Behnoosh E > Behnoosh's Quotes

Showing 1-22 of 22
sort by

  • #1
    احمد شاملو
    “همه
    لرزش دست و دلم
    از آن بود که
    که عشق
    پناهی گردد،
    پروازی نه
    گریز گاهی گردد.

    ای عشق ای عشق
    چهره آبیت پیدا نیست
    ***
    و خنکای مرحمی
    بر شعله زخمی
    نه شور شعله
    بر سرمای درون

    ای عشق ای عشق
    چهره سرخت پیدا نیست.
    ***
    غبار تیره تسکینی
    بر حضور ِ وهن
    و دنج ِ رهائی
    بر گریز حضور.
    سیاهی
    بر آرامش آبی
    و سبزه برگچه
    بر ارغوان
    ای عشق ای عشق
    رنگ آشنایت
    پیدا نیست”
    احمد شاملو / Ahmad Shamlou

  • #3
    Bernard M. Baruch
    “Be who you are and say what you feel, because those who mind don't matter, and those who matter don't mind.”
    Bernard M. Baruch

  • #4
    Masoud Kimiai
    “آدمک برفی خسیس بود
    تا میانه تابستان ماند
    کسی ندانست
    قلب گداخته من
    در درونش می طپید و پنهان بود
    و او عاشقانه مقاومت می کرد”
    مسعود کیمیایی

  • #5
    “انفجار لاشه»


    خمیازه های کشدار سیگار پشت سیگار
    شب گوشه ای به ناچار سیگار پشت سیگار
    این روح خسته هر شب جان کندنش غریزی است
    لعنت به این خود آزار سیگار پشت سیگار
    یک استخوان و صد میخ آن پرده را دریدند
    ناموس سایه بر دار سیگار پشت سیگار
    در انجماد یک تخت این لاشه منفجر شد
    پاشیده شد به دیوار سیگار پشت سیگار
    بر سنگ فرش کوچه خوابیده بی سرانجام
    این مرده ی کفن خوار سیگار پشت سیگار
    صد صندلی در این ختم بی سرنشین کبودند
    مردی تکیده، بیزار سیگار پشت سیگار
    تصعید لاله ی گوش با جیغ های رنگی
    شک و شروع انکار سیگار پشت سیگار
    این پنج پنجه امشب همخوابگان خاکند
    بدرود دست و گیتار سیگار پشت سیگار
    مردم در این رهایی در کوچه های بن بست
    انگار ها نه انگار سیگار پشت سیگار
    ماسیده شد تلافی بر میله میله پولاد
    در یک تنور نمدار سیگار پشت سیگار
    مبهوت رد دودم، این شکوه ها قدیمی است
    مومن به اصل تکرار سیگار پشت سیگار
    لخت و پلید با اخم کنج اتاق تاریک
    در بستری گنهکار سیگار پشت سیگار
    صد لنز بی ترحم در چشم شهر جوشید
    وین شاعران بیکار سیگار پشت سیگار
    در لابلای هر متن این صحنه تا ابد هست
    مردی به حال اقرار سیگار پشت سیگار
    اسطوره های خائن در لابلای تاریخ
    خوابند عین کفتار سیگار پشت سیگار
    عکس تو بود و قصه، قاب تو بود و انکار
    کوبیده شد به دیوار سیگار پشت سیگار
    با یک طپانچه امشب این عطسه هم ترور شد
    شلیک تیر اخطار سیگار پشت سیگار
    هر شب همین بساط است، چای و سکوت و یک فیلم
    بعد از مرور اشعار سیگار پشت سیگار
    ته مانده های سیگار در استکانی از چای
    هاجند و واج انگار سیگار پشت سیگار
    کنسرو شعر و سیگار، تاریخ انقضا خورد
    سه/یک/ممیز چهار سیگار پشت سیگار
    خودکار من قدیمی است گاهی نمی نویسد
    یک مارک بی خریدار سیگار پشت سیگار”
    اندیشه فولادوند

  • #6
    “فردوسي: آن‌ها كه بر تختِ بخت مي‌نشستند، رخت بر تخته‌ي واپسين نهادند، سر به چهار خشت خام. نه از خشم ياد مي‌آوردند و نه موري فرمان مي‌رانند! بنگريد در خفتگانِ خاك - كه خاك در چشم بختِ بيدار مي‌كنند!

