گواش discussion
مقاله و نقد
>
تئوری داستان کوتاه/ ولف دیتریش شنوره
date
newest »
newest »
(5)
از دلایلی که تاکنون برشمرده شد، آشکار میشود که نام « داستان کوتاه» نه تنها یک نامگذاری ناگزیر ادبی است بلکه شکوفایی آن به زمینهی رشد کاملا معین و مقدمات و شرایط کاملا مشخصی نیازمند است. این مقدمات و شرایط به طورعمده منشاء اجتماعی دارند. بایستی ناهنجاریهای اجتماعی یا سیاسی موجود باشند که ارزش حمله به آنها را داشته باشد و نویسندهی داستان کوتاه بتواند بر آنها بتازد. در دیاری که زندگی منظم و مرفه است نوشته داستان کوتاه غیرممکن است؛ یا به دیگرسخن، داستان کوتاه به کالای سرگرم کننده تنزل مییابد. مقدمهی دیگر آن است که داستان کوتاه به فضا نیازمند است ـ هم فضای جغرافیایی و هم فضای فکری. فضای تنگ خفهاش میکند. باید شهرهای بزرگ که در آن اقوام گونهگون با زبانهای مختلف و نظرات سیاسی متنوع در آن جا به سر میبرند وجود داشته باشد. باید فرد و خیر و صلاح عموم در تقابل با یگدیگر قرار گیرند.
(6)
اما داستان کوتاه، تیپِ کاملا معینی نویسنده نیز میطلبد. نویسندهی داستان کوتاه به حسابِ پول نقد نمینویسد. او در اثر تنگی قافیه و یا اصولا محدودیتِ خیال پردازی به نوشتن روی نمیآورد. او مینویسد چون چیزی خوشایندش نیست، چون برآشفته و تکان خورده است. احساس همدردی و دلسوزی میکند. او همیشه اخلاقگراست، حتی هنگامیکه ظاهرا با خشونت مینویسد. او هرگز حاضر به سازشکاری نیست ولی پیوسته با واقعیت همنشین است. بلند پروازی آن چنانی ادبی در سر ندارد: وجدانش او را به نوشتن وا میدارد. با این وجود، پیوسته تلاش میکند شکل داستان کوتاه را بیش از پیش شکوفان و ظریفتر کند و آن را از تبعیض دیگر انواع حجیم ادبی نسبت به خود محافظت کند.
همهی اینها، بدون علاقمندان جدی به ادبیات کارساز نیست. و این امر بدون ارگانهای ضرور انتشاراتی ـ البته که غیرممکن است: مجلات، فصلنامهها و گاهنامههای ادبی که خود را موظف میدانند داستانهای کوتاه شایسته را تشویق کنند. از بنگاههای انتشاراتی جسور و پرتیراژی که مجموعههای داستانهای کوتاه را نیز منتشر میکنند بگذریم .
(7)
در آمریکا، زادگاهِ داستان کوتاه، زمینه، مقدمات و شرایطی که بر شمردیم به ایدآل وجهی آماده بودند. بسیاری از نویسندگان معاصرآمریکایی با داستانهای کوتاهی که نوشتند مشهور شدند. درآلمان وضع به گونهی دیگری است. چرا؟ چون نویسندهی آلمانی مایل است ـ اگر اصولا به این شکل کوتاهی ادبی بپردازد ـ نقالی کند. او تعمیق را دوست دارد که حاصل پیچیدگی واقعهای حتی الامکان قوی و سرنوشتساز باشد، زیرا برای توصیف آن ارزش پیامبرانه و شاعرانه قایل است. او میخواهد تعبیر کند. او دوست دارد حقیقت را ابتدا پنهان کند تا بتواند بعدا بهتر آشکار کند . اما در نهایت، در اثر حرمت به مضمونی که برگزیده است اغلب حقیقت غایب میماند. او به جای توصیف، بازنویسی میکند. او تلخیص نمیکند بلکه پُرگویی میکند. او شفاف نمیکند بلکه پیچیده و بغرنج میکند. این کار درست مخالف با قوانین نوشتن داستان کوتاه است.
