مـصـطـفـا مـلـكـيـان discussion

19 views
گزارش > اخلاقي زيستن در دنياي امروز دشوار است

Comments Showing 1-4 of 4 (4 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by Mehdi (new)

Mehdi | 4 comments سخنران نشست اخير فعالان سياسي و اجتماعي در منزل عبدالله نوري، مصطفي ملکيان بود که به سخنراني ‏در مورد "حاجت بشر به اخلاق" و "دشواري اخلاقي‌زيستن" در روزگار کنوني پرداخت. در اين جلسه ‏ملکيان تاکيد کرد وقتي دو امر"احتياج موکد انسان امروزي به اخلاق" و "دشواري اخلاقي‌زيستن" با هم جمع ‏شوند، هر شخص دلسوخته به حال انسان‌ها را به تامل وا مي‌دارد تا چاره‌اي بينديشد. او همچنين با اشاره به ‏کارکردهاي اخلاق اظهار داشت انسان امروز بدون اخلاق به موجودي خطرناک تبديل خواهد شد.‏

مصطفي ملکيان در ابتداي سخنانش گفت احتياج بشر به "اخلاقي‌زيستن" در روزگار کنوني به مراتب بيشتر ‏از روزگاران قبل از ماست. در همه طول تاريخ بشر نيازمند به اخلاقي‌زيستن بوده است و هيچ وقت نبوده ‏است که اخلاق و اخلاقي‌زيستن براي بشر در حکم امر زائدي باشد، اما در روزگار جديد يعني بعد از جنگ ‏دوم جهاني اين احتياج بيشتر از گذشته شده است. ‏

به عبارت ديگر اين نياز، مبرم و موکد شده و از سوي ديگر هم توام با دشواري‌هايي است.‏

‏ او تاکيد کرد که به همين دليل در اين روزگار، رجوع به اخلاق و هم ژرف‌کاري در آن هر دو به مراتب بايد ‏بيشتر مورد تاکيد متفکران و مصلحان و دلسوزان وضع بشري باشد: احتياج امروز ما به اخلاق مثل اين است ‏که شما بعد از ساعت 3 نيمه‌شب به پزشک احتياج پيدا مي‌کنيد، از سويي نيازتان مبرم‌تر از هر وقت ديگر ‏است و از طرفي هم دسترسي به پزشک دشوارتر از هر زمان ديگر است. ‏

ملکيان قبل از پرداختن به اين مساله به 4 نکته اشاره کرد: اول اينکه وقتي ما از اخلاق سخن مي‌گوييم، بحث ‏ما اخلاق به معناي دقيق کلمه است و اين اخلاق را نبايد با حقوق خلط کرد. اين دو با هم تفاوت دارند. اخلاقي ‏زيستن يک مساله است و قانوني زيستن مساله‌اي ديگر. دوم اينکه اخلاق با عرف و عادات هم نبايد خلط شود. ‏نکته سوم هم مساله آداب معاشرت است و اين هم غير از اخلاق است. چهارم اينکه با فقه هم کاري نداريم. اگر ‏به فقه نگاه کنيم مي‌بينيم ترکيبي است از اخلاق، حقوق، آداب و رسوم؛ و اينها کم و بيش در فقه با هم آميخته ‏‏‌شده‌اند. ‏

