گواش discussion
مقاله و نقد
>
ذات رمان کشمکش است
date
newest »
newest »
یکی از بهترین راههای وادار کردن شخصیت به تصمیم گیری پرورش دادن یک آنتاگونیست است که به طور طبیعی کشمکش درونی شخصیت را تحریک کند . نیروی مخالفی که هدفش مخالف هدف قهرمان شماست ( به هر حال قهرمان نیاز ندارد که از اهداف این آنتاگونیست باخبر باشد). آنتاگونیست حتما نباید یک یاغی خبیث با کلاهی چرک باشد. آنتاگونیست می تواند یک طوفان، جامعه، یک کار جدید و یا یک کرم باشد.
کشمکش – مدیوم شات [نمای میانی] ( نقاط اوج فرعی به نقطه اوج اصلی)
بر سر راه هدف قهرمان شما یک سری کشمکشها و موانع ظاهر می شوند که او را از رسیدن به آن باز می دارند. هر کشمکش کوچک بیرونی یا نقطه اوج فرعی باید تا ریشه های یک کشمکش درونی در شخصیت پایین برود و به آرامی به او یک درس زندگی بیاموزد یا به او حق انتخابی بدهد برای تغییر کردن.
به عنوان مثال ، در[کارتون] “در جستجوی نمو”، هدف بیرونی مارلین یافتن پسرش نموست. نقاط اوج فرعی در این مسیر شامل ترک تپه های مرجانی امن در محل اولیه و بعدها هم جنگ با کوسه هاست. این رویدادها ضعف مارلین را از او جدا می کنند: ترسو بودنش را.
انتخاب، مولفه مهم تعلیق در هر نقطه اوج فرعی است. اگر کاملا مشخص باشد که یک شخصیت چگونه یک دوراهی را پشت سر خواهد گذاشت ، آنگاه طرح داستانی بدون تعلیق و شخصیت بدون کشمکش خواهد بود. اگر بخواهیم که داستان همراه با همدلی، و نه فقط به واسطه کنجکاوی محض خوانده شود، هر تصمیم شخصیت باید برآمده از کشمکشی قوی بین گزینه های ممکن باشد. ما شیفته اعمال یک شخصیت می شویم به این خاطر که این اعمال پس زده می شوند و در نتیجه تنشها ادامه می یابند.
کشمکش – کلوز آپ [نمای نزدیک] یک صفحه (گفته)
سعی کنید احساس، کشش و کشمکش را قطره قطره در هر مکالمه و در هر صفحه بچکانید![...] به هر کتاب، فیلم یا برنامه تلویزیونی خوبی که دوست دارید نگاه نزدیکتری بیاندازید. مسلما از اینکه چقدر کشمکش در هر صفحه و یا هر دقیقه آنها وجود دارد شوکه خواهید شد.
کشمکش – کلوز آپ یک صفحه (زیر متن)
هرگاه ما با کسانی که با آنها به نوعی درگیر هستیم (کشمکش داریم ) سرو کار پیدا می کنیم، خواه این درگیری عشق باشد خواه نفرت ، چه مقدار از آنچه را که واقعا فکر یا احساس می کنیم بر زبان می آوریم؟ معمولا، به دلایلی، نه همه چیز را. اما احساسات ما از راههای ظریف منتقل می شوند: اظهارات بی مقدمه، حرکات بدن [body language] و خلق و خوی رفتاری ما.
این حرکات زیر متنی [شاید در آینده متنی در مورد subtext text, context and ترجمه کردم گذاشتم اینجا] خودشان گفت و گوهایی پنهان هستند که معمولا استفاده از آنها در داستان قانع کننده تر و تاثیر گذارتر از داشتن شخصیتی پرحرف است که دقیقا آنچه را که در هر لحظه توی فکرش می گذرد بر زبان می آورد. موقعیتها در داستانها، درست مثل زندگی واقعی، بسیار پیچیده تر هستند. به عنوان نمونه در فیلم کازابلانکا، کل رابطه “ریک” و “رنو” زیرمتنی است.( فیلم را کرایه کنید و خودتان ببینید).