با این وجود، درآلمان نیز دورهی شکوفایی داستان کوتاه وجود داشته است که پس از پایان جنگ رخ داد. یکی از سرشناسترین نمایندگانش که زندگی کوتاهی داشت ولفگانگ بُرشت بود*. چند نویسندهی دیگر نیز داستانهای کوتاه نوشتهاند وشایسته است مجموعهای از داستانهای کوتاهی که این نویسندگان آلمانی در سه ـ چهار سال حاصلخیز پس ازجنگ نوشته اند گردآوری شود. این مجموعه میتواند قویترین آثار نگاشته شدهی پس از جنگ تاکنون را در برگیرد.
(8)
این شکل هنری در ادبیات که تا آن موقع مورد توجه نبود چگونه برق آسا اوج گرفت؟ ظاهراّ آشنایی ناگهانی با داستان کوتاه آمریکایی انگیزهی آن بوده است. اگر چه پیش از 1933 نیز چند مجموعهی داستان کوتاهی آمریکایی ترجمه شده به آلمانی وجود داشته است ولی در سالیان سلطهی نازیها هر نوع تلاش برای ازآن خودکردن آن عقیم ماند. از اینرو مجموعههای« آمریکای نو» (انتشارات سورکامپ ـ1946) و «آمریکای جوان» (انتشارات اولشتاین ـ 1948) و یا مجلهی با ارزش story که بنگاه انتشاراتی رٌوٌلت منتشرکرد، منابع واقعی برای نویسندگان آلمانی پس از جنگ بودند. اما دلیل واقعی این امر را که چگونه اینان برقآسا به نوشتن داستان کوتاه روی آوردند و در عین حال با توانمندی شایان توجه بدان پرداختند باید در جای دیگری جستجوکرد. این امر در مضمون بود: در سرگذشتهای ناگوار سالهای جنگ بود. احساس گناهکاری و اتهامات و شک و تردیدها نویسندگان را به نوشتن واداشت. نه تزیین و پیراستن هنرمندانه و نه ساخت و پرداخت منسجم و حماسهوار. هیج یک از اینها سبب نوشتن داستان کوتاه نبودند، بلکه یک نفس نوشتن نوعی گزارش خشک و بد بینانه و بسیار کوتاه. این چنین بود که « کشف» داستان کوتاه به موقع صورت گرفت.
(9)
اما شکوفایی داستان کوتاه آلمانی به سرعت سپری شد. پنج سالی نگذشت که نخستین علایم افول آن مشاهده شد: کمالگرایی مصنوعی، گرایش به ادا واطوار، ساده گرایی تا مرز تقلید و رونویسی ناتورالیستی، ورود به ساحتِ بخشهای ادبی مجلات، مهمل نگاری، سطحیگرایی و نقالی. چه امری به وقوع پیوسته بود؟ امری کاملا عادی: انسان همین است! شور و اشتیاق شکایت در نویسندگان آلمانی فروکش کرد. آنان در همان دنیای برهم ریخته و آشفتهای که مورد حمله قرار میدادند جاخوش کردند، ازدواج کردند، گروههایی تشکیل دادند و به گرفتن شغلی روی آوردند. با رادیو و تلویزیون لاسیدند. خود را به نشریات و مجلات و بنگاههای انتشاراتی فروختند. برخی نیز چنان روده درازی کردند که توانستند آنچه را همکارانشان در داستان کوتاه با درونمایهای موثق در پنج صفحه میگویند،اینان در سیصد تا پانصد صفحه بازگویند! سایرین بیگدار و بیملاحظه به داستانهای بیگانه با واقعیت و فارغ از زمان روی آوردند. اما دوران داستان کوتاه آلمانی سپری شده بود. البته نباید تمام تقصیرها را به گردن نویسندگان نهاد. خواننده از یکه خوردن سیر شده بود و مایل نبود که پیوسته با مجموعهی داستانهای کوتاه درگیر و آزرده خاطر شود. او مشتاق رُمان شد. این اشتیاق وعلاقهی خواننده به از یاد بردن ناراحتی روحی وعذاب وجدان با مصونیت و ایمنی حماسهوار متن روزنامهها و رنگین نامهها نیز متناسب بود. بنابراین ناشرین داستانهای کوتاه درِِ آنها را تخته کردند، در حالی که دبیران بخشهای ادبی مجلات و پاورقی روزنامهها دروازه را بر روی اشکال متنوع ناخلف گشودند.