اين استاد دانشگاه در ادامه به کارکردهاي اخلاق اشاره کرد و از جمله گفت: وقتي ما اخلاقي زندگي ‌مي‌کنيم ‏اثر و نتيجه اخلاقي‌زيستن ما مي‌تواند سه نوع باشد. گاهي اخلاق کارکردش تامين مطلوب‌هاي اجتماعي است؛ ‏اگر همه شهروندان يک جامعه اخلاقي زندگي کنند؛ مطلوب‌هاي اجتماعي به طريقي بسيار سهل‌تر، مطمئن‌تر ‏و بي‌عوارض‌تر پديد مي‌آيد. 5 تا از مطلوب‌هاي اجتماعي از بقيه مهمترند مثل نظم، امنيت، رفاه، عدالت و ‏آزادي. کارکرد دوم تامين مطلوب‌هاي روان‌شناختي است. يعني فردي که اخلاقي زندگي مي‌کند علاوه براينکه ‏مطلوب‌هاي اجتماعي را برآورده مي‌کند، مطلوب‌هاي روان‌شناختي خودش را هم برآورده مي‌کند. يعني انساني ‏که اخلاقي زندگي مي‌کند از درون هم وضعش با کسي که اخلاقي زندگي نمي‌کند متفاوت است. اين مطلوب‌ها ‏عبارتند از: آرامش، شادي دروني، رضايت‌باطن و معنايافتگي زندگي.اما اخلاقي‌زيستن کار سومي هم مي‌کند ‏و آن اينکه به تحول روحاني انسان مي‌انجامد. اين تحول مساله‌اي فوق آرامش و رضايت باطن است. يعني ‏انسان از وضع کنوني‌اش به انساني ديگر تبديل مي‌شود. مثلا وقتي به کسي صدقه مي‌دهيد کارکردهاي ‏اجتماعي دارد: کمي به طرف مقابلتان به لحاظ رفاهي و امنيت خاطر کمک کرده‌ايد. اگر آن فقير را از خودتان ‏رانده بوديد آرامش از شما مي‌رفت و جاي آن اضطراب در وجودتان مي‌نشست. ديگر اينکه با اين کار به ‏تدريج علاقه شما به مال و دنيا کم مي‌شود. اين يک تحول روحاني است که انسان کم‌کم علقه‌اش به دنيا، ثروت ‏و ماديات و شهرت کم مي‌شود. به اين ترتيب انسان رشد معنوي پيدا مي‌کند و ظرفيت‌هاي وجودي‌اش بيشتر ‏مي‌شود. ‏

ادامه در کامنت بعدی ...



message 2: by Mehdi (new)

Mehdi | 4 comments ادامه......
-----------------------
مصطفي ملکيان در مورد علت نياز بيشتر بشر به اخلاقي زيستن در مقايسه با گذشته گفت: بعد از جنگ دوم ‏جهاني ابتدا تحولاتي در غرب رخ داد و سپس با درجات مختلف به تمام جهان نفوذ کرد و سبب پيدايش وضع ‏کنوني شد. در روزگار گذشته، اخلاق براي "کيفيت" زندگي بشر لازم بود. يعني جامعه‌اي بدون اخلاق کم و ‏بيش امکان بقاي "کمي‌اش" وجود داشت. اما اگر مي‌خواست بقا ي"کيفي‌اش" را تضمين کند نياز به اخلاق ‏داشت. مي‌شد جامعه‌اي وجود داشته باشد که ضوابط اخلاقي‌ کمتر در آن رعايت شود. اخلاق اما به زندگي ‏کيفيت مي‌داد. اما امروزه اصولا اينگونه نيست. امروز اگر بشر تصميم بگيرد که اخلاقي زندگي نکند، ‏مسموميت هوا به حدي مي‌رسد که بقاي "کمي" ما ديگر امکان‌پذير نخواهد بود. همچنين آلودگي آب، از دست ‏رفتن جنگل‌‌ها و مراتع هم از عوارض آن است. آلودگي‌هاي جديد بيماري‌هاي جديد مي‌زايد و اين بيماري‌ها ‏فقط به قيمت ايجاد بيماري‌هاي جديدتر، قابل درمان هستند. نکته ديگر اينکه پيشرفت فناوري در روزگار ما ‏باعث شده است که قدرت دخالت انسان در زندگي ديگران بيشتر از گذشته باشد. اگر شما در خانه‌تان نشسته ‏باشيد تضميني وجود ندارد که مصون باشيد و ديگران مي‌توانند به راحتي حتي از آن طرف کره زمين به شما ‏تعرض کنند. اين خاصيت تکنولوژي است که هرگونه بعد مکاني و زماني را کم مي‌کند. به همين خاطر ‏امروز، اگر کسي بنايش بر اين باشد که اخلاقي زندگي نکند آزار و آسيبش به بقيه هم مي‌رسد. ‏