کشمکش – چشم انداز[پرسپکتیو] بودا
ما جذب داستانهای فاقد کشمکش نمی شویم چون چیزی از آنها یاد نمی گیریم. به همین سادگی! اینگونه داستانها فاقد دانه هایی هستند که ممکن است خوراک رشد ما باشند، در هر جهتی که می خواهد باشد. البته ما دوست داریم که در کتابها مطالب شاد هم بخوانیم، اما فقط بعد از آنکه قهرمان از مسیر دشوار رشد شخصیتی اش گذشت و در نهایت به پاداش این سفر دست یافت.
منبع: http://www.musik-therapie.at/PederHil...
کشمکش – مدیوم شات [نمای میانی] ( نقاط اوج فرعی به نقطه اوج اصلی)
بر سر راه هدف قهرمان شما یک سری کشمکشها و موانع ظاهر می شوند که او را از رسیدن به آن باز می دارند. هر کشمکش کوچک بیرونی یا نقطه اوج فرعی باید تا ریشه های یک کشمکش درونی در شخصیت پایین برود و به آرامی به او یک درس زندگی بیاموزد یا به او حق انتخابی بدهد برای تغییر کردن.
به عنوان مثال ، در[کارتون] “در جستجوی نمو”، هدف بیرونی مارلین یافتن پسرش نموست. نقاط اوج فرعی در این مسیر شامل ترک تپه های مرجانی امن در محل اولیه و بعدها هم جنگ با کوسه هاست. این رویدادها ضعف مارلین را از او جدا می کنند: ترسو بودنش را.
انتخاب، مولفه مهم تعلیق در هر نقطه اوج فرعی است. اگر کاملا مشخص باشد که یک شخصیت چگونه یک دوراهی را پشت سر خواهد گذاشت ، آنگاه طرح داستانی بدون تعلیق و شخصیت بدون کشمکش خواهد بود. اگر بخواهیم که داستان همراه با همدلی، و نه فقط به واسطه کنجکاوی محض خوانده شود، هر تصمیم شخصیت باید برآمده از کشمکشی قوی بین گزینه های ممکن باشد. ما شیفته اعمال یک شخصیت می شویم به این خاطر که این اعمال پس زده می شوند و در نتیجه تنشها ادامه می یابند.
کشمکش – کلوز آپ [نمای نزدیک] یک صفحه (گفته)
سعی کنید احساس، کشش و کشمکش را قطره قطره در هر مکالمه و در هر صفحه بچکانید![...] به هر کتاب، فیلم یا برنامه تلویزیونی خوبی که دوست دارید نگاه نزدیکتری بیاندازید. مسلما از اینکه چقدر کشمکش در هر صفحه و یا هر دقیقه آنها وجود دارد شوکه خواهید شد.
کشمکش – کلوز آپ یک صفحه (زیر متن)
هرگاه ما با کسانی که با آنها به نوعی درگیر هستیم (کشمکش داریم ) سرو کار پیدا می کنیم، خواه این درگیری عشق باشد خواه نفرت ، چه مقدار از آنچه را که واقعا فکر یا احساس می کنیم بر زبان می آوریم؟ معمولا، به دلایلی، نه همه چیز را. اما احساسات ما از راههای ظریف منتقل می شوند: اظهارات بی مقدمه، حرکات بدن [body language] و خلق و خوی رفتاری ما.
این حرکات زیر متنی [شاید در آینده متنی در مورد subtext text, context and ترجمه کردم گذاشتم اینجا] خودشان گفت و گوهایی پنهان هستند که معمولا استفاده از آنها در داستان قانع کننده تر و تاثیر گذارتر از داشتن شخصیتی پرحرف است که دقیقا آنچه را که در هر لحظه توی فکرش می گذرد بر زبان می آورد. موقعیتها در داستانها، درست مثل زندگی واقعی، بسیار پیچیده تر هستند. به عنوان نمونه در فیلم کازابلانکا، کل رابطه “ریک” و “رنو” زیرمتنی است.( فیلم را کرایه کنید و خودتان ببینید).
