Monique > Monique 's Quotes

Showing 1-18 of 18
sort by

  • #1
    Friedrich Nietzsche
    “That which does not kill us makes us stronger.”
    Friedrich Nietzsche

  • #2
    Oscar Wilde
    “Be yourself; everyone else is already taken.”
    Oscar Wilde

  • #3
    Albert Einstein
    “Two things are infinite: the universe and human stupidity; and I'm not sure about the universe.”
    Albert Einstein

  • #4
    Frank Zappa
    “So many books, so little time.”
    Frank Zappa

  • #5
    Steve Toltz
    “مردم همیشه شکایت می‌کنند که چرا کفش ندارن تا اینکه یه روز آدمی رو می‌بینن که پا نداره و بعد غر می‌زنن که چرا ویلچر اتوماتیک ندارن. چرا؟ چی باعث می‌شه که به طور ناخودآگاه خودشون رو از یه سیستم ملال‌آور به یکی دیگه پرت کنن؟ چرا اراده فقط معطوفه به جزئیات و نه کلیات؟ چرا به جای اینکه «کجا باید کار کنم؟» نمی‌گیم «چرا باید کار کنم؟» چرا به جای «چرا باید تشکیل خانواده بدم؟» می‌گیم «کی باید تشکیل خانواده بدم؟»”
    Steve Toltz, A Fraction of the Whole

  • #6
    H. Rider Haggard
    “Yea, all things live forever, though at times they sleep and are forgotten.”
    H. Rider Haggard, She

  • #7
    الیاس علوی
    “نمی‌توان به لبخندی قانع بود
    نمی‌شود موهایت را دید
    و به باد حسودی نکرد
    گونه‌هایت را دید
    و به گناه نیاندیشید
    و نمی‌شود به تو رسید
    که پاهایت نوجوانند
    و دیوارهایت بلند...

    «من گرگ خیالبافی هستم»”
    الیاس علوی

  • #8
    مهدی اخوان ثالث
    “لحظه ی دیدار نزدیک است
    باز من دیوانه ام ، مستم
    باز می لرزد ، دلم ، دستم
    باز گویی در جهان دیگری هستم
    های ! نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ
    های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست
    و آبرویم را نریزی ، دل
    ای نخورده مست
    لحظه ی دیدار نزدیک است”
    مهدی اخوان ثالث / Mehdi Akhavan Sales

  • #9
    گروس عبدالملکیان
    “احساس می کنم
    کسی که نیست
    کسی که هست را
    از پا در می آورد...”
    گروس عبدالملکیان

  • #10
    “عقل در این نیست که جلوی احساسو بگیری، بلکه در اینه که همه چیزو احساس کنی.هر طور که باشه

    کتاب خرده جنایت های زناشوهری - صفحۀ 15”
    اریک امانوئل اشمیت

  • #11
    Margaret Mitchell
    “No, my dear, I'm not in love with you, no more than you are with me, and if I were, you would be the last person I'd ever tell. God help the man who ever really loves you. You'd break his heart, my darling, cruel, destructive little cat who is so careless and confident she doesn't even trouble to sheathe her claws.”
    Margaret Mitchell, Gone with the Wind

  • #12
    Alan Paton
    “Cry, the beloved country, for the unborn child that's the inheritor of our fear. Let him not love the earth too deeply. Let him not laugh too gladly when the water runs through his fingers, nor stand too silent when the setting sun makes red the veld with fire. Let him not be too moved when the birds of his land are singing. Nor give too much of his heart to a mountain or a valley. For fear will rob him if he gives too much.”
    Alan Paton, Cry, the Beloved Country

  • #13
    Carol Shields
    “Happiness is the lucky pane of glass you carry in your head. It takes all your cunning just to hang on to it, and once it's smashed you have to move into a different sort of life.”
    Carol Shields, Unless

  • #14
    Carol Shields
    “عصبانیت ، به انسان تر شدن کمک نمیکند.تمرینی است برای نمایشی که هرگز اجرا نخواهد شد.”
    Carol Shields, Unless

