نامه ای به برادرم نهنگ
حاج آقای کاکایی عزیز!
نامه ات را خواندم و خوشحالم که مطابق معمول دیگر از دستت حتی عصبانی هم نیستم. همه چیز مطابق معمول دارد پیش می رود. انتظار من از شما دیگر این نیست که از نام خودت و اعتبار خودت برای شعر انقلاب هزینه کنی. تو آمده ای قهرمان شوی. قهرمان بلامنازع فیس بوک و زمانه زمانه بدی شده است. زمانه عوض شدن مدیرکل های ارشاد و حکم گرفتن کسانی است که همین دیروز به من به جرم آن که فتنه گران 88 را رسوا می کردم فحاشی می کردند. دوره ی راهنمای چپ زدن و پیچیدن به سمت راست ما گذشته ، دوره کسانی است که دیروز نامه فدایت شوم برای فتنه گران می نوشتند و پز روشنفکری ضد سانسور می دادند و امروز نقاب بر چهره زده اند و خط عوض کرده اند و چراغ خاموش آمده اند تا مسئولیت بگیرند تا فردای دیگر کودتایی دیگر کنند. البته اینجای سخنم خطاب به شخص شما نیست ،به کسانی است که یادشان رفته جاپای فحاشی شان را پاک کنند و یک دو جین از این جاپاها را در وبلاگ من جا گذاشته اند . آری رفیق! داشتم می گفتم که ما راست راست راستیم. که اگر بلد بودیم راهنما بزنیم و به چپ و راست بپیچیم تا حالا هم خودمان عوض شده بودیم هم ماشین مان و هم امروز دو تا دو تا وکیل چپکی ها به جان ما نمی افتادند! آن هم به جرم حق گویی و راست گویی و دفاع از آرمان های انقلاب. بگذار خوش باشند تا فردای نزدیکی که هم در دنیا از آنها اعاده حیثیت خواهم کرد و هم در آخرت.
حاجی آقای کاکایی عزیز ! از تو شکایتی ندارم . فقط مثل آدم های خونسرد و معمولی دلم می خواهد با همان الفاظ شاعرانه و شکایت های دوستانه چند کلامی در وبلاگم بنویسم و سر به سرت بگذارم و بخندیم. حاجی جبار عزیز! ما دسته راهنمایمان مدتهاست شکسته و دیگر حتی نیاز به راهنما هم نداریم. خط مستقیم می رویم عزیز! رفیق راهی بپر بالا.
خودت هم خوب می دانی که من اهل سخن گفتن با زبان استعاره ام و شما گاهی روح کلام مرا نمی گیری. اگر گفتم پس بیا به جای فلانی فلانی را دعوت کن یعنی بیا به جای خودکشی کردن با تبر و گلوله از اتاق گاز و صندلی برقی استفاده کن که نه خودت زجرکش شوی و نه کسی را زجرکش کنی و نه خونی به سر و صورت اخبار بپاشی که پاشیدی و گوش نکردی که من چه می گویم. یک لحظه ماشه را کشیدی و رفتی به رویای رویایی.
من گفتم خودکشی نکن اما اگر خواستی خودکشی کنی مثل نهنگ ها آرام خودکشی کن. در روزگاری که خودکشی کردن هم به نوعی ابزار پز دادن و روشنفکر شدن است. من گفتم به جای رویایی برو لااقل سیمین را دعوت کن. بله گفتم و گفتم اگر راست می گویی و مردی برو سایه و شفیعی را دعوت کن که صد بار بیشتر از رویایی شاعرند. گفتم یا نگفتم؟ اگر رفیق سابقت که سی سال است در کنارت بوده و هرجا راهنما را اشتباه زدی درستش را دوستانه و برادرانه به تو گفته یک جا دارد راهنمایی ات می کند چرا با ادبیات فصلی و چپ و راست با او برخورد می کنی. من نه نفاق دارم و نه از منافق جماعت خوشم می آید و نه نیازی به آدمهایی دارم که قیمت شان به اندازه یک شکلات اسمارتیز و یک بستنی قیفی آب شده است. تمام کسانی از مقامات که این ماه های آخر کنارشان ایستادی و سخنرانی روشنفکری کردی و با سانسور درافتادی برای من حکم همان اسمارتیز را داشته و دارند. می گویم و از گفته خود هم دلشادم و نانم هم در دست اینها نیست و همچنان راهم همان مستقیم است که بود و همان اصحاب راستی و یمین است که بود. نه حوصله اصحاب فیس بوک و لاک ها و لایک هایشان را دارم نه می خواهم از تریبون و پله ای بالا بروم که از همه قله هایی که بعضی این روزها در صدد رسیدن به آنند سالهاست بالا رفته ام و از راهنما زدن ها و تغییرات فصلی هم به شدت بیزارم . نکته آخر آن که روزی در مسیر پیاده روی حضرت حجت الاسلام و المسلمین مرحوم آقای ابوترابی که رحمت خدا بر او باد در مسیر قم به او گفتند که آقای وزیر ارشاد اصلاحات عطا مهاجرانی به چفیه بسیجی ها توهین کرده ، حاج آقا ابوترابی با همان دل پاکش وسط نماز در حالی که اشکش جاری بود مهاجرانی را نفرین کرد که خدایا ذلیلش کن و چه خوب ذلیل هم شد.. نمی دانم من در چه حالی بودم که برخی آدم هایی را که فکر می کنند شعر انقلاب ارث پدری آنهاست و در صدد فروش یک جای آن هستند از ته دل نفرین کردم. براستی شعر انقلاب چیزی در مایه همان چفیه بسیجی هاست. با آن زخم ها را بسته ایم . با اشکها و خونها و دردها و آرزوها این اعتبار را سالهاست با دشواری جمع کرده ایم. اینها فروشی نیستند جبار جان. چقدر دیر می گیری حرفهایم را. توهین به امام خط قرمز است ، این را بفهم. شعر انقلاب فروشی نیست. این حرفهای من حرفهای فصلی نیست. این حرفها را سالهاست دارم به تو می زنم ، قربانت بروم، تو ماهی معصومی بودی و حالا خوشبختانه نهنگ شده ای، آخر مرا دق مرگ می کنی نهنگ عزیز...
علیرضا قزوه's Blog
- علیرضا قزوه's profile
- 25 followers

