Behzad Vahdati manesh Behzad’s Comments (group member since Aug 22, 2008)


Behzad’s comments from the داستان كوتاه group.

Showing 1-20 of 1,320
« previous 1 3 4 5 6 7 8 9 65 66

Oct 19, 2019 06:27PM

5085 خب پس بهتره به یه نحوه دیگه زمینو اشغال کنیم
Jun 09, 2014 04:23AM

5085 چه که یادمون بخیر
هــــــــــی
سرطان (10 new)
Aug 13, 2013 08:23AM

5085 ممنونم محمد جان
مریم خانم
.
محسن
عکس از محمد صادق یارحمیدی


سرطان (10 new)
Aug 10, 2013 01:11PM

5085 ممنونم
تکرار (2 new)
Aug 09, 2013 02:19AM

5085 .
.
.
در سرم زنگ می زنی انگار، زنگ، زنگ بی شرف
از کـجا بـرم کـه نـبـاشـی ؟ از کـدامــیـن طـرف

میان تک تک خاطره هامان همیشه حیرانم
و این بغض می کُشد روزی مرا و می دانم

که از نبود تو سنگ، سنگ، سنگ می شوم انگار
لا به لای پرسـه های شبانـه ام، لای این تکرار

که هردَم بغـض می جَـوَم شـب را میان سیگارم
که قرص هایم کو، کو، کو شده تنها لفظ گفتارم

به عشق بـازی تک نفره مـیان بـسـتری خونی
(به تیغی که حفر می کند دست مرا، به مجنونی

که از نبود تو رعشه بر تنش جفت می گیرد)
میان تنفر و تنفر از عشقی که مفت می میرد

خـمـار خـاطرات مـترویـی که "مـارک پلّت"* بود
و خنده به کلمات پس و پیشی که توی کلت بود

توان بغض هایم، بغض هایم، بغض هایم تا این حد
صـدای هـق هـق دیـووانه خـانـه ای در مـشهد

به دسـت و پـا زدنـم، بـه هر آنـچـیـزی که نـمی رسم
به عکس های، عکس های، عکس های دوتاییمان قسم

که عـشق بـرای من مـثه سـتاره کم سـو شد
که سهم من فقط همین "قرص هایم کو " شد

* پارک ملت

بهزاد وحدتی
سرطان (10 new)
Aug 09, 2013 01:55AM

5085 شش صبح آغاز می شود
نبردی بین تو و نیش سرنگ و
مایع لزجی که روزت را به روزگار پیوند می زند
و تو که چهره در هم فشرده ات را
پشت کوچکی دستانت پنهان می کنی
از شرم مادر
و مادری که خوب می دانم
قطره
قطره
اشکهایش درد می کند !
نگاهت ابریست و دلت بارانی
اما نمی دانم چرا هی شرجی نگاهت
در پشت پلکان من آب می شود
باد اگر از پشت چشمان تو نمی گذشت
جهان دیده نمی شد
هر کجا که باد می وزد مردمک تو جاریست
راستش می دانی ؟
سمت نگاهم درد می کند !
خشک شده بر حجم خاکی بودنت میان دو چرخ
و ناله های لا قیدت هنگام تنهایی
و زجه هایی که فقط در بهت عمق نگاهت پیداست
از میان لحن جادوئی کلامت
که آرام و با لبخند گفتی
هی فلانی دنیا خیلی هم جای بدی نیست
و من که می دانم تو حتی
درد کشیدن هایت درد می کند !
.
.
تقدیم به محسن بزرگ مرد کوچکی که بوی درد می دهد
Mar 09, 2013 01:24PM

