الهام مقدم راد > الهام's Quotes

Showing 1-23 of 23
sort by

  • #1
    یدالله رؤیایی
    “خواننده هایی هستند که از تاریکی شعر را می خوانند ،خواننده هایی که شعر را در تاریکی می خوانند .خواندن هم "استیل "می طلبد .
    خواندن هنری است که سهمش را درشعر ،و به طور کلی در ادبیات ،باید جدی گرفت . یک خواننده ی حرفه ای در حاشیه ی آنچه می خواند برای خودش ابزاری دارد و کار گاهی . خواننده ای که برای خواندن متن کارگاه شخصی نداشته باشد یک خواننده ی بی ساز و برگ ،یک خواننده ی عامی ،است .
    برعکس ،خواننده ی باساز وبرگ ،سطرهایی نخوانده را می خواند ،لای سطرها را می خواند . در این معنا ،خواندن خود نوعی خلق است ،آفرینش است . خواننده ای که نمی نویسد ولی خودش متنی برای خواندن می شود . این طور خواندن ،قدرت است . و فکر می کنم که پل کلودل شاعر فرانسوی از این هم فراتر می رود وقتی می گوید :غرض وهدف ادبیات این است که خواندن یاد بگیریم

    یدالله رویایی .
    از سخنرانی در انجمن معماران و شهرسازان ایرانی . پاریس فوریه 98
    منتشر شده با عنوان "جای کلمه”
    یدالله رویایی

  • #2
    Milan Kundera
    “دوست داشتن، چشم‌پوشی از قدرت است.”
    Milan Kundera, The Unbearable Lightness of Being

  • #3
    Ribwar Siwayli
    “ديشب ، تمام شب ،
    چنان بوسه بارانم كرد
    كه فكر مي كردم حتي چيزكي از من نمي ماند
    اما امروز ، همين امروز صبح
    خود او،
    نگاهي نو
    و لباسي نو
    و روحي نو را تن جامه ام كرد.”
    Ribwar Siwayli

  • #4
    Epictetus
    “If anyone tells you that a certain person speaks ill of you, do not make excuses about what is said of you but answer, "He was ignorant of my other faults, else he would not have mentioned these alone.”
    Epictetus

  • #5
    Jorge Luis Borges
    “If I could live again my life,
    In the next – I’ll try,
    - to make more mistakes,
    I won’t try to be so perfect,
    I’ll be more relaxed,
    I’ll be more full – than I am now,
    In fact, I’ll take fewer things seriously,
    I’ll be less hygienic,
    I’ll take more risks,
    I’ll take more trips,
    I’ll watch more sunsets,
    I’ll climb more mountains,
    I’ll swim more rivers,
    I’ll go to more places – I’ve never been,
    I’ll eat more ice creams and less lima beans,
    I’ll have more real problems – and less imaginary ones,
    I was one of those people who live
    prudent and prolific lives -
    each minute of his life,
    Of course that I had moments of joy – but,
    if I could go back I’ll try to have only good moments,

    If you don’t know – that’s what life is made of,
    Don’t lose the now!

    I was one of those who never goes anywhere
    without a thermometer,
    without a hot-water bottle,
    and without an umbrella and without a parachute,

    If I could live again – I will travel light,
    If I could live again – I’ll try to work bare feet
    at the beginning of spring till the end of autumn,
    I’ll ride more carts,
    I’ll watch more sunrises and play with more children,
    If I have the life to live – but now I am 85,
    - and I know that I am dying …”
    Jorge Luis Borges

  • #6
    Richard G. Wilkinson
    “Twenge says that in the 1950s only 12 per cent of teenagers agreed with the statement ‘I am an important person’, but by the late 1980s this proportion had risen to 80 per cent. So what could have been going on? People becoming much more self‐confident doesn’t seem to fit with them also becoming much more anxious and depressed. The answer turns out to be a picture of increasing anxieties about how we are seen and what others think of us which has, in turn, produced a kind of defensive attempt to shore up our confidence in the face of those insecurities.”
    Richard G. Wilkinson, The Spirit Level: Why Equality is Better for Everyone

