Mohammadali’s
Comments
(group member since Nov 06, 2009)
Mohammadali’s
comments
from the انجمن شعر group.
Showing 1-20 of 145

واقعا پیشرفت تو در این مدت کوتاه خیلی خوب بوده با توجه به شعرهایی که از تو خوانده بودم .
بنویس وادامه بده چرا که قشنگتر از اینها خواهی نوشت

کوتاه سرودهایی از شیرکو بی کس
برگردان: بابک صحرانورد
□
«شیرکو بی کس» از شاعران برجستهی کردستان عراق در سال 1940 میلادی در شهر سلیمانیه بهدنیا آمد. پدر او «فایق بی کس» از شاعران نسل اول کردستان عراق بود. «شیرکو» در سال 1968 اولین مجموعه شعر خود را بهنام « مهتاب شعر» به چاپ رسانید. او جزو شاعران نسل دوم کردستان عراق و از همنسلان عبدالله په شیو و لطیف هلمت است و بعد از «عبدالله گوران» که پدر شعر معاصر کردستان است، ضرورت تحول در شعر کردی را خواستار شد و همراه با همنسلان خود شعر را وارد جریان نوگرایی و یا به تعبیری مدرنیسم کرد.
شیرکو جزو شاعران موفق این چند دهه اخیر بوده و از شهرت جهانی برخوردار است. تاکنون بیش از دوازده مجموعه شعر به چاپ رسانیده و چند ترجمهی ادبی نیز در کارنامه خود دارد. هم اکنون پس از سالها که در غربت زندگی کرد، در زادگاه خود شهر سلیمانیه بهسر میبرد. شیرکو در بین کردزبانان به «شاملو»ی کردها مشهور است.
نه هینی
ره نگه ئیتر بو له مه ودوا
قه له مه که م به مه ده ست " با "
ئه و له جیی من شیعر دانی
ره نگی ئیتر بو له مه ودوا
هه ر ته نها " با "
ناونیشانی :
به فرو
باران و
بلیسه ی
عیشقی تازه م پی بزانی !
راز
شايد كه ديگر پس از اين
قلمم را بسپارم به دست « باد»
او به جايم شعر بگويد
شايد كه ديگر پس از اين
تنها « باد»
نام و نشان:
برف و
باران و
شعلهي
شوق تازهام را بداند!
ته نیایی
که سیک بیده نگی نه دوینی
نایشتوانی عه شقم بدوینی .
ئه وه ی به چاو «با» نه بینی
نایشتوانی کوچم ببینی .
ئه وه ی ده نگی به رد نه بیسی
نایشتوانی ده نگم ببیسی .
که سیک که نه یشبووبی به شه و
چون له تنایی من ئه گات؟!
تنهايي
انساني كه با سكوت دمخور نشود
نميتواند که با عشق من حرفی بزند .
كسي كه با چشمش «باد» را نبيند
چگونه ميتواند كوچم را درك كند
كسي كه به صداي سنگ گوش نسپارد
نميتواند صدايم را بشنود
كسي كه در ظلمت نزيسته
چگونه به تنهايي من ايمان ميآورد؟!
..............................
تجلی
نخستین بار واژه را بخشیدم
نثارعشقی که به خویشتنم دارم
پنجرهای از درون
در قلبم باز شد.
برای دیگر بار واژه را بخشیدم
به پاس عشق سرزمینم
این بار ده پنجره
در سرم باز شدند
آنگاه واژه را بخشیدم
به خاطر عشق جهان
بعد از آن
تمام آسمان
در شعرم تجلی کرد.
.............................
نوشتن
قطرهای روشنایی
بر ظلمت یک معنا چکید
اندوهم شعله گرفت...
کنارش
عشق
ترا نوشتم.
......................................
تو
صبح را در آغوش گرفتم
دستهایم جادهی نخستین تابش آفتاب شدند و
معبری برای چشمهای تو
دهان کوه را بوسیدم
لبانم چشمهای شدند و
زمزمههایت از نو درخشیدند
سرم را به روی پای شب گذاشتم و
خوابهایم آیینۀ شعر شد و
زیبایی ترا در آن دیدند
عشق من را به تو دیدند.
................................
پند
بسیار چیزها هستند، زنگ میزنند و
از یاد میروند و
سپس میمیرند
همچو تاج و
عصاي مُرصّع و
تختگاه پادشاهان!
بسیار چیزهای دیگری هستند
نمیپوسند و
از یاد نمیروند و
هرگز نمیمیرند
همچو کلاه و
عصا و
کفشهای
چارلی چاپلین
...................
او
وقتي كه با هم دست داديم
او هرگز چون ما نبود
شماره انگشتان دست راستش
تنها دو تا بود!
او زماني بهخاطر بلندبالاي زيبايي
سه انگشتش را به دستهاي آزادي بخشيد!
وقتي كه با هم تابلوها رامينگريستيم
او هرگزچون ما نبود
او تنها يك چشم ديدن داشت
او زماني در شبهاي دلدادهگيهايش
او چشمش را بخشيد به ميعادگاه روشنايي!.
وقتي با هم قدم ميزديم
او هرگز چون ما نبود
يك پاي او مصنوعي بود
او زماني زندگياش را در ميدان مين گذاشت
پايش را سپرد به راه گل و آشتي!.
او هرگز چون ما نبود
او سه انگشت و يك چشم و
او يك پايش ازهركداممان كمتر بود
اما وقتي همه يكجا
در برابر آينهي بزرگ سرزمين ايستاديم
او از تماممان كاملتر بود.
.............................
نازنین
بهیاد دارم چه بسیار که برف
چون مهمانی ديرهنگام
میآمد و نرم
به شيشهي پنجرهی شعرهایم ميزد
صدایم ميزد:
«باز کن !
از دورها آمدهام و هدیهام
سبد واژههای ناب است
باغستانیاند که
بكر ماندهاند.»
به یاد دارم که سبد واژهها را میستاندم و
بالای تاقچهی چشمم مینهادم
او هم میگفت:
«کنارت میمانم
تا نگاهم را درنگاهت بیندازم
ای نازنینم!
هرگز ازبرفِ میهمانِ دیرهنگامِ عزیزی چون تو
سیراب نمیشوم !
ای نازنینم !
بیا با
دستهایت برف بیار
من دوست دارم اگر آب شدم
با برف آب شوم
ای نازنینم !
بغداد- 1975
..............................
بُو
پرندهاي دانه توتي را با خود برد
به سنگي داد
سنگ باران خواست
باران آمد و بوسيدش
جاي بوسه، گلي شكفت
از آن سوها
عاشقي آمد، به ميعادگاهش ميرفت
گل را از ساقه چيد
به يارش داد
معشوق او گل به مو زد
در اندك زماني
باد شمال دستهاي از مو را با خود برد
شهر بوي عشق گرفت !
به نقل از سایت ابی وازنا :
http://www.vazna.com/article.aspx?id=...