‏ مساله سوم که کمتر به آن پرداخته شده است اين است که فناوري کار ديگري هم ‌مي‌کند و آن ايجاد ‏خواسته‌هاي جديد است. به اين معنا که امروزه اکثر ميل‌هاي ما که قبلا به دليل فقدان فناوري به فعليت ‏نمي‌رسيد، محقق مي‌شوند.تيلور مي‌گويد ما روزي براي رفع نياز به سوي تکنولوژي دست دراز کرديم، اما ‏الان مي‌بينيم تکنولوژي هم رفع ‌نياز مي‌کند و هم ايجاد نيازهاي ديگر و اين باعث شده است که انسان تبديل به ‏يک تيتان، يعني يک موجود غول‌پيکر شود. نکته چهارم اين ‌است که در قديم اگر کسي دايره مقدورات را ‏رسم مي‌کرد، دايره ماذونات هميشه کوچکتر از مقدورات بود. معناي اين سخن اين است که انسان سنتي خيلي ‏کارها را مي‌توانست انجام دهد ولي به خودش اجازه انجام آنها را نمي‌داد. انسان سنتي معتقد بود اگر همه ‏ماذونات تبديل به مقدورات شود براي خودش و همچنين ديگران خطرناک است. بشر امروز اما هر چه را که ‏قدرت انجام آن را دارد به خودش اجازه انجام آن را هم مي‌دهد؛ به اين دليل که نوعي نيهيليزم به معناي دقيق ‏کلمه در ذهن و ضمير انسان جديد پديد آمده و ارزش‌ها بي‌ارزش شده‌اند. انسان قديم يک ضابط و ديده‌بان ‏دروني داشت و اين ديده‌بان امروز از بين رفته است. اگر امروز کساني را مي‌بينيد که هنوز ديده‌بان دروني ‏دارند به اين خاطر است که هنوز امروزي نشده‌اند. ‏

اين نوانديش ديني در پايان اين بخش از صحبت‌هايش افزود: ما اگر اخلاق نداشته باشيم از آبا و اجدادمان که ‏بي‌اخلاق بوده‌اند هم خطرناکتر مي‌شويم و نوادگان ما هم از "ما"ي بي‌اخلاق خطرناکتر مي‌شوند؛ چون اين ‏عوامل دائما درحال بسط‎ ‎‏‌اند.‏
‏ ‏
ملکيان در ادامه اين بحث گفت: پديده دين متوقف بر اين امر بود که خدا علاوه بر اينکه رب تکويني ماست، ‏رب تشريعي ما هم هست. يعني علاوه بر اينکه خدا کل جهان هستي را خلق کرده است، در مورد انسان‌ها يک ‏استثنا قائل شده و آن اينکه بعد از اينکه کل جهان را خلق کرد و تکوينا رب آن است ولي در مورد شئون ‏موجودات ديگر مداخله نمي‌کند، اما در مورد انسان‌ مي‌خواهد ربوبيت تشريعي هم اعمال کند. يعني امر و نهي ‏مي‌کند و به همين دليل اطاعت و عصيان پيش ‌مي‌آيد و به تبع آن ثواب و عقاب. اين ديدگاه البته مخالفان و ‏موافقان فراواني هم پيدا کرد. مخالفان معتقد بودند خدا فراتر از آن چيزي است که بخواهد در شئون و امور ‏دخالت کند. مصداق اين دخالت هم نبوت است. هيمنه دين به تدريج کمرنگ شد و همين‌طور نبوت. متقابلا ‏ادياني هم که قائل به نبوت و وحي بودند ضعيف شدند. وقتي هم که پشتوانه دين از دست رفت، اخلاق هم در ‏خيلي‌ها از بين‌ رفت. ‏


ادامه در کامنت بعدی ...


message 3: by Mehdi (new)

Mehdi | 4 comments ادامه....
-----------------
مصطفي ملکيان سپس مساله کثرت ارتباطات را هم وارد بحث خود کرد و گفت: در گذشته امکان داشت کسي ‏در دهي زندگي کند و شيعه باشد و چند ده آن طرف‌تر کساني زندگي کنند که سني باشند. بنابراين امکان داشت ‏انساني در مذهب و دين خودش به دنيا بيايد و رشد کند و در همان مذهب هم زندگي‌اش به پايان برسد. ‏

