در روزهای آخر اسفند، کوچ بنفشههای مهاجر، زيباست. در نيمروز روشن اسفند، وقتی بنفشه ها را، از سايه های سرد، در اطلس شميم بهاران، با خاک و ريشه - ميهن سيارشان – از جعبه های کوچک و چوبی، در گوشهی خيابان میآورند جوی هزار زمزمه در من میجوشد: ای کاش... ای کاش آدمی وطنش را مثل بنفشه ها (در جعبه های خاک) يک روز می توانست، همراه خويشتن ببرد هر کجا که خواست در روشنای باران، در آفتاب پاک!
کوچ بنفشههای مهاجر،
زيباست.
در نيمروز روشن اسفند،
وقتی بنفشه ها را، از سايه های سرد،
در اطلس شميم بهاران،
با خاک و ريشه
- ميهن سيارشان –
از جعبه های کوچک و چوبی،
در گوشهی خيابان میآورند
جوی هزار زمزمه در من
میجوشد:
ای کاش...
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
(در جعبه های خاک)
يک روز می توانست،
همراه خويشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران، در آفتاب پاک!