“مرگ
هر شب میآید
بال میگستراند بر خوابهایم
هرروز میآید
قدمهای خسته مرا میشمرد مرگ ،
و باز به جستوجوی نشانی تازه
تمامی جیبهایم را میکاود .
همین !”
―
هر شب میآید
بال میگستراند بر خوابهایم
هرروز میآید
قدمهای خسته مرا میشمرد مرگ ،
و باز به جستوجوی نشانی تازه
تمامی جیبهایم را میکاود .
همین !”
―
“به انتـظار نشـستن، در انتـظار نشـستن
کـنـار یـار نـبـودن، بـدون یـار نشـستن
وهیچ چیزمهم نیست، که هیچ چیزمهم نیست
و سـوگـوار پـریدن کـه سـوگـوار نشستن
بهـار را سـپـریـدن! بـه انتظار زمستان
تمام طـول زمسـتـان کـه تـا بهـار نشستن
دو«میم» در وسط قلب، دوکنده کاری چاقو
میان قـلب درخـتـان بـه یـادگـار نشـستن
دو نقش، قالی بی رنگ، برای بافـتن مرگ
از ابـتـدای تـولّـد کـنار دار نشـستـن
هراس تا ابد ازموج،همیشه ترس که ازاوج
فـقـط کناره گـرفـتـن، فـقط کنار نشـستن
شبیه یک گل عاشق، شبیه پـرده دریدن
اگـر چه بلبل بـودن، کـنار خـار نشستن
همینکه خوب بـدانی که هیچ وقـت نیایـد
هـمینکه تـا ابـدالـدّهـر سـر قـرار نشـستن
و کـرمهای قدیمی ... و دست هرزه موعود
چرا رسیدن و دیدن؟! چرا به بارنشستن؟!
هـمیشه فرق نمودن، هـمیشه زنـده نبـودن
کـنار «ایـست» دویـدن، دم فـرار نشـستن
تو مرده ای یا زنده، تو زنده ای یا مـرده
بـرای فـاتحـه خـویـش سـر مـزار نشـستن
که هیـچ کار نکردن، که هیچ کار نکردن
که هیچ کار نکردن، به اختصار: نشستن
که هیچ چـیز نبودی، که هیچ چـیز نـداری
درون خویش شکستن... و زار زار نشستن
زنی که می رسد از راه...و روی ریل قدیمی
و روی ریـل قـدیمی کـه تـا قطار نشستن”
―
کـنـار یـار نـبـودن، بـدون یـار نشـستن
وهیچ چیزمهم نیست، که هیچ چیزمهم نیست
و سـوگـوار پـریدن کـه سـوگـوار نشستن
بهـار را سـپـریـدن! بـه انتظار زمستان
تمام طـول زمسـتـان کـه تـا بهـار نشستن
دو«میم» در وسط قلب، دوکنده کاری چاقو
میان قـلب درخـتـان بـه یـادگـار نشـستن
دو نقش، قالی بی رنگ، برای بافـتن مرگ
از ابـتـدای تـولّـد کـنار دار نشـستـن
هراس تا ابد ازموج،همیشه ترس که ازاوج
فـقـط کناره گـرفـتـن، فـقط کنار نشـستن
شبیه یک گل عاشق، شبیه پـرده دریدن
اگـر چه بلبل بـودن، کـنار خـار نشستن
همینکه خوب بـدانی که هیچ وقـت نیایـد
هـمینکه تـا ابـدالـدّهـر سـر قـرار نشـستن
و کـرمهای قدیمی ... و دست هرزه موعود
چرا رسیدن و دیدن؟! چرا به بارنشستن؟!
