Frank > Recent Status Updates

نتونستم تمومش کنم! ذهنم نکشید اسامی و شخصیت ها رو چون دیر به دیر می خوندم یادم نمی موند...

رمان اصلا کشش لازم رو نداره،زور میزنم بخونم،صفحه به صفحه میرم جلو.بقیه هم چنین تجربه ای داشتند؟

قسمت‌هایی که درگیر با پرنس میشکین هستش رو خیلی روان تر و راحت تر هضم می کنم تا قسمت‌هایی که دیگر شخصیت ها دیالوگ میگن.
پارادوکس جالبیه! حرفهای ابله نباید به دل بشینه تو عالم واقعی ولی برعکسه.
مسیح رو خوب به تصویر کشیده و ماری همون مریم مقدسه...؟

من گمان می کنم که محکوم ضمن این گاری سواری صبحگاهی از مهلت کوتاه خود یک ابدیت می سازد.لابد ضمن راه با خود می گفته است:"هنوز فرصت زیادی دارم.هنوز به اندازه سه کوچه زندگی مانده..."

«سربازی را جلوی توپ قرار دهید،او تا آخرین لحظات امیدوار به زندگیست؛ولی حکم قطعی اعدام همین سرباز را برایش بخوانید از وحشت ناامیدی دیوانه می شود!»
یاد جوزف کا افتادم که توسط قاضی اعظم محکوم شد به زندگی!

روزی فرا خواهد رسید که ادیان _همانطور که زبانهای مختلف با فروریختن برج بابل پراکنده شدند_ با روح یا خداوند یا همان نیروی ماورائی یکپارچه خواهند گشت !

در صفحات ۴۵ و اینها بود که خوندم انسان از ترس زندگی پس از مرگ کماکان به مذهب پایبند است.فکر می کردم اگر علم_ هر چند اگر بزرگی به نظر می رسد_ به زندگی جاویدان دست یابد آیا انسان کماکان دلایل دیگری برای اعتقاد به خدا خواهد یافت؟! کتاب بار هستی رو شروع کرده بودم ولی زمان هست ولی کم هست.و بنا به توصیه آقا محمد عزیز این کتاب را شروع کردم!