  • #7
    Abdulla Pashew
    “چگونه برسم به تو؟
    ،اگر بهشتی
    به من بگو
    .تا به درگاه تمام خدایان دعا کنم

    ،اگر دوزخی
    به من بگو
    .تا دنیا را از گناهان پُر کنم

    چگونه برسم به تو؟
    ،اگر سرزمینی اشغال شده ای
    به من بگو
    تا برایت پرچمی
    .از پوست خود بدوزم

    ،اگر مانند من مهاجری
    مرزی به دورم بکش
    .و من را سرزمین خود کن
    حالا بگو: چگونه می توانم برسم به تو؟”
    (Ebdulla peşêw)عه‌بدوڵا په‌شێو

  • #8
    احمد شاملو
    “نازلی! بهارخنده زد و ارغوان شکفت
    در خانه، زیر پنجره گل داد یاس پیر
    دست از گمان بدار!
    با مرگ نحس پنجه میفکن!
    بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار...
    نازلی سخن نگفت،
    سر افراز
    دندان خشم بر جگر خسته بست رفت
    ***
    نازلی ! سخن بگو!
    مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را
    در آشیان به بیضه نشسته ست!

    نازلی سخن نگفت
    چو خورشید
    از تیرگی بر آمد و در خون نشست و رفت
    ***
    نازلی سخن نگفت
    نازلی ستاره بود:
    یک دم درین ظلام درخشید و جست و رفت
    نازلی سخن نگفت
    نازلی بنفشه بود:
    گل داد و
    مژده داد: زمستان شکست!
    و
    رفت...”
    احمد شاملو, هوای تازه

  • #9
    مهدی سحابی
    “ ...اینکه می گویم مترجم نباید دیده شود وقتی به ترجمه ی ادبی می رسیم ممکن است حکم بی رحمانه ای باشد. شاید تسکین این درد این است که مترجم بداند در کار بسیار مهمی دخالت کرده است. او در تب و تاب و شور آفرینش با مؤلف و نویسنده وارد مشارکت شده است. مثل آهنکاری که در ساختن یک بنای فخیم معماری از او کمک بخواهیم اما بعد از اتمام کار دیگر تیرآهن ها را نمی بینیم. ترجمه به نظر من چنین سهمی از آفرینش می گیرد. یک چیزهایی از آفرینش در او هست... منتها اصل قضیه به نظر من این است که ترجمه آفرینش نیست. ترجمه مشارکت دورادور در اثری ست که قبلاً آفریده شده. اینجاست که بحث فنی آن پیش می آید. یعنی ترجمه یک کار بسیار دقیق فنی در انتقال یک اثر آفریده شده است. این امر دوقطبی بودن یا دولبه بودن کار ترجمه را نشان می دهد... یعنی شما از یک طرف در یک اثر آفرینشی دخالت دارید و از طرف دیگر باید هرچه کمتر دیده شوید. دلداری ای که به مترجم می شود داد این است که در یک کار بزرگ مشارکت دارد و دارد در کار سترگی دخالت می کند. بنابراین هرقدر فروتنی نشان بدهد باز هم از باد آن آفرینش اصلی چیزی به او می رسد.”
    مهدی سحابی

  • #10
    Sherko Bekas
    “عشقت یک ساعت
    به ساعات شبانه روز اضافه کرد؛
    ساعت بیست و پنج

    عشقت یک روز به روزهای هفته افزود؛
    هشت شنبه

    عشقت یک ماه به ماه های سال اضافه کرد؛
    ماه سیزدهم

    عشقت یک فصل به فصول سال افزود؛
    ...فصلِ پنجم

    بدین سان عشقت به من روزگاری بخشیده است
    که یک ساعت و
    یک روز و
    یک ماه و
    یک فصل
    ...از زندگی تمام عُشاق ِ جهان اضافه تر دارد”
    شێرکۆ بێکەس

  • #11
    Woody Allen
    “I don't know the question, but sex is definitely the answer.”
    Woody Allen

