در هر شهر و در هر آرایشی همیشه منم که در یک نگاه به جایت میآورم چه در تیشرت و شلوار جین وقتی برای تاکسی دست بالا میبری چه در آن پیراهن پشتباز پرستاره وقتی در نور لوسترها میدرخشی و کمرگاهت بوی تانگو می دهد زن دارچینپوستی هم که شبی مهآلود در لاهور برای یک خاکانداز آتش و مشتی نمک دریایی به در خانهام آمد کسی جز تو نبود فانوسی که شعلهی لرزانش چهرهات را تا گریبان روشن کرد سالها پشت آن پنجره پتپتکنان میسوخت و سرسرای آن خانه هرگز از خیال لخت خلخالهایت خالی نشد.
بادبان شکسته وقتی پهلو میگرفتم در یکی از خوبهای تعبیر شدهی هزارویک شب تو نوعروس تاجری دمشقی بودی و مرواریدهای درخشانم به یک نگاه تو خرمهره شدند در برابر چشمانم و کشتی بادپیمایم دیگر تخته پارهای بیش نبود
چه رهگذر ماهمنظر کوچههای سمرقند چه ساقی شمشادقد میخانهای در نیشابور یا در پیشبند سپیدی پشت پیشخان نوشخانهای در لندن سر صحبت را هر کجا و هرچه بودهای همیشه من باز کردهام و نیمهشبان تنها با زیبایی دردناک تو به خانه رفتهام.
از دیدارهای مکررمان اما تو هیچ به یاد نداری فقط قیافهام هربار در نظرت کمی آشناست همین!؟
و در هر آرایشی
همیشه منم که در یک نگاه
به جایت میآورم
چه در تیشرت و شلوار جین
وقتی برای تاکسی
دست بالا میبری
چه در آن پیراهن پشتباز پرستاره
وقتی در نور لوسترها میدرخشی و
کمرگاهت بوی تانگو می دهد
زن دارچینپوستی هم
که شبی مهآلود در لاهور
برای یک خاکانداز آتش و
مشتی نمک دریایی
به در خانهام آمد
کسی جز تو نبود
فانوسی که شعلهی لرزانش
چهرهات را تا گریبان روشن کرد
سالها پشت آن پنجره
پتپتکنان میسوخت
و سرسرای آن خانه هرگز
از خیال لخت خلخالهایت خالی نشد.
بادبان شکسته
وقتی پهلو میگرفتم
در یکی از خوبهای تعبیر شدهی هزارویک شب
تو نوعروس تاجری دمشقی بودی
و مرواریدهای درخشانم به یک نگاه تو
خرمهره شدند در برابر چشمانم
و کشتی بادپیمایم دیگر
تخته پارهای بیش نبود
چه رهگذر ماهمنظر کوچههای سمرقند
چه ساقی شمشادقد میخانهای در نیشابور
یا در پیشبند سپیدی
پشت پیشخان نوشخانهای در لندن
سر صحبت را
هر کجا و هرچه بودهای
همیشه من باز کردهام
و نیمهشبان تنها
با زیبایی دردناک تو
به خانه رفتهام.
از دیدارهای مکررمان اما
تو هیچ به یاد نداری
فقط قیافهام هربار
در نظرت کمی آشناست
همین!؟
کبریت خیس، عباس صفاری