فکر می کنم سطر پایانی شعر را به چند شکل می توان نوشت یکی همانی هست که در شعر هست و یکی هم به این شکل که در گفتار شما هم بود :
با چراغ هایشان
شاهد بودند
زخمی را که درخت برداشته بود
به نکته ی جالبی اشاره کردید فکر می کنم یک تجدید نظر لازم است برای این شعر .
ممنون امین عزیز

چند نکته را به ذهنم رسید می نویسم برایت .اول اینکه یکی از مواردی که در شعر سپید تبدیل به سلیقه شده این چیدن
پله کانی سطرهایت .که در شعر شما گاهی می شود آنرا بر هم زد .البته این موضوع به مرور زمان و با نوشتن زیاد حل می شود یعنی شاعر کم کم نسبت به زبان شعرش کمی متعهدتر میشود .
مثلا در یکی از سطرها می شد بگویی :
می خوانیم
صفحه های کتابچه ی نیستی را
در کل شعر قشنگی بود به امید خواندن بیشتر از شما .

اشکان عزیز مطمئن باش فاتحه ی شعر سیاسی خوانده نخواهد شد من خودم جزو آن دسته از افرادی هستم که به مکرر در وبلاگم در این چند ماه شعر سیاسی نوشته ام و اصلا هنر زاده اضطراب است و در همین شرایط است که اثرهای ادبی هم خلق می شوند .
نکته ی دیگر هم اینکه امین جان ما اینجا قرار نیست صدای مخالف را سرکوب کنیم . شما با هر گرایش و عقیده ای حق اظهار نظر داری و ما هم موافق یا مخالف گوش می دهیم . منتهی من مخالف تندروی از جانب همه دوستان .
من هنوز پای حرفم هستم می توانیم در گروه همه با هم در مورد این موضوع حرف بزنیم و صدای مخالف را هم تحمل کنیم .
بالاخره باید یاد بگیریم که بحث های سالم داشته باشیم و اینکه شاید حرفهای ابتدایی شما بهانه ی خوبی شد تا کمی گروه از این انزوا خارج شود و همه فعالتر باشیم .
نگرانی من بابت مسائل سیاسی نیست به نظرم درست نیست در گروه به حرمت شکنی رو بیاوریم .
اتفاقی ست که افتاده و بهتر است تبدیلش کنیم به یک بحث سالم

من خودم به شخصه نظرم این بود که اصلا به عنوان افردای که اکثرمان بچه های دهه ی شصت هستیم به طور روشن از خودمان بپرسیم که چرا مثلادر ایران اتفاقی مثلا جنبش سبز به وجود می آید ؟ اگر خوب است چرا و اگربد است چرا ؟
منتهی بدون توهین و کلی گویی .
هرکس به اندازه برداشت خودش از این موضوع .
باز هم تاکید میکنم فارغ از تعصب به شخص یا دسته ی خاص .