(10)
تا به اینجا در مورد افول داستان کوتاه آلمانی یا دست کم خردهگیری از آن ضرورتا چندان سختی گفته نشده است. اگر تامل کنیم که داستان کوتاه از سویی در آلمان مورد تهمت و افترا قرار گرفته و به عنوان ژانر یا گونهی کم ارزش ادبی و حشویات تلقی میشود و از سوی دیگر، و در حقیقت اما، ابزاری ایدآل برای کشف و افشای ناهنجاریها، احساس گناهکاری جمعی و بررسی جامعه و شناخت آن در نظرگرفته میشود، درمییابیم که موضوع چیز دیگری است. بنابراین و با توجه به این نکات، سخن بر سر بُزدلی نویسندگان آلمانی برای تسخیر مجددِ داستان کوتاه است، نه عوامل ناشی از روند اقتصادی. سخن بر سر نشانههای گرایش خاصی است.
(11)
داستان کوتاه، نویسنده را وامیدارد که موضعگیری کند. ماهیتِ داستان کوتاه مهربان نیست ، مهاجم و تحریک کننده است؛ آری میتواند ضد اجتماع نیز باشد. در این دیار نمیتوان با داستان کوتاه به محبوبیت عمومی و شهرت نایل شد. و علاوه بر این، دشوار است که از این طریق درآمدی به دست آورد. و سرانجام این که داستان کوتاه در کجا منتشر شود؟ آیا امکان دارد از دوجین داستان کوتاه کتابی سرهم بندی کرد؟ به زحمت. و تازه هشتصد نسخه کتاب فروخته شده اغلب« موفقیت» محسوب میشود! میبینید که چیزی نصیب داستان کوتاه نمیشود. برعکس، کدام نویسندهی آلمانی که وضع مساعدی دارد ( و همهی آنها زندگی مساعدی دارند) آن نیاز واقعی را که از نگرانی درونی وی سرچشمه گرفته باشد درخود احساس میکند در داستان کوتاه تحلیلی مشمئزکنندهای مقدمات سئوال برانگیز اجتماعی این ثبات را بنویسد و اعصاب را خُرد کند؟ وضع او رو به راه است. چرا داستان کوتاهی در مورد فراموشکاری آلمانی، در تقابل با زندگی مرفه آلمانی و در بارهی مسایل آلمان شرقی بنویسد. چرا جوان آلمانی را که در پوشاک « پلیس خلقی » چپانده شده، پناهندهای را که از دوری وطنش رنج میبرد، یک نازی را که دوباره به مقام دولتی منصوب شده است شخصیت اصلی داستان کوتاه کند؟ داستان کوتاه شهامت اخلاقی میطلبد. در یک رمان، نقد وضعیتِ کنونی شجاعت چندانی نمیخواهد. فقط چند سطر انتقاد در لفافهی شاعرانه و بعد صحنه عوض کردن کافی است که نقد جامعه در درون رُمان گم شود. ولی در داستان کوتاه جایی برای شعر و نهانکاری نیست. در اینجا نویسنده خودش را در هر سطر افشا میکند و علت عمدهای که چرا نویسندگان آلمانی داستان کوتاه را دو باره تسخیر نکردند این گرایش است .
اما شکوفایی داستان کوتاه آلمانی به سرعت سپری شد. پنج سالی نگذشت که نخستین علایم افول آن مشاهده شد: کمالگرایی مصنوعی، گرایش به ادا واطوار، ساده گرایی تا مرز تقلید و رونویسی ناتورالیستی، ورود به ساحتِ بخشهای ادبی مجلات، مهمل نگاری، سطحیگرایی و نقالی. چه امری به وقوع پیوسته بود؟ امری کاملا عادی: انسان همین است! شور و اشتیاق شکایت در نویسندگان آلمانی فروکش کرد. آنان در همان دنیای برهم ریخته و آشفتهای که مورد حمله قرار میدادند جاخوش کردند، ازدواج کردند، گروههایی تشکیل دادند و به گرفتن شغلی روی آوردند. با رادیو و تلویزیون لاسیدند. خود را به نشریات و مجلات و بنگاههای انتشاراتی فروختند. برخی نیز چنان روده درازی کردند که توانستند آنچه را همکارانشان در داستان کوتاه با درونمایهای موثق در پنج صفحه میگویند،اینان در سیصد تا پانصد صفحه بازگویند! سایرین بیگدار و بیملاحظه به داستانهای بیگانه با واقعیت و فارغ از زمان روی آوردند. اما دوران داستان کوتاه آلمانی سپری شده بود. البته نباید تمام تقصیرها را به گردن نویسندگان نهاد. خواننده از یکه خوردن سیر شده بود و مایل نبود که پیوسته با مجموعهی داستانهای کوتاه درگیر و آزرده خاطر شود. او مشتاق رُمان شد. این اشتیاق وعلاقهی خواننده به از یاد بردن ناراحتی روحی وعذاب وجدان با مصونیت و ایمنی حماسهوار متن روزنامهها و رنگین نامهها نیز متناسب بود. بنابراین ناشرین داستانهای کوتاه درِِ آنها را تخته کردند، در حالی که دبیران بخشهای ادبی مجلات و پاورقی روزنامهها دروازه را بر روی اشکال متنوع ناخلف گشودند.
