مشاعره discussion
شعر سپيد
date
newest »
newest »
پاييزبه دوردست ها می نگرم
به جاده ای که در اندوه رفتن مچاله است
دیگر به دست های سرد زمستان خو کرده ام
همان شب گرد تنهای سابق
که تخیل سربی زنجره ها را
برای ماه معنی می کنم
وقتی نمانده است ..
من سالهاست در افکار سرد پوسیده ام
و رفتن در تشویشی گنگ یخ زده ست ...
دیگر معجزه ها چون خیالند
من بی رنگ و تنهام ...چون تصویر گیج مردابی
و اندوه بی رنگ پروانه ای
در سقوط
وقتی
نمانده ست...
...وقتی
نمانده ست...
پائيز قصد رفتن دارد
اي! عاشقان!
براي انسان شدن
وقتي نمانده ست
آرزوجان
نوشته هايت را دوست دارم
ممنون
میخوانمت ای دور این گرد و آه سرمه بر چشمان افق می ساید
لحظه را فراموش کنان از دور،دورت میگردند
جامه دران ،فریاد کشان
باد و گلپر
شب و سایه
میخوانمت ای دور
در دور آباد تو
دیوار یعنی پنجره
مرز بین باغ تا منظره
یعنی جادهء یاس و عطر خاطره
شب یعنی نوازش
کمال خونسردی در اوج نمایش
یعنی
بلوغ یک نیایش
شرمندگی در اوج خواهش
در نزدیک ناکجا آباد اینجا
دیوار یعنی
بغض خاموش یک فریاد
تحریک مردود یک بیداد
شب یعنی
آوارگی پشت نقاب خواب
ماندن در کوچهء بن بست مرداب
نردبان نور می خواهم از این خفته دلان
ای امید آن افق
در دورنا آباد تو
خانه یعنی زندگی
عشق آغاز،شوق بندگی
خانه یعنی چهار دیوار،حس آزادگی
در نزدیک نا آباد اینجا
خانه بازتاب یک عطش است
چهار دیولری سراسر قفس است
...بی نفس است
..بی نفس است
نردبان نور می خواهم از این خفته دلان
میخوانمت ای دور
به نزدیکم بیا!
می دانم از ورای سکوتی سرد که در پا ها یم رخنه کرده است
می فهمم
یک خورشید به تو بدهکارم
ولی
من تمام شمع هایم را برای روز پر آفتاب تو نظر کردم ....


دستان مردانه ات را به گردنم بكش
تنها فشاري اندك كافيست
براي زني نيمه جان
زني كه در آخرين روز پاييز بارورش مي كني
و در اولين روز تابستان به زادن وا مي داريش