گواش discussion

38 views
کارگاه داستان > عریضه به جهت امامزاده سید دیوانه/ زینب صابرپور

Comments Showing 1-5 of 5 (5 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by میلاد (new)

میلاد صادقی | 142 comments Mod
عریضه به جهت امام¬زاده سید دیوانه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سیده خانم ملا گفت که اگر هر کاری کردی حاجتت روا نشد، آخرین ریسمان آدم بی¬پناه، آب روان است. باید آب را قسم بدهی، عریضه¬ات را بیندازی جایی که آب پاک باشد جوری که اگر ماهی¬ها تف کنند، پیدا باشد. تو هم که جور دیگری جوابم را ندادی. حتا آن وقت که خودم با دست خودم نامه¬ام را انداختم توی ضریح، از همان لوزی کوچک که شیشه ندارد. راستی پول نذری¬ها و عریضه¬ها را چه¬کار می¬کنی؟ اگر ضریح¬ات دری چیزی داشت، حتمن می¬گفتم آن سید حسن خادمِ دزد می¬آید برمی-دارد. مادرم می¬گوید: «این هم از دیوانگی¬اش است که ضریح¬اش در ندارد.» اما آقام می¬گوید: «سیدها که دیوانه نیستند. بعضی¬هاشان خودشان را به دیوانگی می¬زنند. مثل بهلول که امام جعفر صادق به¬ش گفت دیوانه بشود.» آقام می¬گوید: «در ضریح حتمن توی آن است.» کسی چه می¬داند؟ من که می¬گویم سنگ قبرت دری است که فقط شب¬های چهارشنبه¬ای که کسی نمی¬آید توی امام¬زاده ، خودت بازش می¬کنی می¬آیی نذری¬ها را می¬بری. اصلن فکر کنم آن زیر، تو و همه¬ی امام¬زاده¬ها با هم زندگی می¬کنید. شب¬های چهارشنبه سید حسن خادم درها را می¬بندد، بیرون درها شمع روشن می¬کند، تمثال مرتضی علی را هم با آن شمشیر دولبه¬اش می¬آورد بالای در چوبی آویزان می¬کند، می¬نشیند دعا می¬خواند که خدا نگذارد چهارشنبه را آن¬قدر دیوانه بشوی که ده ما را روی سرمان خراب کنی. مثل پنجاه سال پیش که یک روز چهارشنبه همه جا آن¬قدر لرزید که خانه¬ها و همه جا خراب شد و پیرمردها و پیرزن¬ها و بچه¬های خیلی کوچک که توی خانه¬شان بودند، مردند و فقط ماند گنبد بارگاه نقلی خودت: سالم و سرپا. برای مردم هم دعا می¬کند؛ هرکس هم تخم مرغی، نانی، شیری بدهد اسم¬اش را مخصوصن بعد از امّن یجیب می¬گوید. مثلن می¬گوید: «امّن یجیب المضطر اذا دعاه کربلایی محمود شیره کش و اهل و عیاله و سیده خانم کبری ملا و اولاده و یکشف السوء.» یک بار هم من یک دستمال کشک برای¬اش بردم که اسمم را بگوید. بعدن پرسیدم. گفته بود: «علی اصغر پاپتی و عیاله و بنته.» اما خوب فایده¬ای هم نداشت. می¬دانستم که ندارد. حالا هرچقدر هم که سید حسن خادم دعا بکند، بکند. تازه تو که غیر از چهارشنبه¬ها هم عوضی کرامت می¬دهی: بتول دعا می¬کند از شوهرش اولاد پیدا کند، هوویش نبات را دوقلو حامله می¬کنی. سیده خانم دعا می¬کند دخترش از خوشبختی زبان¬زد حسن آباد و همه¬ی دهات اطراف بشود، محمود آرتیست را می¬فرستی ببردش کاباره، رقاصه بشود. بالأخره سیدها هم باید یک ذره عقل داشته باشند. آن دفعه¬ی دیگر را چه می¬گویی که جعفر نجار زنش را حسابی سیاه و کبود کرد؟ زنیکه¬ی بیچاره هم توی آن هیری¬ویری برداشت دعا کرد که: «الاهی که به حق امام¬زاده سید دیوانه دست¬هایت چوب بشود.» بالأخره تو هم باید یک چیزهایی بفهمی دیگر. برداشتی دست راست¬اش را چوب کردی. این هیچ. تازه اول فروردین دست¬اش جوانه هم زد. هرچه هم نذر و نیاز، انگار نه انگار. دیگر خودت را زدی به آن راه. بعد هم که یک شب زن¬اش از صدای خِر و خِر اره کردن چوب بیدار شد، فرداش جعفر اره را انداخت توی آب. برای همین دیوانگی¬هایت است که همه می¬ترسند دعایشان را به¬ت بگویند. من که نمی¬ترسم. آب که دیگر از سرم گذشته. خودم که چیزی نداشتم، لنگه¬ی گوشواره¬ی اختر را که سر بینه افتاده بود، انداختم توی ضریح¬ات که: دیگر نیا تو خوابم. گریه کردم. به¬ت گفتم: برای چی برداشتی محسن پسر نصرالله چوپان را توی خدمت نظام کور کردی که آقام حالا بگوید دختر به کور نمی¬دهم؟ یا آن روز که سر کاریز، معصومه از برادرش پیغام آورده بود که دل¬اش پیش من است، چرا شب دادی گرگ¬ها سینه¬اش را پاره پاره کردند؟ به¬ت گفتم یا امام¬زاده سید دیوانه، کاشکی تو هم یک ذره می¬فهمیدی. حالا من یک غلطی کردم آن بار چهارشنبه یواشکی آمدم توی امام¬زاده قایم شدم ببینم تو از توی قبرت در می¬آیی یا نه؟ اگر هم بدت آمده بود، خوب یک جور دیگری می¬گفتی. بالأخره امامزاده¬ها باید این چیزها را بفهمند. چرا هرشب هرشب پا می¬شوی می¬آیی توی خوابم، دستور می¬دهی، داد می¬زنی، ناله زاری می¬کنی، مرتضی علی را قسم می¬دهی، من را ذله می¬کنی؟ آن بار هم که نامه نوشتم همین چیزها را گفتم. توی خوابم هم همین¬ها را به¬ت می¬گویم. دیگر نیا.
ای آب روان من همه جوری گفتم. ای آخرِ ریسمان بی¬پناهان، ای آب روان، به هرچی هرچی قسم¬ات می¬دهم که خودت به امام¬زاده بگویی من را ول کند؛ آخر کی تا حالا شنیده امام¬زاده خاطرخواه کسی بشود؟



message 2: by میلاد (new)

میلاد صادقی | 142 comments Mod
این داستان به نظر من یکی از بهترین داستان هایی است که نسل جوان ما نوشته است. زینب صابرپور داستان نویسی قدرتمند است که بی شک در آینده در ردیف بزرگان ادبیات ایران قرار خواهد گرفت.


message 3: by Ava (new)

Ava vaghean jalb bud.unam va3 adamayi k az in chiza kheili dur shodan.y hamchin imani ro kheili khub neshun dade.hanjar shekanish vaghean tasir gozar bud:emamzadeye divuneyi k ashgham mishe


message 4: by Mostafa (new)

Mostafa Azizi (mostafazizi) | 9 comments فوق العاده بود. نمی دانستی داری متنی چخوفی می خوانی یا مارکزی ...
دست مریزاد


message 5: by Afsane (new)

Afsane (lady_sos_2005yahoocom) salam milad jan
omidvaram khob bashi
kareto khondam o lezat boordam




back to top