(10)
تا به اینجا در مورد افول داستان کوتاه آلمانی یا دست کم خردهگیری از آن ضرورتا چندان سختی گفته نشده است. اگر تامل کنیم که داستان کوتاه از سویی در آلمان مورد تهمت و افترا قرار گرفته و به عنوان ژانر یا گونهی کم ارزش ادبی و حشویات تلقی میشود و از سوی دیگر، و در حقیقت اما، ابزاری ایدآل برای کشف و افشای ناهنجاریها، احساس گناهکاری جمعی و بررسی جامعه و شناخت آن در نظرگرفته میشود، درمییابیم که موضوع چیز دیگری است. بنابراین و با توجه به این نکات، سخن بر سر بُزدلی نویسندگان آلمانی برای تسخیر مجددِ داستان کوتاه است، نه عوامل ناشی از روند اقتصادی. سخن بر سر نشانههای گرایش خاصی است.
(11)
داستان کوتاه، نویسنده را وامیدارد که موضعگیری کند. ماهیتِ داستان کوتاه مهربان نیست ، مهاجم و تحریک کننده است؛ آری میتواند ضد اجتماع نیز باشد. در این دیار نمیتوان با داستان کوتاه به محبوبیت عمومی و شهرت نایل شد. و علاوه بر این، دشوار است که از این طریق درآمدی به دست آورد. و سرانجام این که داستان کوتاه در کجا منتشر شود؟ آیا امکان دارد از دوجین داستان کوتاه کتابی سرهم بندی کرد؟ به زحمت. و تازه هشتصد نسخه کتاب فروخته شده اغلب« موفقیت» محسوب میشود! میبینید که چیزی نصیب داستان کوتاه نمیشود. برعکس، کدام نویسندهی آلمانی که وضع مساعدی دارد ( و همهی آنها زندگی مساعدی دارند) آن نیاز واقعی را که از نگرانی درونی وی سرچشمه گرفته باشد درخود احساس میکند در داستان کوتاه تحلیلی مشمئزکنندهای مقدمات سئوال برانگیز اجتماعی این ثبات را بنویسد و اعصاب را خُرد کند؟ وضع او رو به راه است. چرا داستان کوتاهی در مورد فراموشکاری آلمانی، در تقابل با زندگی مرفه آلمانی و در بارهی مسایل آلمان شرقی بنویسد. چرا جوان آلمانی را که در پوشاک « پلیس خلقی » چپانده شده، پناهندهای را که از دوری وطنش رنج میبرد، یک نازی را که دوباره به مقام دولتی منصوب شده است شخصیت اصلی داستان کوتاه کند؟ داستان کوتاه شهامت اخلاقی میطلبد. در یک رمان، نقد وضعیتِ کنونی شجاعت چندانی نمیخواهد. فقط چند سطر انتقاد در لفافهی شاعرانه و بعد صحنه عوض کردن کافی است که نقد جامعه در درون رُمان گم شود. ولی در داستان کوتاه جایی برای شعر و نهانکاری نیست. در اینجا نویسنده خودش را در هر سطر افشا میکند و علت عمدهای که چرا نویسندگان آلمانی داستان کوتاه را دو باره تسخیر نکردند این گرایش است .