    [ ديباچه نوين شاهنامه ]”
    بهرام بيضايي

  • #7
    احمد شاملو
    “هزار کاکلیِ شاد
    در چشمانِ توست
    هزار قناری خاموش
    در گلوی من

    عشق را
    ای کاش زبانِ سخن بود

    آنکه می‌گوید دوست‌ات می‌دارم
    دلِ اندهگینِ شبی‌ست
    که مهتابش را می‌جوید

    ای کاش عشق را
    زبانِ سخن بود

    هزار آفتابِ خندان در خرامِ توست
    هزار ستاره‌ی گریان
    در تمنای من

    عشق را
    ای کاش زبانِ سخن بود”
    احمد شاملو

  • #8
    احمد شاملو
    “مرا
    تو
    بی سببی
    نيستی.
    به راستی
    صلت کدام قصيده ای
    ای غزل؟
    ستاره باران جواب کدام سلامی
    به آفتاب
    از دريچه ی تاريک؟

    کلام از نگاه تو شکل می بندد.
    خوشا نظر بازيا که تو آغازمی کنی!”
    احمد شاملو, ابراهیم در آتش

  • #9
    “دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی‌ارزد
    به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی‌ارزد

    به کوی می فروشانش به جامی بر نمی‌گیرند
    زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمی‌ارزد

    رقیبم سرزنش‌ها کرد کز این باب رخ برتاب
    چه افتاد این سر ما را که خاک در نمی‌ارزد

    شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است
    کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی‌ارزد

    چه آسان می‌نمود اول غم دریا به بوی سود
    غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد

    تو را آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی
    که شادی جهان گیری غم لشکر نمی‌ارزد

    چو حافظ در قناعت کوش و از دنیی دون بگذر
    که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی‌ارزد”
    Hafez, Divan of Hafez: دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی

  • #11
    رؤیا زرّین
    “رفته بودم دراگ‌استور پاستور
    والیوم‌های زیادی خریده بودم
    برای تسکین بی‌اعتمادی آدمی
    بروفن‌های زیادی خریده بودم

    پولم تمام
    امیدم تمام
    دنبال آرزوی از دست‌رفته‌ای

    من عاشق یک دوستت ‌دارم ساده‌ام
    توی سینما عصر جدید
    و بنگ بنگ ترانه‌ی کیل بیل
    توی سینما سپیده

    راستی
    والیوم‌های زیادی خریده بودم که
    میان‌بر از کجا، به کجا بروم؟

    حالا در ابتدای این دَوَران تازه
    دارم از تو پرت می‌شوم که

    ایستاده‌ام این‌جا
    هی فکر می‌کنم ـ کاش آدمی وطنش را همچون بنفشه‌ها
    می‌شد با خود ببرد، هر کجا که خواست ـ
    هی فکر می‌کنم
    هی بنفشه می‌کارم
    هی راه می‌روم”
    رویا زرین, می‌خواهم بچه‌هایم را قورت بدهم

  • #12
    یغما گلرویی
    “محاکمه در خیابان"


    شاکی روزگار منم
    تموم این شهر متهم
    یه حادثه چند ساعته
    با من میاد قدم قدم
    زخمها دهن وا میکنن
    وقتی دل از دشنه پُره
    دست منو بگیر که پام
    رو خون عشقم می سُره

    بگو که از کدوم طرف
    میشه به آرامش رسید
    وقتی تو چشم هر کسی
    برق فریب ُ میشه دید
    راه ضیافتو به من
    دستای کی نشون میده
    وقتی که حتی گل سرخ
    این روزا بوی خون میده

    وقتی زندگی با چاقو قسمت میشه
    وقتی رفاقتا خیانت میشه
    محکمه ات رو تو خیابون برپا کن
    وقتی که عشق همرنگ نفرت میشه

    تمرین مرگ می کنم
    تو گود این پیاده رو
    یه چیزی انگار گم شده
    توی نگاه من و تو
    دارم به داشتن یه زخم
    تو سینه عادت می کنم
    دارم شبام ُ با تن
    یه مرده قسمت میکنم”
    یغما گلرویی

  • #14
    فروغ فرخزاد
    “همه می‌ترسند
    همه می‌ترسند
    اما من و تو
    به چراغ و آب و آینه پیوستیم و نترسیدیم”
    فروغ فرخزاد, تولدی‌ دیگر

  • #15
    محمدرضا شفیعی کدکنی
    “طفلی به نام شادی، دیریست گم شده ست/ با چشم های روشن براق/ با گیسویی بلند به بالای آرزو/ هر کس ازو نشانی دارد ما را کند خبر/ این هم نشان ما :/ یک سو خلیج فارس / سوی دگر خزر”
    محمد رضا شفیعی کدکنی

  • #16
    Masoud Kimiai
    “تک‌گویی ماندگار سینما و تئاتر ایران
    «بهمن مفید» در فیلم «قیصر»


    «من بودم، حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم، کریم آقامونم بود. (کریم آب‌منگل. می‌شناسیش.)

    آره، از ما نه، از اونا آره، که بریم دوا خوری. تو نمیری، به موت قسم اصلا ما تو نخش نبودیم. آره، نه، گاز، دنده، دم هتل کوهپایۀ دربند اومدیم پایین. یکی چپ، یکی راست، یکی بالا، یکی پایین، عرق و آبجو جور شد؛ رو تخت نشسته بودیم داشتیم می‌خوردیم.