در چنين محيطي مي‌شد دم از حقانيت دين "تو" زد و دم از کاملتر بودن دين "تو"، چون انسان ساده بدون ‏ارتباط گسترده، جنس ديگري نديده بود که دست به مقايسه بزند. بنابراين در گذشته که محدوديت در ارتباطات ‏وجود داشت، بهتر مي‌شد دعوي بهترين و کاملترين دين را داشت، اما به مجرد اينکه انسان با دين‌هاي ديگر ‏آشنا شد دو واقعيت گريزناپذير است: يکي اينکه مي‌فهمد اگر فلان دين را دارد فقط به اين دليل است که در ‏فلان مکان به دنيا آمده است. به سخن ديگر وقتي انسان بفهمد دينش به دليل زادگاهش است، ابهت آن دين ‏نزدش کم‌ مي‌شود. البته استثناهايي هم وجود دارند که بسيار محدودند. اما واقعيت دوم اينکه همه کارکردهايي ‏که يک دين براي عده‌اي دارد، دين ديگر هم براي عده ديگر چنان کارکردهايي دارد. به عنوان مثال مسلمان ‏با نماز آرامش پيدا مي‌کرد، بودايي هم با مديتيشن. هندو با يوگا و مسيحي با اشعار رباني‌اش. کدام کارکرد در ‏دين "من" وجود دارد که پيروان ساير اديان از آن مي‌نالند؟ ما چنين چيزي نداريم. از آن طرف اگر در ديني ‏نقطه ضعفي وجود داشت در دين ديگر هم نقطه ضعفي بود. اين مساله به نوعي کثرت‌گرايي ديني منجر شد. ‏اين کثرت‌گرايي ديني هم‌مرز با نسبي‌گرايي ديني است. بدين معني که خوب و بد اديان نسبي است. وقتي ‏نسبي‌گرايي پيش آمد ديگر انتظار شخص نسبت به دين قبلي‌اش مثل سابق نخواهد بود. التزام شخص به همان ‏قرص و محکمي سابق نخواهد بود و اين باعث مي‌شود که آنچه دين براي انسان تامين مي‌کرد، ديگر به آن ‏قوت تامين نکند و يکي از آن چيزها اخلاق است. زماني که دين در نظر فرد سست شد و يا لااقل سست‌تر از ‏سابق شد، آنگاه اخلاق کارکرد سابق را نخواهد داشت. ‏

اين مشکلي است که در حال حاضر هم وجود دارد. پدران و مادران ما اگر خوبي هم داشتند آن را به دين‌شان ‏نسبت مي‌دادند. دين، آنها را از رذائل اخلاقي باز مي‌داشت اما امروزه ديگر ما نمي‌توانيم صرفا به عذاب ‏اخروي و هراس از آن اکتفا کنيم و بايد پشتوانه‌هاي ديگري فراهم بيايد و اين مساله ديگر آن ابهت و ‏بازدارندگي سابق را ندارد.اين امر در واقع يک مشکل است، بگذريم که اين مساله آثار منفي ديگري را هم ‏براي اخلاق دارد. ‏

ملکيان در جمع‌بندي صحبت‌هايش گفت: پس تضعيف دين باعث شد اخلاقي زيستن دشوارتر از سابق شود. ‏عامل دوم فردگرايي است. تمدن جديد غرب تمدني فردگراست. به زبان ساده يعني پيش از مدرنيته هر کسي ‏در هر جاي جهان زندگي مي‌کرد خودش را سلول يک بدن مي‌دانست که اسم آن بدن "جامعه ‌من" بود. همه ‏چيز اينگونه معنا پيدا مي‌کرد و هرکسي جزو يک کل بود و نيز مصالح و مفاسد او مصالح و مفاسد کل بود. ‏
‏ ‏


ادامه در کامنت بعدی ...


message 4: by Mehdi (new)

