Ava > Ava's Quotes

Showing 1-30 of 67
« previous 1 3
sort by

  • #1
    سید مهدی موسوی
    “به انتـظار نشـستن، در انتـظار نشـستن
    کـنـار یـار نـبـودن، بـدون یـار نشـستن
    وهیچ چیزمهم نیست، که هیچ چیزمهم نیست
    و سـوگـوار پـریدن کـه سـوگـوار نشستن
    بهـار را سـپـریـدن! بـه انتظار زمستان
    تمام طـول زمسـتـان کـه تـا بهـار نشستن
    دو«میم» در وسط قلب، دوکنده کاری چاقو
    میان قـلب درخـتـان بـه یـادگـار نشـستن
    دو نقش، قالی بی رنگ، برای بافـتن مرگ
    از ابـتـدای تـولّـد کـنار دار نشـستـن
    هراس تا ابد ازموج،همیشه ترس که ازاوج
    فـقـط کناره گـرفـتـن، فـقط کنار نشـستن
    شبیه یک گل عاشق، شبیه پـرده دریدن
    اگـر چه بلبل بـودن، کـنار خـار نشستن
    همینکه خوب بـدانی که هیچ وقـت نیایـد
    هـمینکه تـا ابـدالـدّهـر سـر قـرار نشـستن
    و کـرمهای قدیمی ... و دست هرزه موعود
    چرا رسیدن و دیدن؟! چرا به بارنشستن؟!
    هـمیشه فرق نمودن، هـمیشه زنـده نبـودن
    کـنار «ایـست» دویـدن، دم فـرار نشـستن
    تو مرده ای یا زنده، تو زنده ای یا مـرده
    بـرای فـاتحـه خـویـش سـر مـزار نشـستن
    که هیـچ کار نکردن، که هیچ کار نکردن
    که هیچ کار نکردن، به اختصار: نشستن
    که هیچ چـیز نبودی، که هیچ چـیز نـداری
    درون خویش شکستن... و زار زار نشستن
    زنی که می رسد از راه...و روی ریل قدیمی
    و روی ریـل قـدیمی کـه تـا قطار نشستن”
    سید مهدی موسوی

  • #2
    Arthur Rimbaud
    “Love...no such thing.

    Whatever it is that binds families and married couples together, that's not love. That's stupidity or selfishness or fear. Love doesn't exist.

    Self interest exists, attachment based on personal gain exists, complacency exists. But not love. Love has to be reinvented, that’s certain.”
    Arthur Rimbaud, A Season in Hell and The Drunken Boat
    tags: love

  • #4
    Gautama Buddha
    “na kalamat va na anche k bayan mikonand hich yek vagheiate bartar nist.zira bartarin vagheiat chizist k ba mohavere natavan b omghe an rah yaft.”
    buda

  • #5
    Milan Kundera
    “صدای پاشنه های کفشتان در پیاده رو مرا به فکر راه هایی که نپیموده ام، راه هایی که به سان ِ شاخه های درخت پر از رشته های فرعی اند، می اندازد. شما در من وسوسه های دوران نوجوانی ام را بیدار کرده اید. من زندگی را در برابرم همچون درختی تصور می کردم. در آن هنگام آن را درخت امکانات می نامیدم. تنها در لحظه های کوتاه زندگی را این چنین می بینیم. سپس زندگی همچون راهی نمایان می شود که یک بار برای همیشه تحمیل شده است. همچون تونلی که از آن نمی توان بیرون رفت. با این همه جلوه ی درخت در ذهن ما همچون حسرت گذشته محو ناشدنی باقی می ماند...”
    Kundera Milan

  • #6
    Arthur Rimbaud
    “به همه جا برو به همه چیز پاسخ بده هیچ چیز نمی تواند جسد تو را دوباره بکشد!”
    آرتور رمبو

  • #7
    Woody Allen
    “More than any other time in history, mankind faces a crossroads. One path leads to despair and utter hopelessness. The other, to total extinction. Let us pray we have the wisdom to choose correctly.”
    Woody Allen

  • #9
    John      Webster
    “بخت به راستی یک روسپی است:اگر بخششی کند ذره ذره می دهد تا یکباره باز ستاند.”
    John Webster

