الوردة > الوردة's Quotes

Showing 1-9 of 9
sort by

  • #1
    فريد الأنصاري
    “فتح الله كان اذا تكلم عن حقائق العلم والمعرفه بهر القلوب بحديثه الشيق وبيانه الندي لم يكن كلاما عاديا كسائر المحدثين بل كان يتكلم كمن يصف ما يشاهد لا كمن يستذكر ما استوعب فيصبح الناس كلهم اذانا صاغيه تتلقي حقائق السماء وكأنها تواردت علي الارض تواً فتتجنح القلوب بأشجانها واشواقها خوفا ورجاء وتتطهر الارواح بدموعها مما يجعل حلقه المجلس ترتفع بمواجيدها الحري الي اعلي شيئاً فشيئا حتي يشارك الجميع ف مشاهده النور ويشربون من كوثر المعرفه بالله حقائق الايمان المغروفه من بحر اليقين”
    فريد الأنصاري, عودة الفرسان

  • #2
    عباس صفاری
    “دنيا كوچكتر از آن است
    كه گم شده اي را در آن يافته باشي
    هيچ كس اينجا گم نمي شود
    آدمها به همان خونسردي كه آمده اند
    چمدانشان را مي بندند
    و ناپديد مي شوند
    يكي در مه
    يكي در غبار
    يكي در باران
    يكي در باد
    و بي رحم ترينشان در برف
    آنچه به جا مي ماند
    رد پايي است
    و خاطره اي كه هر از گاه
    پس مي زند مثل نسيم سحر
    پرده هاي اتاقت را”
    عباس صفاری / Abas Safari, کبریت خیس

  • #3
    احمد شاملو
    “اشک رازي ست
    لبخند رازي ست
    عشق رازي ست
    اشک آن شب لبخند عشقم بود.
    قصه نيستم که بگويي
    نغمه نيستم که بخواني
    صدا نيستم که بشنوي
    يا چيزي چنان که ببيني
    يا چيزي چنان که بداني...
    من درد مشترکم
    مرا فرياد کن.
    درخت با جنگل سخن مي گويد
    علف با صحرا
    ستاره با کهکشان
    و من با تو سخن مي گويم
    نامت را به من بگو
    دستت را به من بده
    حرفت را به من بگو
    قلبت را به من بده
    من ريشه هاي تُرا در يافته ام
    با لبانت براي همه لب ها سخن گفته ام
    و دست هايت با دستان من آشناست.
    در خلوت روشن با تو گريسته ام
    براي خاطر زندگان؛
    و در گورستان تاريک با تو خوانده ام
    زيباترين سرود ها را
    و تُرا که مردگان اين سال
    عاشق ترين زندگان بوده اند.
    دستت را به من بده
    دست هاي تو با من آشناست
    اي دير يافته با تو سخن مي گويم
    بسان ابر که با طوفان
    بسان علف که با صحرا
    بسان باران که با بهار
    بسان درخت که با جنگل سخن مي گويد
    زيرا که من
    ريشه هاي تُرا دريافته ام
    زيرا که صداي من
    با صداي تو آشناست”
    احمد شاملو_ahmad shamlou

  • #4
    قیصر امین‌پور
    “وقتي تو نيستي
    نه هست‌هاي ما
    چونانكه بايدند
    نه بايدها

    مثل هميشه آخر حرفم
    و حرف آخرم را
    با بغض مي‌خورم

    عمـري است
    لبخندهاي لاغر خود را
    در دل ذخيره مي‌كنم: باشد براي روز مبادا
    اما
    در صفحه‌هاي تقويم
    روزي به نام روز مبادا نيست

    آن روز هر چه باشد
    روزي شبيه ديروز
    روزي شبيه فردا
    روزي درست مثل همين روزهاي ماست
    اما كسي چه مي‌داند؟
    شايد
    امروز نيز روز مبادا
    باشد

    وقتي تو نيستي
    نه هست‌هاي ما
    چونانكه بايدند
    نه بايدها

    هر روز بي‌تو
    روز مباداست”
    قيصر امين‌پور / Gheysar Amin Pour, آینه‌های ناگهان

  • #5
    فریدون مشیری
    “پر كن پياله را
    كاين آب آتشين
    ديريست ره به حال خرابم نمي‌برد

