گواش discussion

24 views

Comments Showing 1-3 of 3 (3 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

زبل‌خان | 4 comments تلفن رو قطع کردم و چشم دوختم به تقاطع خیابان. اول فکر نمی‌کردم خودش باشد. با قد نسبتا بلند چادر عربی‌اش را مثل بادبان سیاهی در هوا افراشته بود و خرامان به‌طرف من می‌آمد.
سلام کردیم. دستم را دراز کردم. گفت صبر کن؛ دستکشش را درآورد. دستش سرد سرد بود.
گفتم پارکه که می‌گفتی کجاست؟
- یه خرده از اینجا بالاتره
- باید سوار شیم؟
- پیاده هم می‌شه رفت
پاکت سیگار رو از جیبم کاپشنم درآوردم. درش رو باز کردم. خیابان سربالایی بود و حتما نفس کم می‌آوردم. پاکت سیگار رو دوباره گذاشتم توی جیبم و دستهامو کردم تو جیب شلوارم.
گفت: همون شکلیم که فکر می‌کردی؟
- تقریبا
- ولی تو بهت می‌خوره 30 سالت باشه نه 25 سال
- واقعا؟
- واقعا
دیگه تا برسیم به پارک چیزی نگفتم.
گفت: همیشه اینقدر ساکتی؟
- تقریبا
فکر می‌کنی ما بتونیم با هم دوست شیم؟
- برای فهمیدنش خیلی زوده
- اوهوم
سوال مسخره‌ای بود. بیشتر برای این پرسیدمش که حرفی زده باشم.
گفتم تو چرا ساکتی؟
گفت دارم فکر می کنم.
- به چی؟
- به اینکه بالاخره دیدمت
- خوب؟
- اگه نامزدم بفهمه یه لحظه تو رفتن تردید نمی‌کنه.
- مگه تو همینو نمی‌خوای؟
- چرا ولی نمی‌خوام داغون شه
- پس می‌خوای چیکار کنی؟
- نمی‌دونم.
سیگاری آتش زدم و دوباره ساکت شدم.



message 2: by میلاد (new)

میلاد صادقی | 142 comments Mod
زبل جان دستت درد نکند. خواندم و لذت بردم. فقط یک چیز: زبان داستان تو معیار شروع می شود و عامیانه تمام.
فکر می کنم یک نگاه دوباره بد نیست به ش بندازی. اما داستان کوتاه بود و شسته رفته.
چیز زایدی نداشت. داستان نسبتن سالمی بود. ممنون


زبل‌خان | 4 comments آره خودمم فهمیدم از اون بابت مشکل داره. ممنون از توجهت


back to top