این روزها یک واژه پرطمطراق فکر مرا به خودش مشغول کرده .واژه ای که همیشه لباس قشنگی به تنش دارد و میزان سوء استفاده از آن هم کم نیست .به بهانه های مختلف و شکلهای گوناگون بازیچه دست همه می شود و جالب اینکه برای بعضی ها سبب برخی ژست های ادبی هم می شود . در چند ماه اخیر هم حمله به سمت آن کم نبوده و تلاش برای نکوهشش و شاید هم از بین بردنش یا نغییر آن با توجه به منافع شخصی .واژه ای که می شود کنارش هر پسوند یا پیشوندی را بکار برد بدون انکه آب از اب تکان بخورد . تمام اینها باعث شد سطرهایی را به خاطر بیاورم از نویسنده دوست داشتنی کتاب" بوطیقای شعر نو ".اگرچه هیچگاه ایشان را ندیده ام ولی فکر می کنم او را باید در نوشته های جست وجو کرد. در کتاب "گفتمان سکوت" :در طی یک مصاحبه شاهرخ تندرو صالح از " شاپور جورکش" سوالی می پرسد با این موضوع " تعریف شما از روشنفکر چیست و روشنفکر چگونه می تواند در عرصه ی مناسبت های اجتماعی سازنده باشد ؟ " بخش هایی از پاسخ آقای جورکش را در اینجا آورده ام. حرفهایی که طبعا مخالف و موافق خواهند داشت و عزیزانی که به وبلاگ می آیند حتما نظرشان را بگویند .
پاسخ شاپور جورکش : این واژه روشن فکر خودبخود به نوعی جدل آمیز به نظر می رسد.چون ذهن آدمی ناخودآگاه به معنای عکس آن می اندیشد .معنی روشنفکر این نیست که دیگران تاریک فکرند. این نیست که روشن فکران مشعل دارند و دیگران دنباله رو .به نظرم بخشی از تعریفی که فوکو از روشنفکر می دهد جواب شما را بدهد : " نقش روشنفکر این نیست که به دیگران بگوید چه بکنند. او حق چنین کاری را ندارد.کار روشنفکر شکل دادن اراده ی سیاسی دیگران نیست، کار او از طریق تحلیل هایی که در رشته ی خودش انجام می دهد ، مکرر در مکرر تردید کردن در آن چیزهایی است که بدیهی فرض می شود .برانداختن چیزهای آشنا و پذیرفته شده است و بازبینی قواعد و نهادهاست "
قضیه را از جنبه ی دیگری هم می شود نگاه کرد، در شرایط ما ممکن است شخصی شاعر یا نویسنده باشد ولی روشنفکر نباشد .در جایی که برای نویسنده بودن صرف چاپ دو سه کتاب کافیست ، به هیچ وجه معنای نویسندگی مترادف با روشنفکر نیست.استاد تاریخی که تمام سالهای تولد و مرگ سلاطین را از حفظ باشد و حتی تحلیل های تاریخی مکتوب را کاملا خوانده باشد ، آیا می تواند نام روشن فکر بگیرد؟ همانطور که عینک سواد نمی آورد ،سواد هم فرهنگ نمی آورد.شرایط لازم برای فرهیختگی سواد است اما هرکسی که سواد داشته باشد الزاما فرهیخته نیست . ما در وضعیتی قرار داریم که حتی روی گردانندگانِ نشریه ها و روزنامه ها هم نمی توانیم درست حساب کنیم.لااقل در این حیطه دیگر باید توقع داشت که مسئولین ابزار کارشان را بشناسند. مضحک است که می بینی در صفحه ی اندیشه نشریه ای برای معرفی یک کتاب نقد، تمام جملات از کتاب دیگری کش رفته شده است و محتوا داد می زند که نویسنده یک جمله از کتاب مورد ادعا شده را نخوانده است . این نجابت و سادگی که می گویند در قوم ما هست در حیطه روشنفکری با سهل انگاری و بی مبالاتی همراه می شود و شابعات و خوش باوری های محفل های روشنفکری بمراتب زیان بارتر از ساده انگاری های عوام است . به طوری که جو روشنفکری ما آمیزه غریبی از عوام زدگی و خرافه پروری را در آستین خود رشد می دهد و جای هیچ تعجبی نیست اگر واژه ی " روشنفکر عوام زده " را برای خود بکار بگیریم چرا که ظاهرا اسم روشنفکر یدک می کشیم ولی در واقع فقط در چشم عوام روشنفکریم و نه براساس اصولی تعریف شده و پذیرفته شده .داش مشدی گری، نوچه گری و نوچه پروری هنوز در مناسبات ما حرف اول را می زنند.بت گرایی های ورزشی دمادم مورد انتقاد روشنفکران قرار گرفته بدون آنکه متوجه باشند خودشان هم بت های ادبی شان را با چنگ و دندان پاسداری می کنند. این حکایت سعدی در مورد شاعری که صله می گیرد و بعد معلوم می شود شعر ،دزدی بوده به شکل ترجیع بندی در کشور ما تکرار می شود .درفلان شهر به شاعری جایزه می دهند و بعد معلوم می شود شعر مال شاعری اهل شهر دیگر بوده و جایزه را پس می گیرند.شکایت فلان داستان نویس غربی از فیلسازان ما به خاطر ناخنک زدن به اثر آن داستان نویس یا بالعکس، کش رفتن موضوع از فیلم های خارجی کمتر شناخته شده و سر در آوردن موضوع آن در فیلم وطنی، حتی موارد کش رفتن تخلص همه و هم یادآور آن شاعر است که گرچه کتک مفصلی خورد ولی دست کم این حرف به یاد ماندنی را زد که " سنگ ها بسته اند و سگ ها رها "
وقتی هدف اصلی از هنرمند شدن کسب شهرت باشد، چرا نوپاها راه میان با را انتخاب نکنند و بخواهند آنهمه زحمت به خود هموار کنند ؟
با این تفاصیل می خواستم بار مشعل و مشعل داری را کم کنم و بیفزایم که ما تا زمانی که نتوانیم به خود رجوع کنیم، قادر نیستیم هیچ قدمی برای خودمان برداریم ، تا چه رسد به دیگران .
پانوشت1 : کتاب گفتمان سکوت چندسال پیش توسط انتشارات شفیعی چاپ شد و تهیه و تدوین انرا شاهرخ تندرو صالح انجام داده است . محور اصلی این کتاب بررسی تحول ادبیات داستانی بعد از انقلاب است .در این کتاب شاهرخ تندرو صالح چند مصاحبه با شخصیت هایی از جمله : اسدالله امرایی ، شاپور جورکش،عبدالعلی دستغیب ، محمد علی سپانلو ،هوشنگ گلشیری و..... انجام داده است .
پانوشت2 :در این مصاحبه شاهرخ تندرو صالح سوالات زیادی را از آقای جورکش می پرسد که من تنها همین یک سوال را در اینجا مطرح کردم که پاسخ آقای جورکش را هم من به طور کاملا نیاوردم ولی بخش های اصلی آنرا البته به عقیده خودم آوردم.
به نقل از وبلاگ خودم : poem-m.blogfa.com