هـمیشه فرق نمودن، هـمیشه زنـده نبـودن
کـنار «ایـست» دویـدن، دم فـرار نشـستن
تو مرده ای یا زنده، تو زنده ای یا مـرده
بـرای فـاتحـه خـویـش سـر مـزار نشـستن
که هیـچ کار نکردن، که هیچ کار نکردن
که هیچ کار نکردن، به اختصار: نشستن
که هیچ چـیز نبودی، که هیچ چـیز نـداری
درون خویش شکستن... و زار زار نشستن
زنی که می رسد از راه...و روی ریل قدیمی
و روی ریـل قـدیمی کـه تـا قطار نشستن”
―
“مگر من از وطنم چه میخواستم
به غیر از تکه ای نان
گوشهای امن
جیبی با حرمت
بارانی از عشق
پنجرهای باز
...كه آزادی و عشق به من دهد
من چه میخواستم
در این حد، كه به من نداد!؟
برای همین
نیمه شبی
دری را شکستم و رفتم
.برای همیشه رفتم”
―
به غیر از تکه ای نان
گوشهای امن
جیبی با حرمت
بارانی از عشق
پنجرهای باز
...كه آزادی و عشق به من دهد
من چه میخواستم
در این حد، كه به من نداد!؟
برای همین
نیمه شبی
دری را شکستم و رفتم
.برای همیشه رفتم”
―
“می ترسم از دیوها و هیولاها
می ترسم از یک عالمه تردید
این داستان بدجور مشکوک است
باید که از این راه برگردید
از جنگل ارواح می ترسم
از سایه های ساکت و موذی
از باد که در شاخه می پیچد
آهسته با آهنگ پیروزی
با درد تکه تکه خواهد شد
هرکس که قلبی مطمئن دارد
مادربزرگم وقت مرگش گفت
که واقعا این خانه جن دارد
هرجا چراغ روشنی دیدی
در دورهای خالی از اوهام
یا چشم های خیره ی گرگی ست
یا برق دندان های خون آشام
کولاک سنگینی است چون شیطان
در آسمان برف می روبد
انگار خون تازه می خواهد
دیوی که هرشب مشت می کوبد
کوه بلند شهر را یک روح
از استخوان سگ تراشیده
داغ است مثل خنده ی شیطان
خونی که روی شیشه پاشیده
آینده ی این شهر تاریک است
آینده ی این شهر غمگین است
جن ها کت و شلوار می پوشند
این قصه ی شهری نمادین است
در انتظار مرگ، خاموشیم
جز خون و گریه ارتباطی نیست
مادربزرگم قبل مردن گفت
که تا ابد راه نجاتی نیست”
― انقراض پلنگ ایرانی با افزایش بیرویه تعداد گوسفندان
می ترسم از یک عالمه تردید
این داستان بدجور مشکوک است
باید که از این راه برگردید
از جنگل ارواح می ترسم
از سایه های ساکت و موذی
از باد که در شاخه می پیچد
آهسته با آهنگ پیروزی
با درد تکه تکه خواهد شد
هرکس که قلبی مطمئن دارد
مادربزرگم وقت مرگش گفت
که واقعا این خانه جن دارد
هرجا چراغ روشنی دیدی
در دورهای خالی از اوهام
یا چشم های خیره ی گرگی ست
یا برق دندان های خون آشام
کولاک سنگینی است چون شیطان
در آسمان برف می روبد
انگار خون تازه می خواهد
دیوی که هرشب مشت می کوبد
کوه بلند شهر را یک روح
از استخوان سگ تراشیده
داغ است مثل خنده ی شیطان
خونی که روی شیشه پاشیده
آینده ی این شهر تاریک است
آینده ی این شهر غمگین است
جن ها کت و شلوار می پوشند
این قصه ی شهری نمادین است
در انتظار مرگ، خاموشیم
جز خون و گریه ارتباطی نیست
مادربزرگم قبل مردن گفت
که تا ابد راه نجاتی نیست”
― انقراض پلنگ ایرانی با افزایش بیرویه تعداد گوسفندان
داستان كوتاه
— 3327 members
— last activity Aug 13, 2025 09:15AM
گروهي براي علاقمندان به داستان كوتاه اينجا گرد هم اومديم تا داستان بخونيم ، داستان بنويسيم ، با هم حرف بزنيم و حداقل چند دقيقه دلمشغولي هاي بي انتها ...more
شعر سـپـيـد
— 470 members
— last activity Feb 04, 2018 08:24AM
آنها كه برگ هاي شعرشان سـپِيد نه ! من خانه ای ندارم , سقفی نمانده است , دیوار و سقف خانه ی من همین هاست که می نویسم . همین طرز نوشتن از راست به ...more
داستان هاي كوتاه طنز
— 298 members
— last activity Apr 11, 2018 12:24AM
براي علاقمندان داستان هاي طنز ايراني و خارجي طنز یعنی قاقاه گریستن و زار زار خندیدن
چاپ ممنوع / PROHIBITED TO PUBLISH
— 736 members
— last activity Oct 27, 2017 12:41AM
این گروه به کتاب ها و نوشته هایی اختصاص دارد که اجازه چاپ و انتشار ندارند و یا به علت محتوا فرصت انتشار نیافته اند اقتضای جان چو ای دل آگهی ست / هر که ...more
(milan kundera) میلان کوندرا
— 148 members
— last activity Feb 23, 2011 12:26PM
کوندرا کاوشگر هستی است ودر این راه اهمیت ونقش رمان را بس عظیم میداند او در ارزوی ان است که رمان زندگی را پیوسته روشنایی بخشد واز انسان در برابر فراموش ...more
Ava’s 2025 Year in Books
Take a look at Ava’s Year in Books, including some fun facts about their reading.
More friends…
Polls voted on by Ava
Lists liked by Ava










































