من با دو کلام، دو حرف، دو گونه راز، گفتگوی عشق را زمزمه میکنم. حرفی ساده برای شما حرفی مفت برای خودم. اما نمیدانم، نمیدانم مرا کدام گريه به رويای روزگار خواهد سپرد؟ من بسيار گريستهام برای سادگیهای همسايه، برای حماقتهای بسيارم. برای جهانی که مهدکودک نخواهد شد برای کبوترانی بیسر که بیجفت از کوچ بهاره میآيند، برای رژهی مردگانی که از حواشی چشمهای من میگذرند. به خدا نمیدانم، گاهی اوقات اصلا نمیدانم!
گفتگوی عشق را زمزمه میکنم.
حرفی ساده برای شما
حرفی مفت برای خودم.
اما نمیدانم،
نمیدانم مرا کدام گريه به رويای روزگار خواهد سپرد؟
من بسيار گريستهام
برای سادگیهای همسايه، برای حماقتهای بسيارم.
برای جهانی که مهدکودک نخواهد شد
برای کبوترانی بیسر که بیجفت از کوچ بهاره میآيند،
برای رژهی مردگانی که از حواشی چشمهای من میگذرند.
به خدا نمیدانم، گاهی اوقات اصلا نمیدانم!
آه گهوارهی گمشده! مأنوس بیمزار من!