5085 ممنونم
آغاز (14 new)
Feb 11, 2013 11:02PM

5085 با نظر حامد عزیز موافقم
این داستان رو فقط در حد یک داستان تمرینی میشه بهش نگاه کرد
شخصیت سازی ضعیف و پُر گویی بزرگترین ایراد این داستان می تونه باشه
در داستان کوتاه نویسنده اشاره مستقیم نمی کنه و همه چیز رو شرح نمی ده به یک اشاره خیلی کوتاه بسنده می کنه که تو داستان شما اصلا رعایت نشده بود
سعی در شخصیت سازی داشتین اما به نظر من اصلا موفق نشده بودید
نویسنده داستان کوتاه از بین صد تا چیز مختلفی که میبینه فقط یکی رو انتخاب می کنه و می گه که باید تاثیر گذارترین باشه از بین اون صد تا ،که این میشه هنر نویسنده
وگرنه اگر من هرچیزی رو که تصور می کنم یا می بینم بنویسم که هنری به خرج ندادم
بیشتر بنویسید
و خیلی خیلی بیشتر بخوانید تا به اعجاز در داستان کوتاه تسلط بیشتری داشته باشید
Dec 29, 2012 09:13PM

5085 ممنون از زحمتی که میکشی
تک چشم (6 new)
Dec 03, 2012 12:34PM

5085 ممنونم مهدی جان از نقد بجا و کاملا درستت
در مورد قسم حق با شماست
اما کلا سعی داشتم فضای شعر کاملا به دور از هیجان باشه
دنبال کلام کوبنده ای نبودم
اما ریزبینی شما ستودنیست
تک چشم (6 new)
Nov 30, 2012 12:34PM

5085 ممنونم مریم جان
نقدت رو هم کاملا قبول دارم
اما در مورد اسم نمی دونم منظورت چیه
کاش بیشتر بگی
تک چشم (6 new)
Nov 27, 2012 04:41PM

5085 به شعر و شب و این پریشانی ام
به خشم چروکیده بر پیشانی ام

به عشق نهان و دلی هزره گرد
به اندوه اینکه نمی خوانی ام

به غربت به پرسه به این شهر سرد
دلـم خـوش از انکه نـمی دانی ام

دو تا تاس کوچک در این تخته نرد
بـه امـید آنـــکه بـچـرخانی ام

"غـزال تکـ چـشـم انـدوه مـرد"
قسم قسم قسم به بی ایمانی ام

که عشقت وجود مرا دوره کرد
ولی خوش از آنم که پنهانی ام
دگردیسی (1 new)
Oct 16, 2012 07:58AM

5085 تقصیر تو نبود
من به زندگی در سرم عادت کرده بودم
تو که آمدی ، نه ! تو همیشه بودی ، وقتی که پر رنگ شدی سرم تنگ شد . سر من اندازه دیوانگی ما دوتا گنجایش نداشت با آنکه در آن هزار اسب وحشی را به هزار آخور بی علوفه زنجیر کرده بودم
اما نگاهت و نگاهم جایشان نمی شد
من کوچ کردم
مزرعه و مترسک و کلبه چوبی
توان کوچ نداشتند آوار شدند در سرم
چه که من دیگر آنجا نبودم
یادت هست دستم را گرفتی و آهسته از نردبان چشمانت دنیای دیوانه دیوانگی های دوست داشتنی ام را ترک کردم
پا که به دنیای آدمها گذاشتم همه چیز معنا گرفت
روز روشن معنی پیدا کرد
حرف ها ، نگاه ها ، رنگ ها بی رنگ ها
سنگ های این طرف رود ، رود های آن طرف سنگ
مارک ها مدل ها مرز ها مرز ها مرز ها
مرزهایی که تنها چهار چوب ممکن بودند
و کم کم یادم رفت که از امکان فراترم
خیلی زجر کشیدم
هنوز هم میکشم
تا که آهسته آهسته خودم را یافتم
جور دیگری شدم ، نه اینکه خوب شده باشم نه حتی آرام هم نشده بودم
نگاهم عوض شد ..یا دنیایم
دل خوش کردم به بازی آدمها
فرو رفتم در نقشی که قالب من نبود
می دانی تا به پشت نگاه نکنی متوجه اتفاق رسوب نمی شوی
درست زمانی که درون آدمها برایم پیدا شد من رسوبم را فهمیدم،
و این ترسناکترین فهم تاریخ من بود
درست به ترسناکی فهم دور تناوب این زندگی سگی
و من گریختم "عینا قاطری که حجم بار فردایش را بداند "
بی آنکه بدانم در فرار است که همه چیز تلخ تر میشود
وگرنه نبرد پر از لذت است لذتی بی اندازه یا زجری لذت بخش
تقصیر تو نبود
بند ارتباطم با دنیای آدمها هر روز پوسیده تر شد
و هجوم وحشیانه تصاویر نوید دگردیسی سر داد
و مرا به کهکشان ناشناخته ام نزدیکتر کرد
همانجا که هنوز مترسک نیمه جانش افراشته بر مزرعه ی سوخته به کلاغ ها الفبای برادری می آموزد
و من که از سنگ ریزه های این طرف رود در پس رودهای آن طرف سنگ ریزه قلعه ای بنا کردم تا سر پناهی باشد برای داستان های عاشقانه ام که همگی در بی مرزی رویا و خاطره و واقعیت در دنیای دیوانه ی دیوانه ی دیوانگی هایم گمند
تقصیر تو نبود ، هنوز هم نیست
Oct 11, 2012 04:14PM

