Top Paragraphs discussion
حمید مصدق
date
newest »
newest »
من گمان می کردمدوستی همچون سروی سرسبز
چارفصلش همه آراستگی ست
من چه می دانستم
هیبت باد زمستانی هست
من چه می دانستم
سبزه می پژمرد از بی آبی
سبزه یخ می زند از سردی دی
من چه می دانستم
دل هر کس دل نیست
قلبها ز آهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
!در سحرگاه سر از بالش خوابت بردار!کاروانهای فروماندهی خواب از چشمت بیرون کن
!باز کن پنجره را
تو اگر باز کنی پنجره را
من نشان خواهم داد
.به تو زیبایی را
.در میان من و تو فاصلههاستگاه میاندیشم
!میتوانی تو به لبختدی این فاصله را برداری-
.تو توانایی بخشش داری
؛دستهای تو توانایی آن را دارد
که مرا-
.زندگانی بخشد
چشمهای تو به من میبخشد
شور عشق و مستی
و تو چون مصرع شعری زیبا
.سطر برجستهای از زندگی من هستی
دفتر عمر مرا
با وجود تو شکوهی دیگر
.رونقی دیگر هست
میتوانی تو به من
؛زندگانی بخشی
یا بگیری از من
.آنچه را میبخشی


من فقط می دانم
که تویی
شاه بیت غزل زندگیم