    اين جام‌ها كه در پي هم مي‌شوند
    درياي آتش است كه ‌ريزم به كام خويش
    گردآب مي‌ربايد و آبم نمي‌برد

    من با سمند سركش و جادويي شراب
    تا بيكران عالم پندار رفته‌ام
    تا دشت پر ستاره‌ي انديشه‌هاي گرم
    تا مرز ناشناخته‌ي مرگ و زندگي
    تا كوچه باغ خاطره‌هاي گريز پا
    تا شهر يادها
    ديگر شراب هم جز تا كنار بستر خوابم نمي‌برد

    هان اي عقاب عشق!
    از اوج قله‌هاي مه آلود دوردست
    پرواز كن به دشت غم‌انگيز عمر من
    آنجا ببر مرا كه شرابم نمي برد
    آن بي ستاره‌ام كه عقابم نمي برد

    در راه زندگي
    با اين همه تلاش و تمنا و تشنگي
    با اينكه ناله مي‌كشم از دل كه :
    آب ... آب ...
    ديگر فريب هم به سرابم نمي برد

    پر كن پياله را ”
    فریدون مشیری

  • #6
    Forough Farrokhzad
    “در اتاقي كه به اندازه ي يك تنهاييست
    دل من
    كه به اندازه ي يك عشقست
    به بهانه هاي ساده ي خوشبختي خود مي نگرد
    به زوال زيباي گل ها در گلدان
    به نهالي كه تو در باغچه ي خانه مان كاشته اي
    و به آواز قناري ها
    كه به اندازه ي يك پنجره مي خوانند”
    Forough Farrokhzad
    tags: poem

  • #7
    مهدی اخوان ثالث
    “قاصدک! هان، چه خبر آوردي؟
    از کجا، وز که خبر آوردي؟
    خوش خبر باشي، امّا، امّا
    گرد بام و در من
    بي ثمر مي گردي.
    انتظار خبري نيست مرا
    نه زياري نه ز ديّاري ، باري،
    برو آنجا که بود چشمي و گوشي با کس،
    برو آنجا که ترا منتظرند.
    قاصدک!
    در دل من همه کورند و کرند.
    دست بردار از اين در وطن خويش غريب.
    قاصدک تجربه هاي همه تلخ،
    با دلم مي گويد
    که دروغي تو، دروغ
    که فريبي تو، فريب.
    قاصدک! هان، ولي ...
    راستي آيا رفتي با باد؟
    با توام، آي کجا رفتي؟ آي...!
    راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟
    مانده خاکستر گرمي، جايي؟
    در اجاقي- طمع شعله نمي بندم - اندک شرري هست هنوز؟
    قاصدک!
    ابرهاي همه عالم شب و روز
    در دلم مي گريند ...”
    مهدی اخوانِ ثالث

  • #8
    “دلتنگی‌های آدمی را باد،
    ترانه‌ای می‌خواند،
    رویاهایش را،
    آسمان پرستاره ناديده می‌گيرد،
    و هر دانه برفی،
    به اشكی نريخته می‌ماند.

    «سكوت»
    سرشار از سخنان ناگفته است،
    از حركات ناكرده،
    اعتراف به عشق‌های نهان،
    و شگفتی‌های بر زبان نيامده.

    در اين سكوت
    حقيقت ما نهفته است.

    حقيقت تو
    و من”
    مارگوت بیکل / Margot Bickel

  • #9
    Osho
    “التحدث مع الغرباء يكون أكثر صدقاً، بحيث يبعث ما تكنّه في صدرك. إلا أن التحدث مع الأصدقاء والأقارب -أب وأم وزوجة وزوج وأخ وأخت- يشتمل على الكثير من المحظورات في اللاوعي: (لا تقل هذا، فقد يجرح شعوره. ولا تفعل ذاك فقد لا تحبه. ولا تتصرف على هذا النحو، والدك مسن وقد يُصدم) . وهكذا يواصل المرء عملية التحكم والمراقبة. فتسقط الحقيقة شيئا فشيئا إلى قبو كيانك، وتتمرس بالحذاقة والذكاء في استخدام التزييف. فتواصل الابتسام بابتسامات زائفة، مرسومة فقط على شفتيك.”
    أوشو, العلاقة الحميمية: الثقة بالنفس وبالآخرين



Rss
All Quotes



Tags From الوردة’s Quotes