خسته از همه بیتفاوتیها خسته از همه لَج بازیهای کودکانه خسته از با خود بودن؛ خسته از با تو نبودن
دلتنگیهایم شکل تو شده، خوابهایم بوی تو را میدهد و دستم شبیه دستهایت؛ راستی دستهایمان چه شکلی بود؟
بالبال میزدم که برگردم، پرپر میشدم که ببینیام همه زندگی خلاصه شده بود در رسیدن و حالا که برگشتهام، آیا مرا میبینی؟ آیا مرا نقاشی میکنی؟ آیا برایم باز هم میخوانی؟
برگشتهام با همه آنچه نداشتهام نگو نمیشناسیام؛ من شبیه دیروز تواَم و تو حالا شبیه دیروز من
بیا تو دیروزی باش و بگذار من امروزی بمانم ... نگاه کن!
با همه آنچه داشتم برگشتم
خسته از همه بیتفاوتیها
خسته از همه لَج بازیهای کودکانه
خسته از با خود بودن؛
خسته از با تو نبودن
دلتنگیهایم شکل تو شده،
خوابهایم بوی تو را میدهد
و دستم شبیه دستهایت؛
راستی دستهایمان چه شکلی بود؟
بالبال میزدم که برگردم،
پرپر میشدم که ببینیام
همه زندگی خلاصه شده بود در رسیدن
و
حالا که برگشتهام،
آیا مرا میبینی؟
آیا مرا نقاشی میکنی؟
آیا برایم باز هم میخوانی؟
برگشتهام با همه آنچه نداشتهام
نگو نمیشناسیام؛
من شبیه دیروز تواَم
و تو حالا شبیه دیروز من
بیا تو دیروزی باش
و
بگذار من امروزی بمانم
...
نگاه کن!