(12)
البته آن مقدمات و شرایط و زمینهای که در ابتدا برای شکوفایی داستان کوتاه برشمردیم، امروز در این دیار دیگر وجود ندارند .. گذران زندگی روزمرهی ما یکنواخت و ملالآوراست. تلاش ما منحصر به این شده است که آرامش خاطر داشته باشیم، با درآمد کافی. اما، ما گذشتهای نیز داریم. و نیز تسلیح مجدد ارتش آلمان، آلمان شرقی، رانده شدگان و حاشیهنشینها، ساختمانهای سر به فلک کشیدهی بانکها و بیمهها، کنیسههایی که دوباره به آتش کشیده میشوند، کمونیستهای گوش به فرمان حزب واحد سوسیالیستی و نازیهایی که دوباره بر سر کارند،کودکان سیاهپوست اهل بایرن ( باویر) و کودکان روسی اهل برلین. این موارد امکاناتی است برای نوشتن داستانهای کوتاه آلمانی. نمیتوان گفت خواننده نخواهند داشت. این ایراد در سالیان پس از جنگ وارد بود. اینک، مجلات ادبی و به طور یقین بنگاههای انتشاراتی که آمادهی پذیرش انتشار داستانهای کوتاه هستند یافت میشوند. پس تصمیم بر عهدهی خوانندگان و دبیران مجلات و بنگاههای انتشاراتی نیست، بلکه فقط بر عهدهی نویسنده است .
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته از:Wolfditrich Schnurre ,Theorie der Kurzgeschichte ,Reklam,Nr. 9538,Stuttgart,1994
* Wolfgang Borchert( 1948 ـ1931 ) تعداد زیادی داستان کوتاه نوشت که برخی از بهترین آثار ادبیات داستانی امروز کشورهای آلمانی زبان به شمار میآیند. داستانهای « نان»،« درآن سه شنبه »، موشهای صحرایی شبها میخوابند»، را تورج رهنما به فارسی ترجمه کرده است و در مجموعهای با عنوان « چهرهی غمگین من» ، نشر چشمه ـ تهران، 1377 ، منتشر شده است . داستان « آشپزخانه» او نیز به وسیلهی مترجم این نوشتار به فارسی ترجمه و در مجلهی کارنامه، شمارهی 14، آذر 1379 ( تهران ) منتشر شده است . محمد . ربوبی



داستان کوتاه چیست؟ به هیج وجه آن نیست که نویسندگان آلمانی، به کمک دبیران بخشهای ادبی مجلات و روزنامهها برسرآن آورده اند. چه، شاخص « داستان کوتاه» فرسوده و کهنه شده است و دیگر در نزدِ ما طنین ادبی ندارد. اینک، داستان کوتاه در بهترین حالت فلان داستانی است که خوانندهی روزنامهها ومجلات را لحظاتی چند سرگرم میکند. قواعد واصول واقعیاش فراموش شده، امکاناتش بی استفاده مانده و ارزشش زیرآوار سنگین نقالیها و بنجلهای بخشهای ادبی مجلات و پاورقی روزنامهها پیش پا افتاده شده است .
پس داستان کوتاه چیست؟ تفاوتش با لطیفه، در فشردگی و تراکم داستان است. فرقش با یاداشتهای روزانه، در این است که یاداشت غربالی است با شبکههای گشاد که همه چیز به سادگی از مجاری شبکهاش میگذرند و چیزی برجای نمیماند. تفاوتش با حکایت در این است که حکایت اسطورهای است و نتیجهی اخلاقی میگیرد. داستان کوتاه، اگر کلی گفته شود ،بُرِِّش یا تکهای از زندگی است. ابتدا و انتهایش فرقی ندارد، آنچه را میخواهد بگوید در هرسطر بیان میکند. وحدتِ زمان را ترجیح میدهد. زبانش ساده است ولی هرگز پیش پا افتاده نیست. توانایی و امتیازش حذف و کنار گذاشتن است وچَم و مهارتش فروتنی است (کم اهمیت جلوه دادن ).
(2)
همین چند مشخصهی اصلی و ابتدایی نشان میدهند که داستان کوتاه ممکن نیست شکل هنری آلمانی بوده باشد. از اینرو، داستان کوتاه هنگامی مقام شایستهی خود را بازمییابد که به عنوان فرآوردهی زادگاهی اصلیاش مورد بررسی قرار گیرد. یعنی، short story آمریکایی؛ و فرقی نمیکند که ریشههایش را در آثار گروتسک مارک تواین که چیزها و وقایع نامربوط را به هم مرتبط میکند، یا آثار شبانه و تیره و تار ادگار آلن پو و یا درپژواکِ برخوردهای پی در پی آثار اُ هنری جستجو کرد. داستان کوتاه به دست بزرگترین نویسندگانش به حساسترین زلزلهسنج مناسباتِ اجتماعی، سیاسی و عمومی بشریت فرا روییده است.آری، فراتر از آن، به دادستان مبدل شده است، به مدافع حٌرمت و منزلتِ انسان و حتی به اسلحه ـ بی آنکه ازکیفیتِ ادبیاش کاسته شود. برعکس، داستانهای کوتاه، موفقترین آثار ادبی و تکان دهندهترین و تسلیم ناپذیرترین مدافعین فردیتِ انسان در برابر اجتماعاند.
