Goodreads helps you follow your favorite authors. Be the first to learn about new releases!
Start by following شمسالدین محمد تبريزی.
Showing 1-11 of 11
“مرا در اين عالم با عوام هيچ كاري نيست. براي ايشان نيامده ام، اين كساني كه ره نماي عالمند به حق انگشت بر رگ ايشان مي نهم.”
―
―
“اين همه عالــَم پردهها و حجابهاست گرد آدمي درآمده: عرش غلاف او، كـُرسي غلاف او، هفت آسمان غلاف او، كرهي زمين غلاف او، قالب او غلاف او، روح حيواني غلاف او، روح حيواني غلاف او، روح قــُدسي همچنين – غلاف در غلاف و حجاب در حجاب، تا آنجا كه معرفت است”
―
―
“هر که فاضل تر ، دورتر از مقصود . هر چند فکرش غامص تر ، دورتر است . این کار دل است ، کار پیشانی نیست .”
― مقالات شمس
― مقالات شمس
“خـُنك آنرا كه چشمش بخسبد و دلش نخسبد. واي بر آن كه چشمش نخسبد و دلش بخسبد”
―
―
“شیخ گفت خلیفه منع کرده است از سماع کردن. درویش را عقده ای شد در اندرون و رنجور افتاد. طبیب حاذق را آوردند نبض او گرفت، این علت ها و اسباب که خوانده بود، ندید. درویش وفات یافت؛ طبیب بشکافت گور او را و سینه ی او را و عقده را بیرون آورد؛ همچون عقیق بود. آن را به وقت حاجت بقروخت؛ دست بدست رفت به خلیفه رسید. خلیفه آن را نگین انگشتری ساخت؛ می داشت در انگشت. روزی در سماع فرو نگریست، جامه آلوده دید از خون. چون نظر کرد، هیچ جراحتی ندید؛ دست برد به انگشتری؛ نگین را دید گداخته. خصمان (اینجا بمعنی دلال ها و فروشنده ها) را که فروخته بودند باز طلبید، تا به طبیب برسید. طبیب احوال باز گفت:
ره ره چو چکیده خون ببینی جایی
پی بر که به چشم من برون آرد سر”
―
ره ره چو چکیده خون ببینی جایی
پی بر که به چشم من برون آرد سر”
―
“آخر ، من تو را چه گونه رنجانم ؟ - که اگر بر پای تو بوسه دهم ، ترسم گه مژه ی من درخلد ، پای تو را خسته کند .”
― مقالات شمس
― مقالات شمس
“آفتاب است كه همه عالم را روشني مي دهد. روشنايي مي بيند كه از دهانم فرو مي افتد. نور برون مي رود از گفتارم در زير حروف سياه مي تابد! خود اين آفتاب را پشت به ايشان است، روي به آسمانها و روشني زمينها از وي است. روي آفتاب با مولاناست زيرا روي مولانا به آفتاب است.
ورقي فرض كن يك روي در تو يك روي در يار، يا در هر كه هست. آن روي كه سوي تو بود خواندي، آن روي كه سوي يار است هم ببايد خواندن.
در اين عالم جهات نظاره آمده بودم و هر سخني مي شنيدم بي سين و خا و نون. كلامي بي كاف و لام و الف و ميم و از اين جانب سخنها مي شنيدم. مي گفتم اي سخن بي حرف! اگر تو سخني پس اينها چيست؟ گفت: نزد من بازيچه. گفتم: پس مرا به بازيچه فرستادي؟ گفت: ني نو خواستي، خواستي تو كه ترا خانه اي باشد در آب و گل و من ندانم و نبينم.
سنايي به وقت مرگ چيزي مي گفت زير زبان. گوش چون به دهانش بردند، اين مي گفت:
بازگشتم زآنچه گفتم زآنكه نيست
در سخن معني و در معني سخن”
―
ورقي فرض كن يك روي در تو يك روي در يار، يا در هر كه هست. آن روي كه سوي تو بود خواندي، آن روي كه سوي يار است هم ببايد خواندن.
در اين عالم جهات نظاره آمده بودم و هر سخني مي شنيدم بي سين و خا و نون. كلامي بي كاف و لام و الف و ميم و از اين جانب سخنها مي شنيدم. مي گفتم اي سخن بي حرف! اگر تو سخني پس اينها چيست؟ گفت: نزد من بازيچه. گفتم: پس مرا به بازيچه فرستادي؟ گفت: ني نو خواستي، خواستي تو كه ترا خانه اي باشد در آب و گل و من ندانم و نبينم.
سنايي به وقت مرگ چيزي مي گفت زير زبان. گوش چون به دهانش بردند، اين مي گفت:
بازگشتم زآنچه گفتم زآنكه نيست
در سخن معني و در معني سخن”
―
“عرصهي سخن بس تنگ است. عرصهي معني فراخ است. از سخن بيشتر آ تا فراخي بيني و عرضه بيني”
―
―
“آن فلان گفت به خانقاه نیایی؟ گفتم من خود را مستحق خانقاه نمی بینم و نمی دانم، خانقاه جهت آن فوم کرده اند که ایشان را پروای پختن و حاصل کردن نباشد. روزگار ایشان عزیز باشد، بآن نرسند من آن نیستم. گفتند مدرسه نیایی؟ گفتم من آن نیستم که بحث توانم کردن، اگر تحت اللفظ فهم کنم آنرا نشاید که بحث کنم، و اگر به زبان خود بحث کنم بخندند و تکفیر کنند و بکفر نسبت کنند، من غریبم و غریب را کاروانسرا، کلید می خواهی که در بگشایی کلید را بدزدان باید داد، تو امینی صحبت با دزدان خوش است، امین خانه را باز دهد دزد مردانه و زیرک باشد خانه را نگاه دارد، صحبت با ملحدان خوش است تا بدانند که ملحدم.
صفحه 62”
―
صفحه 62”
―
“سخن با خود توانم گفت یا هر که خود را در او دیدم در او با او سخن توانم گفت ....من در تو خود را نمی بینم در تو دیگری را می بیننم ( 37، 42)”
―
―
“من در آن معرض نیستم که ترا سفر فرمایم، من بر خود نهم سفر را جهت علاج کار شما، زیرا فراق پزنده است. صفحه 78”
―
―