کشمکش – چشم انداز[پرسپکتیو] بودا
ما جذب داستانهای فاقد کشمکش نمی شویم چون چیزی از آنها یاد نمی گیریم. به همین سادگی! اینگونه داستانها فاقد دانه هایی هستند که ممکن است خوراک رشد ما باشند، در هر جهتی که می خواهد باشد. البته ما دوست داریم که در کتابها مطالب شاد هم بخوانیم، اما فقط بعد از آنکه قهرمان از مسیر دشوار رشد شخصیتی اش گذشت و در نهایت به پاداش این سفر دست یافت.
منبع: http://www.musik-therapie.at/PederHil...



ذات درام کشمکش است
کشمکش، ذات درام است. اثر شما حاوی هیچ کشمکشی نیست؟ پس شما هیچ درامی خلق نکرده اید. همین اصل اولیه است که بقیه عناصر یک رمان را به هم می بافد.[...] هر برنامه تلویزیونی را که دوست دارید با نگاهی واقع بینانه تماشا کنید. تمام برنامه های خوب، تمام درامهای خوب، قل قل می زنند از کشمکش. حباب … حباب!
اما در مورد اینکه کشمکش واقعا چیست ابهام زیادی وجود دارد. تعجبی هم ندارد که “کشمکش”، واژه ای است سیال ، حاوی طیف گسترده ای از عناصر دراماتیک که در تک تک صفحات یک اثر سکنا گزیده اند.
بدون کشمکش نمی توانید یک کتاب خوب بنویسید
نتیجه منفی این ابهام این است که شما باید مفهوم کشمکش و تمام نمودهای آن را به طور درونی درک کنید. چه بسیار تخیلات شیرین که به واسطه نداشتن درک ضروری از کشمکش به گل نشسته و گم شده اند. درک دقیق شما از این واژه سیال باعث می شود که شما، ناشرتان و خواننده تان از کتابی که می نویسید راضی تر باشید.
پس بیایید آن را حلاجی کنیم. خبر خوب اینکه آنقدر ها هم سخت نیست. با چند مثال کوچک این را خواهید فهمید.[...]
کشمکش – زاویه باز درونی (رشد شخصیت)
کشمکش درونی، تنگنایی است درونی که شخصیت با آن روبرو می شود و نیز تاثیر این تنگنا بر او. نویسندگان به طور معمول، کشمکشهای درونی را انتخاب می کنند تا احساسات عمومی، مثل نیازهای روحی، امیال، باورها وکشاکشها را در مردم برانگیزاند.
درست مثل خود ما، شخصیتهای یک رمان هم سوراخهای کوچکی در زندگی شان دارند. جایی از پوشش آنها به نحوی پاره شده است، تجربه هایی که زخمی شان کرده. این همان پاشنه آشیل آنهاست و چیزی است که این شخصیتها ، باید به عنوان نتیجه آنچه که در رمان برایشان اتفاق می افتد، با آن روبرو شوند. نتیجه این روبرویی، خواه مخرب باشد و یا سازنده، موفقیت آمیز باشد یا نباشد، به ما اجازه می دهد که ببینیم چگونه یک شخصیت رشد می کند.[فراموش نکنید که] یک کشمکش درونی قوی می تواند از یک داستان خوب، یک داستان عالی بسازد.
کشمکش- زاویه باز بیرونی ( نقش یک آنتاگونیست [یا نیروی مخالف])
کشمکش درونی، بر معنا و پیچیدگی کشمکش بیرونی می افزاید، اما این کشمکش بیرونی است که شخصیت را به انتخابها و تغییرات درونی وا می دارد. کلید کشش یک داستان هم این است که شخصیت گزینه هایی برای انتخاب داشته باشد. انتخاب او چه خواهد بود؟ نتیجه چه خواهد شد؟ برای خواننده های علاقه مند به یک داستان، انتخابها و نتایج آنها، باید پیامدهایی برای شخصیت اصلی داشته باشند.
در چشم اندازی گسترده، نیاز یک رمان به داشتن یک آنتاگونیست، نیاز اصلی شخصیت است به چیزی که او را مجبور به تصمیم گیری کند. شخصیتها، همانند خود ما، به راحتی قدم در راههای دشوار نمی گذارند. نه ! ممنون از شما! اگر مجبور نباشیم، کاری نمی کنیم. به همین سادگی.