فکر می کنم آزاده دارد همینطور بهتر و بهتر می نویسد منتهی گاهی با قلم زیادی بازی می کند و کنترلش را رها کرده و این سبب گیج شدن مخاطب می شود .
من فکر می کنم میشد این شعر را اینطور هم بنویسی آزاده :
نمی دانم
چشم دوختن به بالا
نشانه خوبی ست
یا شوم
اما
دنیایم را
همین بس
که شهابی
آرزویم را
می برد تا دور
ای دور
.................
مورد اینکه وقتی گفته ای چشم دوختن به بالا من یاد آسمان افتادم . در فرهنگ ما این چشم دوختن به آسمان معنای خوبی دارد . چون آسمان نشان هنده ی برکت است واین اعتقاد حتی پیش از اسلام هم در ایران بوده .
مرا یاد آناهیتا انداختی خدای باران .

ایجاز را میتوان برای هر یک از عناصر شعر تک تک به کار برد :
من برای شما چند مثال می زنم تا موضوع به طور کامل جا بیفتد:
وقتی
قناری خیره به ابرهای سیاه
از در باز قفس دلش گرفته است
سطر فوق یک نمونه از آن موارد است که شما ایجاز سطری را رعایت نمی کنی .همه چیز را صاف و پوست کنده به مخاطب
می گویی هیچ چیزی نمی ماند که مخاطب خودش کشف کند .
شاعر زرنگ قناری را چنان توصیف می کند که من به عنوان مخاطب دلتنگی را از لحنش و نوع بیانش متوجه بشوم نه از طریق
رک گویی شخص شاعر .منظوم از رک گویگفتن این سطر است : " از در باز قفس " است .مورد دیگر وجود سه بند در شعر شماست که هر کدام با وقتی شروع می شود که حذف انها اصلا به شعرت ضربه ای نمی زند .از نظر من این ضعف برای شعر شماست . در بعضی سطرها موضوعی را می گویی و بعد در ناخودآگاه خودت از ترس اینکه مبادا مخاطب علتش ا نفهمد خودت بیانش می کنی .مثل این سطر :
آنقدر دندان به زبان می فشارم
تا شاید زبانم سرخ شد و
از تو گفتم
وقتی میگویی دندان به زبان می فشارم خوب من خودم می فهمم شاعر دارد از درد حرف می زند دیگر چه نیازی به اینهمه توضیح است و باز کردن موضوع ؟
من برایت یک مثال دیگر میزنم :
آخرین برگ سفرنامه ی باران این ست
که زمین چرکین است
شعری از شفیعی کدکنی .
این شعر را شما می توانی به خیلی از موضوعات اجتماعی بسطش بدهی و از هر جهتی می توان بازخوانیش کرد . سیاسی ، اجتماعی ، فنی و حتی عاطفی .
یا مورد دیگر شعر مرگ ناصری احمد شاملو که شاعر با چند واژه یک روایت تاریخی را به تصویر می کشد .شما وقتی شعرت موجز باشد تاویل مندتر خواهد بود و این جذب مخاطب بیشتر برای شعرت ، یعنی اجازه دادن به مخاطب برای حضور در شعر و هم پای شعر بودن .شاعر طور دیگری باید دنیا را ببیند اصلا همین ویژگی است که او را از بقیه متفاوت می کند :
شمس لنگرودی در شعری میگوید :
باران
که در لطافت طبعش خلاف نیست
ویران کرده
لانه مورچگان را
در این شعر یک نگاه تازه رخ داده و یک آشنایی زدایی .
اما عینیت گرایی : بعضی از شاعران معاصر عینیت گرایی را
ویژگی یک شعر می دانند ولی برخی هم نه .من از نگاه
دسته ی اول حرف می زنم . منظورم هم از عینیت گرایی ارائه تصاویر تازه است .البته منظورم این نیست که در شعر شما تصویر نیست اتفاقن هست ولی تازگی ندارند برای من لااقل به عنوان مخاطب حرفه ای شعر . ارائه تصاویر خوبیش این است که شما راحت تر می توانی با مخاطب رابطه برقرار کنی واصولا شعرهایی که به تصویر متکی هستند فهمشان راحت تر است حتی با وجود پیچیدگیهای زبانی .
یک چیز هم در مورد اصطلاح عامه انهم اینکه به نظر خود من حق با شماست شاعر می تواند با ساختار تکراری گذشته مبارزه کند و حرفهایی تازه ای بزند اما منوط بر اینکه هدف از این کار تخریب زبان نباشد و مخاطب هم می مثل شاعر حق انتخاب دارد می تواند هم صدای شاعر شود و بگوید کارش صحیح است و می تواند مخالفش باشد .
در مورد جنبش سبز هم می توانیم در گروه مفصل بحث کنیم بدون هیچگونه جهت گیری و جانب داری از کسی .یک بحث سالم و کاملا مبتنی بر خصوصیات جامعه ی ما . چون من پای حرفم هستم جنبش سبز صدای یک بخش از جامعه است متعلق به شخص خاصی نیست .
حرفهایم طولانی شد و خیلی فنی گاهی . از دوستان عذر خواهی می کنم ولی تقاضای من اینست که بدون رودربایستی نقد کنند . چون به دید من هدف ما در گروه یک بحث و نقد سالم است .
اگر لازم بود برای بحث مربوط به شعر چند منبع هم ذکر
می کنم برای شما امین جان .
موفق باشی .

صدای بخشی از جامعه ی ماست
اما شعر : در این شعر میشد که شاعر تایک بینهایت این وقتی را تکرار کند و هم میشد که همه چیز در چند سطر تمام کند .یعنی رعایت بیشتر ایجاز
مورد دیگری که دوست داشتم در موردش بگویم اینکه شاعرتعابیری در شعر میآورد که وجود عینی ندارند .
مثل بی نهایت شب
که یادآور شعر معروف فروغ است :
من از نهایت شب حرف می زنم
با تمام اینها من تعهد را در این شعر حس میکنم و دوستش دارم و همین یک ویژگی خیلی مثبت برای شاعر است یعنی
بی تفاوت نبودن نسبت به هم نوع .
فکر می کنم با یک ویرایش بهتر شعر شما از این هم که هست زیباتر شود .
موفق باشی .

می توانید کتابهایی را که می خواهید با از طریق اینترنت با گشودن حساب تهیه کنید . هزار کتاب در زمینه هنرهای سینمایی نیز بخش هایی دارد .
حتما به این سایت سر بزنید .
http://www.1000ketab.com/

حرفی هم اگر زدم به خاطر روزهایی ست که این خواننده ی بزرگوار مرهم تنهایی بوده برایم و خواهد بود .
واقعا اگر فکرمی کنند محبوبین شجریان کم شده مسئله ای نیست در همین اینترنت می توانیم یک نظر سنجی بگذاریم تا همه چیز معلوم شود .

امیدوارم دوستان عزیزهمه مراجعه کنند و از آثار ادبی ارائه شده لذت ببرند .
http://www.hojum.com/

