“پیش از آن که واپسین نفس را برآرم
پیش از آن که پرده فرو افتد
پیش از پژمردن آخرین گل
برآنم که زندگی کنم
برآنم که عشق بورزم
برآنم که باشم.
در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع
در این دنیای پر از کینه
نزد کسانی که نیازمند منند
کسانی که نیازمند ایشانم
کسانی که ستایش انگیزند،
تا دریابم
شگفتی کنم
بازشناسم
که ام
که می توانم باشم
که می خواهم باشم،
تا روزها بی ثمر نماند
ساعت ها جان یابد
و لحظه ها گرانبار شود
هنگامی که می خندم
هنگامی که می گریم
هنگامی که لب فرو می بندم
در سفرم به سوی تو
به سوی خود
به سوی خدا
که راهی ست ناشناخته
پُر خار
ناهموار،
راهی که، باری
در آن گام می گذارم
که در آن گام نهاده ام
و سر ِ بازگشت ندارم
بی آن که دیده باشم شکوفایی ِ گل ها را
بی آن که شنیده باشم خروش رودها را
بی آن که به شگفت درآیم از زیبایی ِ حیات.-
اکنون مرگ می تواند
فراز آید
اکنون می توانم به راه افتم
اکنون می توانم بگویم .
که زنده گی کرده ام ...
مارگوت بیکل
ترجمه از شاملو
نميدونم چرا حس ميكنم اين شعر فقط با ترجمه و دكلمه خود شاملو عاليه
حتما دكلمه رو بگوشيد
خواستم لينك بزارم،منتهي نميشه :(.”
―
پیش از آن که پرده فرو افتد
پیش از پژمردن آخرین گل
برآنم که زندگی کنم
برآنم که عشق بورزم
برآنم که باشم.
در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع
در این دنیای پر از کینه
نزد کسانی که نیازمند منند
کسانی که نیازمند ایشانم
کسانی که ستایش انگیزند،
تا دریابم
شگفتی کنم
بازشناسم
که ام
که می توانم باشم
که می خواهم باشم،
تا روزها بی ثمر نماند
ساعت ها جان یابد
و لحظه ها گرانبار شود
هنگامی که می خندم
هنگامی که می گریم
هنگامی که لب فرو می بندم
در سفرم به سوی تو
به سوی خود
به سوی خدا
که راهی ست ناشناخته
پُر خار
ناهموار،
راهی که، باری
در آن گام می گذارم
که در آن گام نهاده ام
و سر ِ بازگشت ندارم
بی آن که دیده باشم شکوفایی ِ گل ها را
بی آن که شنیده باشم خروش رودها را
بی آن که به شگفت درآیم از زیبایی ِ حیات.-
اکنون مرگ می تواند
فراز آید
اکنون می توانم به راه افتم
اکنون می توانم بگویم .
که زنده گی کرده ام ...
مارگوت بیکل
ترجمه از شاملو
نميدونم چرا حس ميكنم اين شعر فقط با ترجمه و دكلمه خود شاملو عاليه
حتما دكلمه رو بگوشيد
خواستم لينك بزارم،منتهي نميشه :(.”
―
“عجیب ترین خوی آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد به کرات هم. هر آدمی، دانسته و ندانسته، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود به سر می برد، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود آدمی نسبت به خودش نیست.”
― سُلوک
― سُلوک
“باور نمی کند، دل من مرگ خویش را
نه، نه من این یقین را باور نمی کنم
تا همدم من است، نفسهای زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم
آخر چگونه گل، خس و خاشک می شود ؟
آخر چگونه، این همه رویای نو نهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
می پژمرد به جان من و، خاک می شود ؟
در من چه وعده هاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه می شود ؟
آخر چگونه این همه عشاق بی شمار
آواره از دیار
یک روز بی صدا
در کوره راه ها همه خاموش می شوند ؟
باور کنم که دخترکان سفید بخت
بی وصل و نامراد
بالای بامها و کنار دریاچه ها
چشم انتظار یار، سیه پوش می شوند ؟
باور نمی کنم که عشق نهان می شود به گور
بی آنکه سر کشد گل عصیانی اش ز خاک
باور کنم که دل
روزی نمی تپد
نفرین برین دروغ، دروغ هراسناک
پل می کشد به ساحل آینده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من به بوسه لبها و دستها
پرواز می کند
باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
یک ره نظر کنند
در کاوش پیاپی لبها و دستهاست
کاین نقش آدمی
بر لوحه زمان
جاوید می شود
این ذره ذره گرمی خاموش وار ما
یک روز بی گمان
سر می زند جایی و خورشید می شود
تا دوست داری ام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی، جان دوستدار
کی مرگ می تواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار ؟
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین
گلهای یاد کس را پرپر نمی کنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمی کنم
می ریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب می شود
زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من، در هوا پر است”
―
نه، نه من این یقین را باور نمی کنم
تا همدم من است، نفسهای زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم
آخر چگونه گل، خس و خاشک می شود ؟
آخر چگونه، این همه رویای نو نهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
می پژمرد به جان من و، خاک می شود ؟
در من چه وعده هاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه می شود ؟
آخر چگونه این همه عشاق بی شمار
آواره از دیار
یک روز بی صدا
در کوره راه ها همه خاموش می شوند ؟
باور کنم که دخترکان سفید بخت
بی وصل و نامراد
بالای بامها و کنار دریاچه ها
چشم انتظار یار، سیه پوش می شوند ؟
باور نمی کنم که عشق نهان می شود به گور
بی آنکه سر کشد گل عصیانی اش ز خاک
باور کنم که دل
روزی نمی تپد
نفرین برین دروغ، دروغ هراسناک
پل می کشد به ساحل آینده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من به بوسه لبها و دستها
پرواز می کند
باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
یک ره نظر کنند
در کاوش پیاپی لبها و دستهاست
کاین نقش آدمی
بر لوحه زمان
جاوید می شود
این ذره ذره گرمی خاموش وار ما
یک روز بی گمان
سر می زند جایی و خورشید می شود
تا دوست داری ام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونه هم می چکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی، جان دوستدار
کی مرگ می تواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار ؟
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین
گلهای یاد کس را پرپر نمی کنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمی کنم
می ریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب می شود
زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من، در هوا پر است”
―
“رابطه انسانی عمر مفیدی دارد. متاسفانه داستانهای عاشقانه با ریاکاری و احساسات گرایی چنین باوری ایجاد کردهاند که عشق هرگز نمیمیرد. نه دوست من! عشق هم می میرد. یک باره احساس میکنی دلت تنگ نمیشود. همیشه هم اسمش هرزگی نیست. گاهی اوقات واقعا همه چیز تمام میشود. تمام میشود. جوری تمام میشود که انگار هرگز نبوده است.”
―
―
“Each of us is born with a box of matches inside us but we can't strike them all by ourselves; we need oxygen and a candle to help. In this case, the oxygen for example, would come from the breath of the person you love; the candle would be any kind of food, music, caress, word, or sound that engenders the explosion that lights one of the matches. For a moment we are dazzled by an intense emotion. A pleasant warmth grows within us, fading slowly as time goes by, until a new explosion comes along to revive it. Each person has to discover what will set off those explosions in order to live, since the combustion that occurs when one of them is ignited is what nourishes the soul. That fire, in short, is its food. If one doesn't find out in time what will set off these explosions, the box of matches dampens, and not a single match will ever be lighted.”
― Like Water for Chocolate
― Like Water for Chocolate
Hassan’s 2024 Year in Books
Take a look at Hassan’s Year in Books, including some fun facts about their reading.
Favorite Genres
Polls voted on by Hassan
Lists liked by Hassan




