    اولی‌ رو رفتیم بالا به سلامتی رفقا، لولِ لول شدیم. دومی رو رفتیم بالا به سلامتی جمع، پاتیل پاتیل شدیم. سومی رو، اومدیم بریم بالا، آشیخ علی نامرد ساقی شد. گفت: برین بالا؛ مام رفتیم بالا. گفت: به سلامتی میتی [مهدی]، تو نمیری، به موت قسم خیلی تو لب شدم. این جیب نه، اون جیب نه، تو جیب ساعتی، ضامن‌دار اومد بیرون. رفتم و اومدم، دیدم کسی رو زمین خوابیده‌اس.

    پریدم تو اُتول. اومدم دم کوچه مهران، بغل این نُرقه‌فروشیه. [نقره‌فروشی] اومدم پایین، یه پسره هیکل میزونه ـ اینجوریه ـ زد به‌هم، افتادم تو جوب. گفتم: هته‌ته گفت: عفت. یکی گذاشت تو گوشم. گفتم نامردا. دومی‌شم زد؛ از اولی‌ش قایم‌تر زد.

    دست کردم جیبم که برم و بیام؛ چشامو وا کردم دیدم مریض‌خونه روسام.
    [مریض‌خانۀ روس‌ها = بیمارستان شوروی]

    حالا ما به همه گفتیم زدیم. شومام بگین زده. آره! خوبیت نداره؛ واردی که. . .»”
    مسعود کیمیایی / Mas'ud Kimiaii

  • #18
    عباس صفاری
    “دنيا كوچكتر از آن است
    كه گم شده اي را در آن يافته باشي
    هيچ كس اينجا گم نمي شود
    آدمها به همان خونسردي كه آمده اند
    چمدانشان را مي بندند
    و ناپديد مي شوند
    يكي در مه
    يكي در غبار
    يكي در باران
    يكي در باد
    و بي رحم ترينشان در برف
    آنچه به جا مي ماند
    رد پايي است
    و خاطره اي كه هر از گاه
    پس مي زند مثل نسيم سحر
    پرده هاي اتاقت را”
    عباس صفاری / Abas Safari, کبریت خیس

  • #19
    رسول یونان
    “تو ماه را
    بیشتر از همه دوست می داشتی
    و حالا
    ماه هر شب
    تو را به یاد من می آورد
    می خواهم فراموشت کنم
    اما این ماه
    با هیچ دستمالی
    از پنجره ها پاک نمی شود”
    رسول یونان
    tags: love

  • #20
    رسول یونان
    “داشتم از این شهر می رفتم
    صدایم کردی
    جا ماندم
    از کشتی ای که رفت و غرق شد
    البته
    این فقط می تواند یک قصه باشد
    در این شهر دود و آهن
    دریا کجا بود
    که من بخواهم سوار کشتی شوم و
    تو صدایم کنی
    فقط می خواهم بگویم
    تو نجاتم دادی
    تا اسیرم کنی”
    رسول یونان

  • #21
    رسول یونان

    قول بده که خواهی آمد
    اما هرگز نیا!
    اگر بیایی
    همه چیز خراب میشود
    دیگر نمیتوانم
    اینگونه با اشتیاق
    به دریا و جاده خیره شوم
    من خو کرده ام
    به این انتظار
    به این پرسه زدن ها
    در اسکله و ایستگاه
    اگر بیایی
    من چشم به راه چه کسی بمانم؟

    رسول یونان / Rasul Yunan

  • #22
    رسول یونان
    “نه به خاطر شعر
    نه به خاطر جور دیگر زیستن
    خانه ی من
    برای دو نفر کوچک بود
    به همین خاطر تنها ماندم”
    رسول یونان / Rasul Yunan, پایین آوردن پیانو از پله‌های یک هتل یخی

  • #23
    رسول یونان
    “تو نیستی

    اما من برایت چای می ریزم

    دیروز هم

    نبودی که برایت بلیط سینما گرفتم

    دوست داری بخند

    دوست داری گریه کن

    و یا دوست داری

    مثل آینه مبهوت باش

    مبهوت من و دنیای کوچکم

    دیگر چه فرق می کند

    باشی یا نباشی

    من با تو زندگی می کنم”
    رسول یونان

  • #24
    رسول یونان
    “مانده‌ام
    چگونه تو را فراموش كنم
    اگر تو را فراموش كنم
    بايد
    سال‌هايي را نيز كه با تو بوده‌ام
    فراموش كنم
    دريا را فراموش كنم
    و كافه‌هاي غروب را
    باران را
    اسب‌ها و جاده‌ها را
    بايد
    دنيا را
    زندگي را
    و خودم را نيز فراموش كنم
    تو با همه‌ چيز درآميخته‌اي!”
    رسول یونان

  • #25
    رسول یونان

    ماه از پنجره کوچید
    بهار از درخت
    گوزن از قصه
    و شعری که می گفتم
    دیگر ادامه نیافت
    همه چیز تمام شد
    سوار قطار شدی و رفتی
    حالا باید
    در شهری دور باشی
    در قلب من چکار می کنی!؟

    رسول یونان

  • #26
    قیصر امین‌پور
    “آی
    !ای دریغ و حسرت همیشگی
    ناگهان
    چقدر زود
    ...دیر می‌شود”
    قیصر امین‌پور



Rss