● کافکای اجتماعی و «سیاسی» کافکا را عموما نویسندهای میشناسند که از سیاست و اخبار سیاسی روز گریزان است، در حالی که شواهد نشان میدهد، او بهطور منظم مسایل روز را دنبال میکرده و هر روز روزنامههای محلی، بخصوص صفحهی اقتصادی آنها را میخوانده است. البته در این مسئله اقتضای شغلی کافکا را هم نباید نادیده گرفت که او را وامیداشته تا همواره در جریان مسایل روز و پیش از هر چیز اخبار اقتصادی قرار گیرد. کافکا در زمان جنگ نیز حتا تلاش میکند که به مطبوعات خارجی دست بیابد. خاطرات برخی شخصیتهای چک معاصر کافکا نشان میدهد که او گاه در نشستهای و حرکتهای سندیکالیستی شرکت میکرده. این سندیکالیستها و چهرههای آنارشیست آنان کافکا را نوعی «سوسیالیست تجربی» قلمداد میکنند. کافکا در عین حال مخالف آتشین نظامیگری بود. او در سال ۱۹۲۰ به گوستاو یانوش ۱۷ ساله میگوید: "شاعران تلاش میکنند چشمان دیگری به مردم ببخشند تا بدینوسیله واقعیت را تغییر دهند. به همین دلیل آنها در واقع عناصر خطرناکی برای دولت هستند، زیرا میخواهند دگرگون کنند. اما دولت و با آن، تمامی خادمان دستبهسینهاش، فقط میخواهند دوام بیابند". نمونهی دیگری که خلاف تصور عمومی از کافکاست، علاقهی ویژهی او به خواندن آثار خود در جمع است. او بارها و با علاقه آثار خود و دیگرانی مانند کلایست یا دیکنز را برای بستگان و دوستاناش میخواند. کافکا دو بار هم رسما برای داستانخوانی دعوت شد و هر دوبار هم دعوت را پذیرفت، یکبار در سال ۱۹۱۲ در پراگ و یکبار در سال ۱۹۱۶ در مونیخ. ● «موفق» در شغل پدر کافکا تاجر کالاهای تجملی بود. به خواست همین پدر بود که کافکای جوان به تحصیل حقوق پرداخت و در این رشته مدرک دکترا گرفت. او پس از تحصیل در سال ۱۹۰۸ در یک شرکت بیمهی سوانح کارگری آغاز به کار کرد. «کافکای حقوقدان» که به استخدام چنین شرکتی درآمده بود، کارمندی موفق بود که در ارتباط با حرفهاش، در جناح مقابل کارفرماها بهعنوان حریفی توانمند ظاهر میشد. راینر اشتاخ زندگینامهنویس کافکا نشان میدهد که نویسندهای که ما تصویر انسانی ضعیف را از او در ذهن داریم، در کسوت کارمند عالیرتبهی شرکت بیمهی سوانح کارگری، عملا از تمام دعواهای قضایی پیروزمند بیرون میآید. ● جنگ؛ قاتل آرزوهای کافکا با وجود همهی این «توانایی»ها و «توفیق»ها، کافکا همواره رویای ترک پراگ را در سر داشت. او میخواست از حصار خانواده بگریزد و بهعنوان نویسنده با نامزدش فلیس باوئر (در زمان داشتن این آرزو در سر) در برلین زندگی کند. اما جنگ تمامی معادلات کافکای جوان را بر هم زد. آزادی مسافرت محدود شد و کافکا بایستی اینک دو برابر بیش از گذشته کار میکرد، زیرا بسیاری از همکاراناش نه در دفتر کار، بلکه در جبهههای جنگ بودند. چنین بود که او دیگر نمیتوانست مانند گذشته بعدازظهرها به خانه برود و خود را یکسره وقف نوشتن کند. زندگینامهنویس کافکا روایت میکند که در این شرایط او مجبور بود ساعت ۵ بعدازظهر دوباره به دفتر کارش بازگردد و حتا شنبهها نیز کار کند. بدینگونه برای کافکا دیگر زمان چندانی برای نوشتن باقی نمیماند. کافکا ابتدا تلاش کرد این وضعیت را نادیده بگیرد و به آن توجه نکند. نتیجه طبیعی چنین وضعی بیخوابیهای شدید بود. دلیل اصلی به پایان نرسیدن رمان «محاکمه» نیز همین کمبود وقت و فشار بیخوابی بود. چنین وضعیتی باعث شد که نیروی کافکا بهشدت زیر فشار دوگانهی «کار− نوشتن» تحلیل رود، تا جایی که تداوم آن دیگر ممکن نبود. ● «کمالگرایی» کافکا و نتایج آن بدینگونه بود که کافکای خسته و کمجان به نوشتن داستانها و نوشتههای کوتاه روی آورد. در همین سالهای قحطی ۱۹۱۶−۱۹۱۷ بود که از جمله «پزشک دهکده» و «پل» خلق شدند. دقیقا در دورههای بحرانییی که فکر میکرد تواناش به آخر رسیده، اندوختههایی ناخودآگاه سر بر میآوردند. اما او به ندرت راضی بود. کافکا از نوعی گرایش بیمارگونه به «کمال» رنج میبرد. این «سختگیری» و حساسیت هولناک نسبت به هر آنچه از نظرش کامل نبود، باعث میشد تنها آندسته نوشتههایی را منتشر کند که «کمالطلبی» او را «بیش از بهتمامی» ارضا میکردند. وصیت کافکا به دوستاش ماکس برود برای نابود کردن تمام دستنوشتههای منتشر نشده و رمانهای ناتماماش را نیز بایستی در چارچوب همین کمالگرایی او نگریست.
