محسن رضوانی
Genre
“به شُعَرا بگو آن قدر در ستایش بهار، آگراندیسمان نکنند شازده!... دیدهایم. گل و بلبل و شکوه و شکوفهاش سر جمع، به یک غروب خیس و خشدارِ پاییز نمیرسد. به یک پیاله باقالی گلپری که با عشقت بخوری.
به طبیبنماها بگو سِپِلِشک. عشق مرض روانی نیست که برایش دوا بپیچند. خیلی هنر دارند شربت بیماری فرهاد را شیرین کنند. نسخههای اینچنینی را نباید توی دفترچه نوشت. باید رولی منتشر کرد عوض کاغذ مَبال استفاده کنیم.
به عرفا بگو برای عاشقها دعا کنند. عشق، امتحان فوقالطاقهای است. بگو دعا کنند پلهٔ ترقی ما به اعلی علیین باشد نه تخته دایومان به اسفلالسافلین.
به سر و کلهات بگو پیدا شوند شازده! کجایی این همه مدّت؟”
― گچ پژ
به طبیبنماها بگو سِپِلِشک. عشق مرض روانی نیست که برایش دوا بپیچند. خیلی هنر دارند شربت بیماری فرهاد را شیرین کنند. نسخههای اینچنینی را نباید توی دفترچه نوشت. باید رولی منتشر کرد عوض کاغذ مَبال استفاده کنیم.
به عرفا بگو برای عاشقها دعا کنند. عشق، امتحان فوقالطاقهای است. بگو دعا کنند پلهٔ ترقی ما به اعلی علیین باشد نه تخته دایومان به اسفلالسافلین.
به سر و کلهات بگو پیدا شوند شازده! کجایی این همه مدّت؟”
― گچ پژ
Is this you? Let us know. If not, help out and invite محسن to Goodreads.