(3)
و ارزش واقعی داستان کوتاه در اینهاست: در پیام انسانی، در جانبداری از مطرودین و از سرکوب شوندگان و در انتقادِ سرسختانه و بیگذشتِ اجتماعی. داستان کوتاه، تقریبا همیشه متعهد است. هرگز درخلاء معلق نمیماند. پیوسته مناسباتِ کنونی را مدِ نظردارد. کمبودها و کاستیها را نشان میدهد. حملهور میشود. احساس همدردی و دلسوزی را برمیانگیزد و آدم را تکان میدهد. مرکز ثقل آن انسان است، نه انسانی که چنین و چنان تواند بود. بلکه همانگونه که هست: انسانی که جان میکند، تحت پیگرد است، سراپا خطاکاراست، مبتلا و نفرین شده است. درداستانهای کوتاه انسان معمولی همانند انسان به حاشیهی رانده شده مورد توجه است، اما انسانهای به حاشیه رانده شده قلب و انسانهای معمولی خِرَد نویسندهی داستان کوتاه را تشکیل میدهند. تصادفی نیست که قهرمانهای داستانهای کوتاه اغلب کودکان و نوجوانان، پریشانفکران، مشتزنان ناقصالعضو، ابلهان، خانه بدوشان، زوجهایی که روانشان فرسوده شده است و«قهرمانهای» جنگهایی که از زخمهای درونی کشنده رنج میبرند. انسان، لافزن، گزافه گو، زبون، حقیر و عاجز است. او را رویینتن نشان دادن به معنی آن است که تصویری کاذب از او ارائه داد. اما مطمئنترین معیار برای داوری یک داستان کوتاه حقیقتِ آن است .
(4)
حال، داستان کوتاه، کدام ابزار ادبی را به کار میگیرد؟ پیش از همه، زبانی مطلقا غیرشامخ که با زبان روزمره و متداول همنشین است و با خونسردی و تاکید مطلق برعینیت توصیف میشود.« بیان شاعرانه» که این چنین در آلمان مورد عنایت است خوشایندش نیست. تمام توجه معطوف به روندِ دقیق و پرمهیج ماجراست. نویسنده درسطح داستانش باقی میماند .آنچه که قهرمانانش بدان میاندیشند و آنچه که انجـــــام میدهــــنـد برایش اهمیتی ندارد. اما به اندازهی کافی نکاتِ عمیقی وجود دارند که بین سطرها جار میزنند. داستان کوتاهِ خوب، علیرغم نگارش ظاهرا رئالیستی، زیرزمینی است با دهلیزهای تو درتو که خوانندهی ساده به زحمت میتواند ازآن سر درآورد. درگفتگوها نیز مبالغه نمیشود. گفتگوها چنان ظریفاند که گویی یک صدا و یک نواخت است، ولی وقتی خوب به آنها گوش فراداده شود هم آوایی فوقالعاده حساسی به گوش میرسد که حتی بازتاب طنین واژههای به ظاهر روزمرهی آن کیفیت خاصی دارند. برای نویسندهی داستان کوتاه، ایما و اشاره مهمتر از تشریح و توضیح است و پرهیز از پرگویی اهمیت دارد. از سوی دیگر، نویسنده شرح جزییات وقایع ظاهرا روزمره را دوست دارد. او این توصیف را همراه با روند واقعه به کار میگیرد و نیز به عنوان ماسکی به کار میبرد تا در پشت آن، سمپاتی خود را نسبت به قهرمانش پنهان کند. او در سراسر داستان این امر را دنبال میکند. ذکر دو واقعه مترادف با یکدیگر نکوهیده است، یعنی، شخصیتهای فرعی داستان در رابطه با شخصیت اصلی و از دیدگاهی او عمل میکنند. همواره شخصیت اصلی مورد نظر نویسنده است.