درنگی در اشعار قيصر امين پور دوستي نا آشنا نوشت ***************************** مدتها بود که دلم میخواست در اين بهشت درباره دکتر قيصر امين پور بنويسم. حتی چندماه پيش که در ايران بودم به دوستی وعده داده بودم شعری از قيصر را اينجا بنويسم. از طرف ديگر شايد اين ترم در جمع گروهی از ايرانيان صحبتی درباره شعرهای قيصر امين پور داشته باشم. ديدم بد نيست ابتدا نظراتم را در اين صفحات ثبت کنم. به نظر من قيصر يکی از شاعران ماندگار زمان ماست. من شعر او را صدای انسان معاصر می دانم.
انسانی خسته در راهروهای اداری، لحظه های کاغذی را روز و شب تکرار کردن خاطرات بايگانی زندگی های اداری
مانده در بن بست معرفت، به هر کس که دل باختم داغ ديدم به هرجا که گل کاشتم خار چيدم
رنجيده از بيوفايی ياران : گرچه ياران همه از شادی ما غمگينند باز شاديم که ياران ز غم ما شادند
اما آرزومند و مغرور: اندوه من انبوه تر از دامن الوند بشکوه تر از کوه دماوند غرورم بگذار به بالای بلند تو ببالم کز تيره نيلوفرم و تشنه نورم
انسانی که يک روز يکدفعه عاشق می شود: ای شما! ای تمام عاشقان هرکجا! از شما سوال می کنم: نام يک نفر غريبه را در شمار نامهايتان اضافه می کنيد؟
و بعد زندگی و روزمرگی آنقدر او را گرفتار میکند که حتی عشق را فراموش میکند:
انگار مدتی است که احساس میکنم خاکستری تر از دو سه سال گذشتهام احساس میکنم که کمی دير است ديگر نمی توانم هر وقت خواستم در بيست سالگی متولد شوم آدمی که هميشه در حسرت ديروز خويش است : امضای تازه من ديگر امضای روزهای دبستان نيست ای کاش آن کوچه را دوباره ببينم آنجا که ناگهان يک روز نام کوچکم از دستم افتاد و لابه لای خاطره ها گم شد آنجا که يک کودک غريبه با چشمهای کودکی من نشسته است
آدمی که با حسرت از روزگار ساده کودکی ياد میکند: کودکيهايم اتاقی ساده بود قصهای دور اجاقی ساده بود شب که میشد نقشها جان ميگرفت روی سقف ما که طاقی ساده بود میشدم پروانه خوابم میپريد خوابهايم اتفاقی ساده بود زندگی دستی پر از پوچی نبود...
و منتظر فردايی که زودتر از راه برسد و همه چيز را درست کند، فردايی که گاه با شوق و اشتياق از آن ياد میکند : ای روزهای خوب که در راهيد ای جاده های گم شده در مه… از پشت لحظه ها به در آييد ای روز آفتابی! ای مثل چشمهای خدا آبی! ای روز آمدن! ای مثل روز آمدنت روشن...
منتظر فردايی ارديبهشتی که گاه نيز با نااميدی رسيدن آن را انتظار میکشد: چه اسفندها … آه! چه اسفندها دود کرديم! برای تو ای روز ارديبهشتی که گفتند اين روزها می رسی از همين راه!
به نظر من شعر قيصر صدای ايرانی امروز است 1111111111111111111111111111
دوستي نا آشنا نوشت
*****************************
مدتها بود که دلم میخواست در اين بهشت درباره دکتر قيصر امين پور بنويسم. حتی چندماه پيش که در ايران بودم به دوستی وعده داده بودم شعری از قيصر را اينجا بنويسم. از طرف ديگر شايد اين ترم در جمع گروهی از ايرانيان صحبتی درباره شعرهای قيصر امين پور داشته باشم. ديدم بد نيست ابتدا نظراتم را در اين صفحات ثبت کنم.
به نظر من قيصر يکی از شاعران ماندگار زمان ماست. من شعر او را صدای انسان معاصر می دانم.
انسانی خسته در راهروهای اداری،
لحظه های کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگانی زندگی های اداری
مانده در بن بست معرفت،
به هر کس که دل باختم داغ ديدم
به هرجا که گل کاشتم خار چيدم
رنجيده از بيوفايی ياران :
گرچه ياران همه از شادی ما غمگينند
باز شاديم که ياران ز غم ما شادند
اما آرزومند و مغرور:
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تيره نيلوفرم و تشنه نورم
انسانی که يک روز يکدفعه عاشق می شود:
ای شما!
ای تمام عاشقان هرکجا!
از شما سوال می کنم:
نام يک نفر غريبه را
در شمار نامهايتان اضافه می کنيد؟
و بعد زندگی و روزمرگی آنقدر او را گرفتار میکند که حتی عشق را فراموش میکند:
انگار مدتی است که احساس میکنم
خاکستری تر از دو سه سال گذشتهام
احساس میکنم که کمی دير است
ديگر نمی توانم
هر وقت خواستم
در بيست سالگی متولد شوم
آدمی که هميشه در حسرت ديروز خويش است :
امضای تازه من ديگر
امضای روزهای دبستان نيست
ای کاش
آن کوچه را دوباره ببينم
آنجا که ناگهان
يک روز نام کوچکم از دستم افتاد
و لابه لای خاطره ها گم شد
آنجا که
يک کودک غريبه
با چشمهای کودکی من نشسته است
آدمی که با حسرت از روزگار ساده کودکی ياد میکند:
کودکيهايم اتاقی ساده بود
قصهای دور اجاقی ساده بود
شب که میشد نقشها جان ميگرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
میشدم پروانه خوابم میپريد
خوابهايم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود...
و منتظر فردايی که زودتر از راه برسد و همه چيز را درست کند، فردايی که گاه با شوق و اشتياق از آن ياد میکند :
ای روزهای خوب که در راهيد
ای جاده های گم شده در مه…
از پشت لحظه ها به در آييد
ای روز آفتابی!
ای مثل چشمهای خدا آبی!
ای روز آمدن!
ای مثل روز آمدنت روشن...
منتظر فردايی ارديبهشتی که گاه نيز با نااميدی رسيدن آن را انتظار میکشد:
چه اسفندها … آه!
چه اسفندها دود کرديم!
برای تو ای روز ارديبهشتی
که گفتند اين روزها می رسی
از همين راه!
به نظر من شعر قيصر صدای ايرانی امروز است
1111111111111111111111111111