  • #10
    Charlie Chaplin
    “Life is a tragedy when seen in close-up, but a comedy in long-shot.”
    Charlie Chaplin

  • #11
    Oscar Wilde
    “I like men who have a future and women who have a past.”
    Oscar Wilde

  • #12
    احمدرضا احمدی
    “کبریت زدم
    تو
    برای این روشنایی محدود
    گریستی”
    احمدرضا احمدی

  • #13
    احمدرضا احمدی
    “حقیقت دارد
    تو را دوست دارم
    در این باران
    می‌خواستم تو
    در انتهای خیابان نشسته
    باشی
    من عبور کنم
    سلام کنم
    لبخند تو را در باران
    می‌خواستم
    می‌خواهم
    تمام لغاتی را که می دانم برای تو
    به دریا بریزم
    دوباره متولد شوم
    دنیا را ببینم
    رنگ کاج را ندانم
    نامم را فراموش کنم
    دوباره در اینه نگاه کنم
    ندانم پیراهن دارم
    کلمات دیروز را
    امروز نگویم
    خانه را برای تو آماده کنم
    برای تو یک چمدان بخرم
    تو معنی سفر را از من بپرسی
    لغات تازه را از دریا صید کنم
    لغات را شستشو دهم
    آنقدر بمیرم
    تا زنده شوم ”
    Ahmad Reza Ahmadi / احمدرضا احمدی

  • #15
    احمدرضا احمدی
    “از هر لیوانی که آب نوشیدم
    طعم لبان تو و پاییزی
    که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
    فراموشی پس از فراموشی
    اما
    چرا طعم لبان تو و پاییری که تو در آن
    گم شدی در خانه مانده بود
    ما سرانجام توانستیم
    پاییز را از تقویم جدا کنیم
    اما
    طعم لبان تو بر همه ی لیوان ها و بشقاب ها
    حک شده بود
    لیوان ها و بشقاب ها را از خانه بیرون بردم
    کنار گندم ها دفن کردم
    زود به خانه آمدم
    تو در آستانه ی در ایستاده بودی
    تو در محاصره ی لیوان ها و بشقاب ها مانده بودی
    گیسوان تو سفید
    اما
    لبان تو هنوز جوان بود”
    احمد رضا احمدی / Ahmad Reza Ahmadi

  • #16
    “در تمام میهمانی‌ها
    آویز گردن من
    کلید خانه‌ی توست

    حالا بگذریم
    مرا جرأت آمدن نیست و
    تو را
    جرأت عوض کردن قفل”
    سارا محمدی اردهالی / Sara Mohamadi Ardehali, روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود

  • #17
    Arundhati Roy
    “To love. To be loved. To never forget your own insignificance. To never get used to the unspeakable violence and the vulgar disparity of life around you. To seek joy in the saddest places. To pursue beauty to its lair. To never simplify what is complicated or complicate what is simple. To respect strength, never power. Above all, to watch. To try and understand. To never look away. And never, never to forget.”
    Arundhati Roy, The Cost of Living

  • #18
    Heinrich Böll
    “یک چیز بسیار زیبا وجود دارد. هیچ . به هیچ فکر کن”
    Heinrich Böll

  • #19
    بیژن نجدی
    “کو دکان ما

    جهان تلخ نمی شودباشمشیر

    تلخ نمی شود با شلیک و فریادو مشت

    تلخی جهان

    گلوی گوزن نیست و دندان پلنگ

    ومرگ ماهی در حلق مرغان ما هی خوار

    مصیبت نیست

    تلخ عروسک هائی ست

    باشکم پر از تی-ان -تی

    که بر ویتنام ریخت

    بر کوچه باغ های فلسطین

    و مصیبت

    شادمانی کو دکان ما ست

    که دیده اند عروسکی بر خاک


    دویده اند با هلهله و لبخند”
    بیژن نجدی

  • #20
    عباس صفاری
    “دنيا كوچكتر از آن است
    كه گم شده اي را در آن يافته باشي
    هيچ كس اينجا گم نمي شود
    آدمها به همان خونسردي كه آمده اند
    چمدانشان را مي بندند
    و ناپديد مي شوند
    يكي در مه
    يكي در غبار
    يكي در باران
    يكي در باد
    و بي رحم ترينشان در برف
    آنچه به جا مي ماند
    رد پايي است
    و خاطره اي كه هر از گاه
    پس مي زند مثل نسيم سحر
    پرده هاي اتاقت را”
    عباس صفاری / Abas Safari, کبریت خیس

