M > Quotes > Quote > Mohamad liked it

M
“معشوق زمینی


این شب یاد آور دوره طولانی درد است.
گویی آنچه از پس این سالیان گذشته است به یکبار به خاطر می آورم.
آری، گنهکارم. گنهی که خود ندانم از چه بوده است.
ای اله، گله ای نیست ولی این دل طلب یار دارد.
گفتی سوزد و سازد که ساخته آید و آرامش ابدی یابد که نشدنی نمود و گنه از پی نشدن و گنه از پی ضعف.
چه، دل در پی آن رود. آن یار که ندانم کجاست.
تو خود بگوی او مرا طلب نمی کند؟ تو خود بگوی صدای مرا نمی شنوی؟
تو خود وعده کردی که آرامش دهم و من در انتظار آن موعود هستم.
از آن دل با احساس چه ساخته ای؟ استدلالی خودخواه که فقط می سازد آنچه می پسندد یا گنهکار روسیاه که آنچه پسندد خوبی داند؟
آری، استلالی مردی که گذر عمر در می یابد و کنون که به نیم ره رسیده است خود را خالی می یابد.
خالی از معشوق و معشوق بودن، خالی از یقین، خالی از خوبی و گناه، خالی از عقل و خالی از آنچه آفریده ای.
نمی دانم این آزادی است یا اسارتی نو.
دوست دارم چون پرنده ای پرواز کنم. پرنده ای که مرزها نشناسد و از هر آنچه قید است بگذرد.
خدایا، بر این پرنده کوچک توان ده تا بر بهشت تو وارد آید و بر بندگان پاک تو نظر کند.
یار خود در میان آنان بیابد که زمینیان پاک در زمین تنها و نزد تو آرامش یابند.
خدایا،
آیا هنوز وعده بر آرامش این بنده داری؟
آیا یار مرا در کنار خود محفوظ داری؟
او دلتنگ زمین نیست؟ دلتنگ معشوق زمینی؟
او در پرنده شدن رقیب من بود و پرواز کردن زودتر آموخت. آن قدر زود که قلب مرا در زمین جای گذاشت.
آری، امشب دلم می گوید آن پرنده کوچک منتظر است.
خدایا، گفتم تا تو خود چاره سازی که عظیمی و هر آنچه خواهی توانی.
آری، یادم آید که گفت هیچ چیز و هیچ کس او را من نخواهد شد.
افسوس که درس آخر پرواز به من نیاموخت.”
M

No comments have been added yet.