“می دانی چقدر دوستت دارم؟
می دانی که خوشبختی
آرام آرام
از دل من رفته است؟
...
ذهنم آکنده از چیزی حجیم و نامفهوم است
می دانی چشمانم را گم کردهام؟
نه شادی قابل وصفی دارم
و نه اندوهی
گوش کن
در دنیای روشن و پرنور
آنگاه که گل ها بخواهند باران می بارد
-از شعر «خورشید»”
―
علیرضا میراسدالله,
خوی وارونه دیوها