  • #21
    Philip Roth
    “The only obsession everyone wants: 'love.' People think that in falling in love they make themselves whole? The Platonic union of souls? I think otherwise. I think you're whole before you begin. And the love fractures you. You're whole, and then you're cracked open. ”
    Philip Roth, The Dying Animal
    tags: love

  • #22
    William Faulkner
    “Memory believes before knowing remembers. Believes longer than recollects, longer than knowing even wonders.”
    William Faulkner, Light in August

  • #23
    Marcel Proust
    “It is often hard to bear the tears that we ourselves have caused.”
    Marcel Proust

  • #24
    “می‌پرم روی دوچرخه
    رکاب می‌زنم

    جز باد
    کسی تحمل این اشک‌ها را ندارد”
    سارا محمدی اردهالی / Sara Mohamadi Ardehali, روباه سفیدی که عاشق موسیقی بود

  • #25
    Sarah Dessen
    “You should never be surprised when someone treats you with respect, you should expect it.”
    Sarah Dessen, Keeping the Moon

  • #26
    Arthur Rimbaud
    “Je est un autre.”
    Rimbaud

  • #27
    Haruki Murakami
    “It's like Tolstoy said. Happiness is an allegory, unhappiness a story.”
    Haruki Murakami, Kafka on the Shore

  • #28
    Samuel Beckett
    “خودم را در آغوش گرفته ام! نه چندان با لطافت نه چندان با محبت اما وفادار .. وفادار”
    ساموئل بکت

  • #29
    محمود دولت‌آبادی
    “انسان چگونه حسی ست ، من چگونه حسی هستم وقتی خودم را ،بارانی ام را ، شال گردنم را و چمدانم را با خود حمل می کنم از جایی که نمی شناسم به جایی که فقط یک احتمال هست برایِ آسودن؟ من چگونه حسی هستم ووقتی ذهنم شاخه ،شاخه،شاخه است که من در هر شاخه اش اسیر و اسیر و اسیرم به جستجویِ نیافتن و نبودِ آنچه در جستجویش هستم”
    محمود دولت آبادی / Mahmoud Dolat Abadi, سُلوک

  • #30
    Jon Krakauer
    “make a radical change in your lifestyle and begin to boldly do things which you may previously never have thought of doing, or been too hesitant to attempt. So many people live within unhappy circumstances and yet will not take the initiative to change their situation because they are conditioned to a life of security, conformity, and conservation, all of which may appear to give one peace of mind, but in reality nothing is more damaging to the adventurous spirit within a man than a secure future. The very basic core of a man's living spirit is his passion for adventure. The joy of life comes from our encounters with new experiences, and hence there is no greater joy than to have an endlessly changing horizon, for each day to have a new and different sun. If you want to get more out of life, you must lose your inclination for monotonous security and adopt a helter-skelter style of life that will at first appear to you to be crazy. But once you become accustomed to such a life you will see its full meaning and its incredible beauty.”
    Jon Krakauer, Into the Wild

  • #31
    Karen Blixen
    “I know of a cure for everything: salt water...in one way or the other. Sweat, or tears, or the salt sea.”
    Karen Blixen

  • #32
    Russell Hoban
    “I think of the turtles swimming steadily against the current all the way to Ascension. I think of them swimming through all that golden-green water over the dark, over the chill of the deeps and the jaws of the dark. And I think of the sun over the water, the sun through the water, the eye holding the sun, being held by it with no thought and only the rhythm of the going, the steady wing-strokes of the flippers in the water. Then it doesn’t seen hard to believe. It seems the only way to do it, the only way in fact to be: swimming, swimming, the eye held by the sun, no sharks in the mind, nothing in the mind.”
    Russell Hoban, Turtle Diary

  • #33
    Bertrand Russell
    “Sin is geographical.”
    Bertrand Russell



Rss
« previous 1 3