“هر آدمی برای من مثل یک باغ دربسته است. گفتگو امکان میدهد که روزنی در دیوار این باغ باز بشود. آن وقت من در حال کشف و مشاهده هستم. از خوب و بد هرچه ببینم برایم دیدنی است.”
― در حال و هوای جوانی
― در حال و هوای جوانی
“این دفتر را میبندم. بیش از یک سالی بود که در آن چیزی ننوشته بودم تا سفر فرنگ پیش آمد و با تنبلی دو سه صفحهای قلم زدم و باز یادداشتهای سفر پاریس ماند برای مدتی بعد از سفر.
در آبانماه سال ۴۵ بود که یک روز بعدازظهر … پیش من بود. توی بغل من بود. آن روز سخت به هیجان آمده بود و من بدتر از او. پس از آنهمه ماهها، آن روز موافقت کرد که با او بخوابم. من هیچ انتظار نداشتم. غافلگیر شده بودم و از فرط شیفتگی قلبم چنان میزد که انگار میخواست سینهام را بشکافد. نتوانستم کاری بکنم. هفتههای بعد حس میکردم که انگار … هم خوشحال است که آن روز کار به جایی نرسید، از موافقت خودش پشیمان شده بود. باری بعداً هر بار به نحوی میکوشید تا با من تنها نباشد و هر دفعه بهانهای میتراشید. گویی میترسید که پس از آن موافقت اولی من توقع همه چیز داشته باشم و کار به جای باریک بکشد. بههرحال رابطهٔ ما با همهٔ آن زیر و بمهای همیشگی تا اردیبهشت چهل و شش ادامه داشت. من از بلاتکلیفی و پا در هوایی به جان آمده بودم. دوستش هم داشتم. آخرش تصمیم گرفتم، گرچه بسیار سختم بود. پیشنهاد کردم که دوستیمان را نگه داریم و آرزوهامان را خفه کنیم. از موارد نادری بود که چشمهایش را پر از اشک دیدم. گفت دروغ میگویی تو خسته شدهای و میخواهی از من فرار کنی. این مقدمهٔ جدایی کامل است و من برعکس تو به کلی تنها میمانم. گفتم اینطور نیست و من ترا به عنوان یک دوست هم دوست دارم. الآن بیشتر از یک سال میگذرد. خوشبختانه تصور من غلط نبود. الآن دوستهای خوب همدیگریم و معمولاً هفتهای یک بار همدیگر را میبینیم. ولی آن ماجرای دردناک تمام شده است.”
― در حال و هوای جوانی
در آبانماه سال ۴۵ بود که یک روز بعدازظهر … پیش من بود. توی بغل من بود. آن روز سخت به هیجان آمده بود و من بدتر از او. پس از آنهمه ماهها، آن روز موافقت کرد که با او بخوابم. من هیچ انتظار نداشتم. غافلگیر شده بودم و از فرط شیفتگی قلبم چنان میزد که انگار میخواست سینهام را بشکافد. نتوانستم کاری بکنم. هفتههای بعد حس میکردم که انگار … هم خوشحال است که آن روز کار به جایی نرسید، از موافقت خودش پشیمان شده بود. باری بعداً هر بار به نحوی میکوشید تا با من تنها نباشد و هر دفعه بهانهای میتراشید. گویی میترسید که پس از آن موافقت اولی من توقع همه چیز داشته باشم و کار به جای باریک بکشد. بههرحال رابطهٔ ما با همهٔ آن زیر و بمهای همیشگی تا اردیبهشت چهل و شش ادامه داشت. من از بلاتکلیفی و پا در هوایی به جان آمده بودم. دوستش هم داشتم. آخرش تصمیم گرفتم، گرچه بسیار سختم بود. پیشنهاد کردم که دوستیمان را نگه داریم و آرزوهامان را خفه کنیم. از موارد نادری بود که چشمهایش را پر از اشک دیدم. گفت دروغ میگویی تو خسته شدهای و میخواهی از من فرار کنی. این مقدمهٔ جدایی کامل است و من برعکس تو به کلی تنها میمانم. گفتم اینطور نیست و من ترا به عنوان یک دوست هم دوست دارم. الآن بیشتر از یک سال میگذرد. خوشبختانه تصور من غلط نبود. الآن دوستهای خوب همدیگریم و معمولاً هفتهای یک بار همدیگر را میبینیم. ولی آن ماجرای دردناک تمام شده است.”
― در حال و هوای جوانی
Saeed’s 2025 Year in Books
Take a look at Saeed’s Year in Books, including some fun facts about their reading.
Saeed hasn't connected with his friends on Goodreads, yet.
Polls voted on by Saeed
Lists liked by Saeed

