان دست راستش
تنها دو تا بود!
او زماني بهخاطر بلندبالاي زيبايي
سه انگشتش را به دستهاي آزادي بخشيد!
وقتي كه با هم تابلوها رامينگريستيم
او هرگزچون ما نبود
او تنها يك چشم ديدن داشت
او زماني در شبهاي دلدادهگيهايش
او چشمش را بخشيد به ميعادگاه روشنايي!.
وقتي با هم قدم ميزديم
او هرگز چون ما نبود
يك پاي او مصنوعي بود
او زماني زندگياش را در ميدان مين گذاشت
پايش را سپرد به راه گل و آشتي!.
او هرگز چون ما نبود
او سه انگشت و يك چشم و
او يك پايش ازهركداممان كمتر بود
اما وقتي همه يكجا
در برابر آينهي بزرگ سرزمين ايستاديم
او از تماممان كاملتر بود.
.............................
نازنین
بهیاد دارم چه بسیار که برف
چون مهمانی ديرهنگام
میآمد و نرم
به شيشهي پنجرهی شعرهایم ميزد
صدایم ميزد:
«باز کن !
از دورها آمدهام و هدیهام
سبد واژههای ناب است
باغستانیاند که
بكر ماندهاند.»
به یاد دارم که سبد واژهها را میستاندم و
بالای تاقچهی چشمم مینهادم
او هم میگفت:
«کنارت میمانم
تا نگاهم را درنگاهت بیندازم
ای نازنینم!
هرگز ازبرفِ میهمانِ دیرهنگامِ عزیزی چون تو
سیراب نمیشوم !
ای نازنینم !
بیا با
دستهایت برف بیار
من دوست دارم اگر آب شدم
با برف آب شوم
ای نازنینم !
بغداد- 1975
..............................
بُو
پرندهاي دانه توتي را با خود برد
به سنگي داد
سنگ باران خواست
باران آمد و بوسيدش
جاي بوسه، گلي شكفت
از آن سوها
عاشقي آمد، به ميعادگاهش ميرفت
گل را از ساقه چيد
به يارش داد
معشوق او گل به مو زد
در اندك زماني
باد شمال دستهاي از مو را با خود برد
شهر بوي عشق گرفت !
به نقل از سایت ابی وازنا :
http://www.vazna.com/article.aspx?id=...