1- شايد طرح عنواني به نام شناخت المان هاي روشنفكري در شعر، كه يك ويژگي ممتاز و متمايز هنري محسوب مي شود كمي عجيب و چالش برانگيزبه نظر برسد چرا كه شناسه ي ذهني موجود در زمينه ي هنرو هنر نوشتاري ، در فراز و نشيب تاريخ زيبايي شناسي ، مفهوم خردورزي ، عميق نگري و متفاوت بيني را بصورت نهادينه در خود پذيرفته است و از طرفي نمي توان تعريفي ذات باورانه از روشنفكر و فعاليت روشنفكري ارائه كرد كه صفت مطلق فردي محسوب شود و اين شايد به گستردگي زمينه هاي فكر مربوط باشد.
اهميت چنين موضوعي را مي توان در اين پنداشت كه يكي از نقاط اشتراك هر اثر هنري با مخاطبانش علاوه بر حس و دريافت ديداري و شنيداري ، دريافت پنداري است كه بر آمده از شاخصه ي انديشه ي مولف مربوط به جهان بيني وي مي باشد و از آنجا كه فكر بعنوان مولفه اي ممتاز در نهاد انساني قرار دارد و اثر هنري برتافته از ويژگي هاي دروني آميخته با تجربه هاي بيروني است، كشف لايه هاي انديشه درآن ميسر مي باشد و مي توان ازشاخصه ي انديشه به زيرساخت توانمندي در شكل دهي و پرداخت آثار تعبير كرد.
اما آنچه مي تواند مورد اهميت باشد تاثير اثر هنري از ميزان و نوع ِ تفكر هنرمند است كه نسبت به بلوغ پنداري وي از رنگ بيشتري برخوردار مي شود و آنجا كه هنرمند در وجوه فكري خود به ويژگي هاي روشنفكر نزديك باشد قابل بررسي ست كه اثر هنري وي تا چه ميزان متاثر از وجه روشنفكري او مي باشد.
به همين مناسبت براي تعريف از روشنفكر و فعاليت روشنفكري اش نيازبه زمينه هاي خاصي احساس مي شود كه بتوان فعاليت فكري در آنها را به روشنفكري تعبير كرد.
كابري فكر در زمينه هايي كه مي توانند در خرد جمعي جريان داشته باشند بسيار متنوع و پيچيده مي نمايد اما بطور مستقل مي توان نشانه هاي كارروشنفكري را از زمينه هاي اجتماعي دريافت كرد واين مي تواند راهگشايي باشد براي استنباط از وضعيتي كه كارروشنفكري در آن تمييز داده شود و روشنفكردر زمينه ي فعاليت فكري معين قابل شناسايي باشد ، تفكر تحليل گر و نقاد در بسترهاي عمومي و اجتماعي كه جايگاه تلفيق انديشه هاي جمعي است مي تواند نوع موثري از شكل گيري فعاليت روشنفكري باشد.
همچنان كه ويژگي تفكر انتقادي در عصر حاضر از تفكرات روشنگرانه پيشي گرفته است مي توان جايگاه ويژه ي تفكرات انتقادي را در فعاليت هاي روشنفكري احساس كرد ، آنچنانكه - بابك احمدي - انتقاد را روح اصلي كار روشنفكري مي داند و در تعريف خود ازروشنفكري (كارروشنفكري - بابك احمدي) ، برجسته سازي يك فعاليت كرداري - فكري جهت گسترش افق گفتماني ، ارتباط آن با زندگي اجتماعي و بيرون آمدن حلقه هاي فكري جديد در تلفيق با تفكرات رايج اجتماعي را نشانه هاي تبديل فعاليت كرداري - فكري به روشنفكري مي داند.
اگر در حال حاضر، خواننده ، خود را نسبتا واقف به درك از چنين اصطلاحي بداند ممكن است سئوالات جالب و قابل توجهي در ذهنش پيش بيايد از قبيل اينكه آيا هنرمند را مي توان صرفا بدليل برخورداري از ويژگي هنري كه مي تواند متضمن خرد او باشد، روشنفكر پنداشت ؟
