“گفتم: ای پیر، چشمه ی زندگانی کجاست؟
گفت: در ظلمات.
گفتم: راه از کدام جانب است؟
گفت: از هر طرف که بروی، می رسی.
گفتم: نشانی ظلمات چیست؟
گفت: تو خود در ظلماتی، اما نمی دانی.”
― عقل سرخ
گفت: در ظلمات.
گفتم: راه از کدام جانب است؟
گفت: از هر طرف که بروی، می رسی.
گفتم: نشانی ظلمات چیست؟
گفت: تو خود در ظلماتی، اما نمی دانی.”
― عقل سرخ
“با لبخند
نشانی خانه ی تو را می خواستم
همسایه ها می گفتند سالها پیش
به دریا رفت
کسی دیگر از او
خبر نداد
به خانه ی تو
نزدیک می شوم
تو را صدا می کنم
در خانه را می زنم
باران می بارد
هنوز
باران می بارد”
―
نشانی خانه ی تو را می خواستم
همسایه ها می گفتند سالها پیش
به دریا رفت
کسی دیگر از او
خبر نداد
به خانه ی تو
نزدیک می شوم
تو را صدا می کنم
در خانه را می زنم
باران می بارد
هنوز
باران می بارد”
―
“Then hate me when thou wilt; if ever, now;
Now, while the world is bent my deeds to cross,
Join with the spite of fortune, make me bow,
And do not drop in for an after-loss:
Ah! do not, when my heart hath ‘scaped this sorrow,
Come in the rearward of a conquered woe;
Give not a windy night a rainy morrow,
To linger out a purposed overthrow.
If thou wilt leave me, do not leave me last,
When other petty griefs have done their spite,
But in the onset come: so shall I taste
At first the very worst of fortune’s might;
And other strains of woe, which now seem woe,
Compared with loss of thee, will not seem so.”
―
Now, while the world is bent my deeds to cross,
Join with the spite of fortune, make me bow,
And do not drop in for an after-loss:
Ah! do not, when my heart hath ‘scaped this sorrow,
Come in the rearward of a conquered woe;
Give not a windy night a rainy morrow,
To linger out a purposed overthrow.
If thou wilt leave me, do not leave me last,
When other petty griefs have done their spite,
But in the onset come: so shall I taste
At first the very worst of fortune’s might;
And other strains of woe, which now seem woe,
Compared with loss of thee, will not seem so.”
―
“آقا، میگویند بابابزرگ عباسعلی، خیلی سال پیش، میرفته شهر. بالای آبادی که میرسد، دوروبرش را نگاه میکند و وقتی میبیند کسی آن دورو حوالی نیست با خیال راحت مینشیند زیر درخت چناری که غذا بخورد. موقعی که لقمه را میبرده به طرف دهانش، دستش میلرزد و یک دانه برنج، از توی لقمه میافتد، و میرود لای سنگهایی که رویشان نشسته بوده. بابابزرگ سنگها را جابهجا میکند تا دانه برنج را پیدا کند. دانه برنج هم لج میکند، هی میخزد و میرود زیر سنگی دیگر. بابا همین طور سنگها را میکند و برمیدارد و به دنبال دانه برنج میگردد. زیر لب میگوید: بالاخره پیدات میکنم. نمیگذارم به چنگ گنجشکها و کفترهای کوهی بیفتی. القصه، با کندن و برداشتن سنگها چالهای درست میشود به این بزرگی، عین چاه. از قضای روزگار، از ته چاه آب درمیآید. بابا دانه برنج را از روی آب میگیرد و میخورد و قاه قاه میخندد. خوشحال میشود که هم دانه برنج را پیدا کرده و هم به آب رسیده. به کسی هم چیزی نمیگوید. بعدها زمینهای آن دور و حوالی را گندم و جو میکارد. با همان آبی که پیدا کرده بود، آبشان میدهد و صاحب ملک و باغ میشود. بله این از سرگذشت بابابزرگش.”
― داستان آن خمره
― داستان آن خمره
Mina’s 2025 Year in Books
Take a look at Mina’s Year in Books, including some fun facts about their reading.
Mina hasn't connected with her friends on Goodreads, yet.
Favorite Genres
Polls voted on by Mina
Lists liked by Mina
















