Mehdi | 4 comments ادامه....
-----------------
به عقيده ملکيان در جمع‌گرايي قديم هر فردي سلولي از بدن به نام جامعه به حساب مي‌آمد. همه وقت ‏مي‌بايست از کيان جامعه در برابر تعرضات فرد جلوگيري مي‌شد تا مبادا به پيکر صدمه بزند و حقوق و ‏اخلاق هم در قديم بر اين اساس تنظيم شده بود. او ادامه داد: وقتي فردگرايي به وجود آمد، بايد از تعرضاتي ‏که جامعه مي‌خواهد به حقوق فرد وارد کند جلوگيري کرد. به همين دليل اخلاق و حقوق قديم کلا با اخلاق و ‏حقوق جديد متفاوت است. نظام قديم تکليف‌محور بود و نظام جديد حق‌محور است. فرد بايد در اين سيستم به ‏گونه‌اي رفتار کند که کسي به حقوق او تعرض نکند و هر کسي يک تکليف دارد و آن هم دفاع از حقوق ‏خودش است! اما يک مشکل سومي هم وجود دارد و آن برابري‌گرايي است. اين برابري‌گرايي، اخلاقي بودن ‏را در ميان ما دشوار کرده است. در جامعه پيشامدرن چون برابري‌گرايي نبود و ما قبول مي‌کرديم که از ما ‏بهتراني وجود دارند، همين اقرار به وجود افرادي با فهم‌تر از ما جامعه را اخلاقي مي‌کرد. در بين اين افراد ‏بافهم‌تر از بقيه اول از همه پيامبران بودن و اگر دعوت به کاري مي‌کردند همه قبول مي‌کردند. عارفان هم ‏آتوريته و اقتدار داشتند و خيلي از مسائل و مشکلات جامعه را حل مي‌کردند. دسته سوم نه پيامبر بودند و نه ‏عارف به آنها فرزانه مردان مي‌گفتند. مثال بارز اين دسته کنفوسيوس بود که نه عارف بود و نه پيغمبر بلکه ‏يک فرزانه بود. دسته چهارم پيران بودند که در اکثر فرهنگ‌ها آنها را کامل مي‌دانستند و به دليل تجارب ‏گذشته اقتدار پيدا مي‌کردند. ‏

مصطفي ملکيان در پايان سخنانش اين‌ 4 آتوريته را عاملي دانست که جامعه را در چنبره اخلاق نگه ‏مي‌داشت اما برابري‌گرايان را به عنوان کساني معرفي کرد که معتقدند هيچ‌کس بر ديگري رجحان ندارد. او ‏گفت: به عقيده برابري‌گرايان حرف آن پيغمبر يکي است، حرف من هم يکي است و هکذا عارف و پير و ‏فرزانه. اگر هريک از اينها بخواهد حرفش مقبول بيفتد بايد قدرت امتاع داشته باشد. در صورتي که در قديم ‏اين چنين نبود. پيرمرد فقط کافي بود رايش را اظهار کند. وقتي آن آتوريته‌ها از بين رفته‌اند ديگر آن شيرازه ‏هم از هم پاشيده مي‌شود و ما را به چنبره اخلاقي‌بودن نمي‌کشاند. ‏

آخرين بخش از صحبت‌هاي ملکيان در مورد تقسيم اخلاق کنوني به دو بعد بود. او در اين‌باره چنين گفت: يک ‏بعد اين است که فرد آن قدر جلو مي‌رود تا جايي که قانون جلويش را بگيرد و ديگر اينکه آن قدر جلو مي‌رود ‏تا آنجا که منافع شخصي‌اش اقتضا کند. در چنين جامعه‌اي اخلاقي‌زيستن واقعا دشوار مي‌شود. اينجاست که بايد ‏به دنبال راهي گشت که باز هم اخلاق به صحنه اجتماع باز گردد. يعني اخلاق از منفعت جدا شود و نيز از ‏حقوق. ما صرفا با حقوق نمي‌توانيم يک جامعه را اداره کنيم. بايد به دنبال انسان‌هايي باشيم که حقوقشان ‏تحت‌تاثير اخلاقشان باشد نه اخلاقشان تحت تاثير حقوقشان. ‏

پایان


back to top