آيا مناسبتي بين روشنفكري و هنر مي توان يافت و در اينصورت ابتدا بايد كداميك را در اثر هنري جستجو كرد و بطور يقين ميتوان ادعا كرد كه فعاليت روشنفكري كه برگرفته از خردي جمعي در نهادي فردي ست قابليت بازتاب در آثار هنري را مي يابد؟
اگر يك روشنفكر در زمينه اي خاص از هنرنيز مستعد و پرورده باشد ، كارفكري او در رده ي روشنفكري با خصوصيات هنري اش تا چه ميزاني قابليت آميختگي دارد؟
و بطوركلي اينكه آيا مي توان از اثر هنري ، خاصه در وجه نوشتار و منحصرا شعر ويژگي هاي روشنفكري را دريافت و اگرچنين امكاني بوجود آيد به اصالت هنر موجود در اثر هنري لطمه اي وارد نخواهد شد؟
عليرغم عدم چارچوب پذيري شعر در تعريف با نگاهي هرچند گذرا به منابع تاريخ هنر درخواهيم يافت شاخصه هاي تعيين شده اي با فراز و نشيب در دوره هاي مختلف وجود داشته و دارند كه در شناخت شعر و درك هنري از آن نقش ويژه اي ايفا مي كنند واين شاخصه ها ارتباط مستقيم با دريافت زيبايي شناختي دارند كه در شعر به استنباط تصويري ، تخيلي و فكري تعبير مي شوند.
با مرور تجربه در تاريخ زيبايي شناسي تمايز زيبايي هنري از كيفيت زيبايي در پديده ها استنباط شده است و درك زيبايي از شعر در وجهي هنري بر اساس المان هايي صورت مي پذيرد كه قابل دريافتند و در اين شاخه ي هنري كمتر به ساخت كيفيت كه از تصنع حاصل مي شود بها داده شده است كه اين امر ممكن است در ساير شاخه هاي هنر از اعتبار خاصي برخوردار باشد.
اگر از خلاقيت در هنر ياد كنيم با ويژگي معتبري روبرو هستيم كه بخش عمده اي از فعل آفرينش هنري را بخود مربوط ساخته است ، هرچند كه تعبير هايدگر از خلاقيت به ابداع تعبير شده است اما همچنان كشف درون بود موجوديت ، واقعيت ها و حقايق به عاملي دروني وابسته است كه از كار هنري قابل دريافت مي باشد.
نوع ابداع نسبت به آنچه مي خواهد در زمره ي آثار هنري قرار گيرد به اعتبار آن در حس و دريافت كمك شاياني مي كند و هر نشانه اي از صحنه ي وجود، مي تواند قابليت خود را در فعل آفرينش هنري به ظهور برساند، وجود تنها مربوط به موجوديت نيست و شامل تمام ادراكات از هستي ، چيستي ها و عدم مي باشد.
2- دريافت هرگونه وجه زيباشناختي در اثر هنري از اين قاعده مستثني نيست و با مولفه هاي دروني مخاطبان ارتباط تنگاتنگي دارد يعني همان ويژگي هاي منحصر بفردي كه انسان ها از آن برخوردارند ( مانند تخيل ، تصور و تفكر ).
پس اين اصل قابل پذيرش است كه وجود انديشه در كنار شاخصه هاي ديگر براي شكل گيري اثر هنري يكي ازشاخصه هاي موثق و موثر مي باشد چه بسا كه هنرمند ومخاطب به فراخور انديشه ي خود قادر به شكل دهي اثر هنري مي باشند و هركدام در اين زمينه نقش بسزاي خود را ايفا مي كنند.
نكته ي بسيار حايز اهميت در اينجاست كه نوع بكارروي هريك از المان هاي دروني هنرمند در يك اثر هنري منجر به ايجاد ژانر متمايز و متفاوتي از جهان نگري وي در آن اثر هنري مي گردد واين جهان نگري هرچه متناسب ترو منطبق تر بر معيارها ومصاديق هم عصربا خود باشد امكان همذات انديشي ومشاركت در فعل آفرينش هنري را براي مخاطب محفوظ خواهد داشت.