  • #12
    Arthur Schopenhauer
    “حماقت بزرگی است که آدمی به منظور برنده شدن در بیرون٬ در درون ببازد.”
    آرتور شوپنهاور

  • #13
    Albert Camus
    “Don’t walk in front of me… I may not follow
    Don’t walk behind me… I may not lead
    Walk beside me… just be my friend”
    Albert Camus

  • #14
    احمد شاملو
    “همه

    لرزش دست و دلم

    از آن بود

    که عشق پناهی گردد

    پروازی نه

    گریزگاهی گردد

    آی عشق آی عشق

    چهره ی آبیت پیدا نیست

    و خنکای مرهمی بر شعله ی زخمی

    نه شور شعله بر سرمای درون

    آی عشق آی عشق

    چهره ی سرخت پیدا نیست

    غبار تیره تسکینی برحضور وهن

    و رنج رهایی برگریز حضور

    سیاهی بر آرامش آبی

    وسبزه برگچه بر ارغوان

    آی عشق آی عشق

    رنگ آشنایت پیدا نیست

    شاملو

  • #15
    احمد شاملو
    “در تاريکی چشمانت را جستم
    در تاریکی چشم هایت را یافتم
    و شبم پر ستاره شد”
    احمد شاملو, شعرها ١٣٢٣ - ١٣٧٨: دفتر یکم

  • #16
    Václav Havel
    “Keep the company of those who seek the truth- run from those who have found it”
    Vaclav Havel

  • #17
    “Quiet people have the loudest minds.”
    Stephen Hawking

  • #18
    William Barrett
    “If science could comprehend all phenomena so that eventually in a thoroughly rational society human beings became as predictable as cogs in a machine, then man, driven by this need to know and assert his freedom, would rise up and smash the machine.

    What the reformers of the Enlightenment, dreaming of a perfect organization of society, had overlooked, Dostoevski saw all too plainly with the novelist's eye: namely, that as modern society becomes more organized and hence more bureaucratized it piles up at its joints petty figures like that of the Underground Man, who beneath their nondescript surface are monsters of frustration and resentment.”
    William Barrett

  • #19
    “نیچه چون خجالتی و پرتوقع بود، به‌سختی با کسی دوست می‌شد. اما وقتی هم دوستانی می‌یافت، آن‌ها را عمیقاً قدر می‌نهاد”
    Julian Young, Friedrich Nietzsche: A Philosophical Biography

  • #20
    Mark Twain
    “Whenever you find yourself on the side of the majority, it is time to reform (or pause and reflect).”
    Mark Twain

  • #21
    شاهرخ مسکوب
    “باری، ایرانی‌ها بعد از تلاشهای گوناگون، بعد از ۴۰۰ سال ـ با برگشت به گذشته تاریخ خودشان ـ با تشکیل حکومتهای ایرانی و تکیه به زبان فارسی در قرن چهارم هجری، ملتی بودند با هویتی جداگانه و مخصوص خودشان؛ ملت تازه‌ای، نه آن قوم فرسوده و بی‌رمق آخرهای ساسانی، بلکه ملت تازه‌ای تولد یافته بود با آگاهی به هویت خود ـ خودآگاه ـ با دین و تمدنی تازه. گذشته، پشتوانه یا تکیه‌گاه این هویت بود و زبان، جلوه‌گاهش؛ درخت تازه‌ای بود که در آب و هوای اسلام پرورش یافته بود، ام بر زمین خاطرهٔ قومی خود.‏

    ـ هویت ایرانی و زبان فارسی”
    شاهرخ مسکوب

  • #22
    Jorge Luis Borges
    “کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را اینکه عشق تکیه کردن نیست و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند

    کم کم یاد میگیری

    که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری

    باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد

    یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی

    که محکم باشی پای هر خداحافظی

    یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی”
    خورخه لوییس بورخس

  • #23
    François de La Rochefoucauld
    “Thinkers think and doers do. But until the thinkers do and the doers think, progress will be just another word in the already overburdened vocabulary by sense.”
    Francois de La Rochefoucauld



Rss