کافکا را عموما نویسندهای میشناسند که از سیاست و اخبار سیاسی روز گریزان است، در حالی که شواهد نشان میدهد، او بهطور منظم مسایل روز را دنبال میکرده و هر روز روزنامههای محلی، بخصوص صفحهی اقتصادی آنها را میخوانده است. البته در این مسئله اقتضای شغلی کافکا را هم نباید نادیده گرفت که او را وامیداشته تا همواره در جریان مسایل روز و پیش از هر چیز اخبار اقتصادی قرار گیرد. کافکا در زمان جنگ نیز حتا تلاش میکند که به مطبوعات خارجی دست بیابد.
خاطرات برخی شخصیتهای چک معاصر کافکا نشان میدهد که او گاه در نشستهای و حرکتهای سندیکالیستی شرکت میکرده. این سندیکالیستها و چهرههای آنارشیست آنان کافکا را نوعی «سوسیالیست تجربی» قلمداد میکنند. کافکا در عین حال مخالف آتشین نظامیگری بود. او در سال ۱۹۲۰ به گوستاو یانوش ۱۷ ساله میگوید: "شاعران تلاش میکنند چشمان دیگری به مردم ببخشند تا بدینوسیله واقعیت را تغییر دهند. به همین دلیل آنها در واقع عناصر خطرناکی برای دولت هستند، زیرا میخواهند دگرگون کنند. اما دولت و با آن، تمامی خادمان دستبهسینهاش، فقط میخواهند دوام بیابند".
نمونهی دیگری که خلاف تصور عمومی از کافکاست، علاقهی ویژهی او به خواندن آثار خود در جمع است. او بارها و با علاقه آثار خود و دیگرانی مانند کلایست یا دیکنز را برای بستگان و دوستاناش میخواند. کافکا دو بار هم رسما برای داستانخوانی دعوت شد و هر دوبار هم دعوت را پذیرفت، یکبار در سال ۱۹۱۲ در پراگ و یکبار در سال ۱۹۱۶ در مونیخ.
● «موفق» در شغل
پدر کافکا تاجر کالاهای تجملی بود. به خواست همین پدر بود که کافکای جوان به تحصیل حقوق پرداخت و در این رشته مدرک دکترا گرفت. او پس از تحصیل در سال ۱۹۰۸ در یک شرکت بیمهی سوانح کارگری آغاز به کار کرد. «کافکای حقوقدان» که به استخدام چنین شرکتی درآمده بود، کارمندی موفق بود که در ارتباط با حرفهاش، در جناح مقابل کارفرماها بهعنوان حریفی توانمند ظاهر میشد. راینر اشتاخ زندگینامهنویس کافکا نشان میدهد که نویسندهای که ما تصویر انسانی ضعیف را از او در ذهن داریم، در کسوت کارمند عالیرتبهی شرکت بیمهی سوانح کارگری، عملا از تمام دعواهای قضایی پیروزمند بیرون میآید.
● جنگ؛ قاتل آرزوهای کافکا
با وجود همهی این «توانایی»ها و «توفیق»ها، کافکا همواره رویای ترک پراگ را در سر داشت. او میخواست از حصار خانواده بگریزد و بهعنوان نویسنده با نامزدش فلیس باوئر (در زمان داشتن این آرزو در سر) در برلین زندگی کند. اما جنگ تمامی معادلات کافکای جوان را بر هم زد. آزادی مسافرت محدود شد و کافکا بایستی اینک دو برابر بیش از گذشته کار میکرد، زیرا بسیاری از همکاراناش نه در دفتر کار، بلکه در جبهههای جنگ بودند. چنین بود که او دیگر نمیتوانست مانند گذشته بعدازظهرها به خانه برود و خود را یکسره وقف نوشتن کند.
زندگینامهنویس کافکا روایت میکند که در این شرایط او مجبور بود ساعت ۵ بعدازظهر دوباره به دفتر کارش بازگردد و حتا شنبهها نیز کار کند. بدینگونه برای کافکا دیگر زمان چندانی برای نوشتن باقی نمیماند. کافکا ابتدا تلاش کرد این وضعیت را نادیده بگیرد و به آن توجه نکند. نتیجه طبیعی چنین وضعی بیخوابیهای شدید بود. دلیل اصلی به پایان نرسیدن رمان «محاکمه» نیز همین کمبود وقت و فشار بیخوابی بود. چنین وضعیتی باعث شد که نیروی کافکا بهشدت زیر فشار دوگانهی «کار− نوشتن» تحلیل رود، تا جایی که تداوم آن دیگر ممکن نبود.
● «کمالگرایی» کافکا و نتایج آن
بدینگونه بود که کافکای خسته و کمجان به نوشتن داستانها و نوشتههای کوتاه روی آورد. در همین سالهای قحطی ۱۹۱۶−۱۹۱۷ بود که از جمله «پزشک دهکده» و «پل» خلق شدند.
دقیقا در دورههای بحرانییی که فکر میکرد تواناش به آخر رسیده، اندوختههایی ناخودآگاه سر بر میآوردند. اما او به ندرت راضی بود. کافکا از نوعی گرایش بیمارگونه به «کمال» رنج میبرد. این «سختگیری» و حساسیت هولناک نسبت به هر آنچه از نظرش کامل نبود، باعث میشد تنها آندسته نوشتههایی را منتشر کند که «کمالطلبی» او را «بیش از بهتمامی» ارضا میکردند.
وصیت کافکا به دوستاش ماکس برود برای نابود کردن تمام دستنوشتههای منتشر نشده و رمانهای ناتماماش را نیز بایستی در چارچوب همین کمالگرایی او نگریست.