اين نكته كه مولفه هاي دروني هنرمند در كسب تجربه هاي بيروني اعم از داده هاي فرهنگي ، اجتماعي و نيز موقعيت هاي زيستگاهي خود متغير و تاثير پذير است ، مي تواند در تفاوت كاربري آنها موثر باشد ، پس اولين مهم در اين زمينه توجه به وضعيت زمان حال خاصه در اجتماع پيرامون براي هنرمند است و اين توجه شامل گستره اي وسيع مي باشد كه دركنار زيبايي ها دربرگيرنده ي زشتي ها ،چالش ها و تناقضات نيز مي تواند باشد .
هنرمند جزو افرادي از جامعه است كه علاوه بر تجربه هاي اكتسابي خويش بطور قابل توجهي از تجربه هاي ذهني نسبت به دنياي اطراف خود برخوردار مي شود و غليان حالات شعف و تاثر او نسبت به ادراكات و آموخته هايش از جهاني كه خود مي شناسد زمينه ساز گرته برداري از حقايقي است كه بطور نسبي از آنها آگاهي مي يابد.
در مباحث نقد ، هنگامي كه با چارچوب هايي نظير ريشه هاي روان شناختي ، ويژگي هاي انسان شناسي و هستي شناسي و نيز مواضع فرهنگي ، اجتماعي و سياسي مواجهيم بوضوح در مي يابيم كه هنر بطور قابل ملاحظه اي دربرگيرنده و موشكافنده ي هستي و چيستي مي باشد و بدون اغراق هيچ زاويه اي از وجوه موجوديت و وجود از گستره ي هنر خارج نمي ماند.
توجه به آلام انساني و نيز شگفتي و شادي هاي هستي بر اساس همان تجربه هاي ذهني ست كه هنرمند در خود احساس مي كند پس نمي توان ويژگي هايي را از مقوله ي هنري تمييز داد كه به كشمكش هاي دروني نمي انجامند ، خاصه كه اين ويژگي ها متضمن حقايق عمومي و زندگي اجتماعي باشند كه خصيصه اي انساني هستند.
اگر بخواهيم هنر را به هر نحوي از پرداختن به واقيعت و حقيقت منع كنيم در وافع منكراصل انديشگي در ذات انسان شده ايم و در همين راستاست كه هايدگر معتقد است هنر يكي از راه هاي اساسي تحقق حقيقت است و اينكه او نامستوري را حقيقت مي پندارد در واقع كنار زدن غبار از همه ي آنچيز هايي كه در صحنه ي وجود پنهان مانده اند و مي توان دريافت اين پنهان شدگي و غبارآلودگي مشمول روزمرگي هاي زندگي فردي و اجتماعي انسان ها نيز مي باشد كه در دسته ي حقايق فرار دارند.
وجود چالش ها و تناقضات در مناسبات و مشتركات انساني زمينه سازتوجهات ويژه اي ست كه هنرمندان را تحريك به واكنش مي كند و نوع واكنش درآنها ، معمولا در ارائه ي اثر هنري شان بازتاب مي يابد.
شعر بعنوان شاخه اي ويژه از هنر بدليل امكان برخورداري اش از مولفه ي تفكر قابليتي موثر در پرداختن به چيستي ها ، مفاهيم و موضوعات دارد، آنچنان كه علاوه بر ايجاد شگفتي و تحسين در مخاطب بخاطر ويژگي خلق بصورت قابل توجهي، توانايي ايجاد فكر را دارد و هرچند مستقيما مبلغ يا منكرموضوع يا مفهومي نيست اما قابليت تحليل را دارد و اين شاخصه ايست كه در تعاريف روشنفكري با آن مواجهيم.
پس شعر بستر قابل توجهي براي كار فكري ست كه مي تواند منتقد وضعيت ها و تحليل گر وقايع باشد و در عين حال از معيارهاي دريافت زيبايي هنري بهره ببرد و در صورتي كه در لايه هاي زيبايي شناسانه ي خود به ايجاد فكردر مباحث جمعي منجر گردد شكلي از كار روشنفكري را در خود جاي داده است.
مندرج در روزمامه ی شرق
به نقل از سایت هشتاد http://8aaad.com/archive/1389/05/post...