5085 مطمئن باشی تنها گرزی که می تونه اون دیوار آخری رو بشکنه همینی که بهش میگن عشق
Oct 11, 2012 07:06AM

5085 یعنی سوءتفاهم هایی که در یک راستا و به صورت پشت هم اتفاق می افته باعث میشه دوطرف فکر کنند عاشق هم شدند که معمولا این حالت با عدم رک گویی و بروز ندادن خود و خواسته واقعی شدت بیشتری پیدا می کنه
یعنی به عقیده من هر چقدر عدم شناخت و یا به قولی سوءتفاهم بیشتر باشه اون عشق در ابتدا قوی تر و عمیق تر خودشو نشون می ده
جمله :
ما آدمها را دوست نداریم ، نمایشی را دوست داریم که از ما در دلشان می سازند
.
قبلا گفتم :
وقتی عاشق میشیم تلاش می کنیم چهار دیواری آدمارو بشکنیم و بریم تو ، یادمون میره چیزی که عاشقش شدیم همون چهار تا دیوار بود نه آدم توش
Oct 10, 2012 02:26PM

5085 نیچه عشق رو یه بیماری یا یک توهم میدونست
از نظر من عشق یعنی مجموعه مترادفی از سوءتفاهم ها
Oct 06, 2012 09:01AM

5085 ساده
کوتاه
موجز
،
ممنون
Sep 26, 2012 09:04AM

5085 آره من فکر می کنم می تونه منظور رو به مخاطب برسونه
خوب باید توجه کرد که متن های شکسپیر حتی در زبان اصلی هم کلمات ثقیلی دارند پس در ترجمه هم نیاز به روان نویسی نیست
ترجمه با تفسیر جداست که کاملا پیداست اینو خیلی خوب عمل کردی
باز هم ممنون
Sep 25, 2012 09:51AM

5085 ترجمه کار سختیه مخصوصا که مال شکسپیر باشه
ممنون از زحمتی که کشیدی
حق وتو (9 new)
Sep 08, 2012 07:59AM

5085 سلام ممنون ازت مریم جان وتو های بی پتو تمام جنایت هایی که قبلا دز خفا انجام انجام میشد اما در ماههای اخیر علنی شده / و البته قبلا گفته بودم دیوونه حق وتو داره اما الان تو بازداشتگاه حتی پتو هم نداره . دوس داشتم برداشت اولیه خودت رو هم میگفتی
« previous 1 3 4 5 6 7 8 9 65 66