http://www.jenopari.com
حتمن سر بزنید

استکان شکسته تمام شد
و نوشیدن تو
همین بود
دریایی که در چشممان موج میخورد
زمین ریخت
میخواستیم
ابر را اگر بشود
در تُنگ بیندازیم
و سقف خانه را
که یک تکه از آسمان را سوراخ کرده بود
در چمدانمان پنهان کنیم
میخواستیم
گربه ای را که تیر خورده بود
به خانه بیاوریم
و خانهای را که آتش گرفته بود
روشن کنیم
با کبریتهای سوخته
و انگشتهای برباد رفته
دریا آنقدر بخار شد که دود شدیم
و بالا رفتیم
از سیگاری که سوختنش عادت شده
ار درختی که تبر شد
و خون چند سایه بر تنش باقی ماند
برای فکر کردن دیر است!
دیر است برای بازگشتن
نردبان این دیوار
از هر طرف بروی پایین میآید
و تو
درهای
که پایین جاده دهان باز کرده.
م.حسنلو
به نقل از سایت جن و پری :
http://www.jenopari.com/article.aspx?...
poem-m.blogfa.com

در تاریخ بیست و هشتم دسامبر 1895 میلادی "لویی و اگوست لومیر" در زیر زمین گراند
کافه ئ پاریس موفق به ساخت دستگاه سینماتوگراف شدند.با چرخاندن دستکاه این دستگاه
عکس های متحرک بر روی پرده ئ سفید ظاهر می شدند.
این اختراع با سلطنت مظفرالدین شاه در ایران مصادف بود.نخستین کسی که در ان زمان این
دستگاه را خریداری و به کشور وارد کرد، میرزا ابراهیم خان صحاف باشی ، بود.
میرزا ابراهیم خان عکاس معروف مظفرالدین شاه فرزند میرزا احمدصنیع السلطنه عکاس
ناصرالدین شاه بود.
پنج سال بعد از اختراع سینما توگراف مظفرالدین شاه به قصد معالجه و سیاحت عازم اروپا شد.
در این سفر نخستین وسیله ای که میرزا ابراهیم عکاس باشی، به فرموده ئ مظفرالدین شاه
ابتیاع می کند دستگاه فیلم برداری از نوع گومون است که کارخانه ئ سازنده ئ آن در اوت 1900
میلادی در شهر اوستاند( بلژیک ) به میرزا ابراهیم تحویل داده و طی نامه ای او را مطلع کرده که با مراجعه به
یکی از فیلمبرداران موسسه گومون ( در شهر اوستاند) می تواند طرز کار دوربین را بیاموزد.
هجدهم اوت 1900 مطابق با بیست و سوم مرداد1279جشن روز عید گل برگزار می شود
و عکاس باشی وظیفه می یابد تا دوربین گومون را راه بیاندازد و به این ترتیب سینمای ایران را
متولد و نام خود را در تاریخ این سینما به عنوان نخستین فیلم بردار ثبت می کند.
ماهنامه هنر هفتم ،1379
به نقل از وبلاگ سال های کودکی:
negaheno-m.blogfa.com