  • #15
    Anne Frank
    “How wonderful it is that nobody need wait a single moment before starting to improve the world.”
    Anne Frank, Anne Frank's Tales from the Secret Annex: A Collection of Her Short Stories, Fables, and Lesser-Known Writings

  • #16
    نادر فتوره‌چی
    “چرا کار و بار «لوس بازی» سکه شده؟
    چرا همه مثل هم حرف می‌زنند: «اون اتفاق باحاله»، «می دونی آدما»، «ای جانم»، «ازت راضی ام» و ...
    چرا زنان و دختران ادای نوزادان را در می‌آورند و مردان و پسران فقط لودگی می‌کنند؟
    چرا هیچ کس شخصیت منحصر به فردی ندارد؟
    چرا می‌ترسند مبادا با کسی بحث‌شان شود؟
    چرا وقتی به جوانی بیست و چند ساله می‌گویی «احمق»، به جای آنکه جوابت را دهد، می‌گوید :«وقت به خیر»
    چرا همه «پالت» و «پرتقال من کجایی» گوش می‌دهند؟
    چرا هیچ کس دیگر کله شقی نمی‌کند و در یک نبرد عاشقانه، رقیب را به «دوئل» فرانمی‌خواند؟
    چرا همه عاشق فوتبال و تیم «بارسا» و «یووه» شده‌اند؟
    چرا همه فقط گرافیک و بازاریابی و هنرهای تجسمی می‌خوانند؟
    چرا از میز شام و گربه و پای لاک‌زده عکس می‌گیرند؟
    چرا وقتی یک شب عادی با دوستانشان جایی می‌روند، از این اتفاق ساده ده‌ها بار عکس سلفی و دستجمعی می‌گیرند؟
    چه اتفاقی برای‌شان می‌افتد که از دیدن برنامه «خندوانه» یا طنزهای بینمک لذت می‌برند؟
    چرا همه سیبیل‌های دسته موتوری دارند و پیراهن چهارخانه و عینک‌های پت و پهن و مانتوهای چادرگل گلی و شلوارهای قرمز و سبز و کانورس و کوله می‌پوشند؟
    چرا همه چیز اینقدر گل گلی و عروسکی و ملوس شده است؟
    چرا هرکس را که می‌بینی، هفته بعدش نمایشگاه یا کارگاه متن‌خوانی یا رونمایی از کتاب دارد؟
    چرا همه داستان کوتاه می‌نویسند و شعر می‌گویند؟
    چرا اینقدر عکاس و «کارگردان اولی» زیاد شده است؟
    چرا هیچ کس رمان نمی‌نویسد؟
    چرا هر کس که بعد از مدتی کافه نشینی، احساس می‌کند که باید یا مجله ادبی-هنری تاسیس کند یا مترجم و مدرس شود؟
    چرا هیچکس نمی‌تواند چند دقیقه بدون مسخره بازی یا تقلید تکه کلام‌های باب روز، درباره هر موضوعی حرف بزند؟
    چرا سر و ته همه چیز با دو تا تحلیل و یک کاریکاتور هم می‌آید؟
    چرا همه بازاریاب و ایده‌پرداز تبلیغات شده‌اند؟
    چرا همه فکر می‌کنند کانت و هگل و افلاطون یکسری حرف‌های نامفهوم زده‌اند؟
    چرا آداب معاشرت را در حد جمع کردن حواس و نیاستادن بر سر راه دیگران و بلند بلند قهقهه نزدن در محیط عمومی، بلد نیستند؟
    چرا هیچکس، هیچ موضوعی را تا انتها پیگیری نمی‌کند؟
    چرا هیچ کس گله‌ای از رنگ قهوه‌ای وخاکستری آسمان ندارد؟
    چرا فکر می‌کنند پل طبیعت و برج میلاد آثار معماری ارزشمندی هستند؟
    چرا وقتی سگ و گربه می‌بینند، به نشانه هیجان، حرکات عجیب و اصوات نامفهوم از خودشان در می‌آورند؟
    چرا نگرانند مبادا «جدی و خشک» جلوه کنند؟
    چرا مدام احساس می‌کنند که باید به شکل اغراق شده‌ای بخندند و خوشمزه‌گی کنند؟
    چرا از واژگانی چون «شرم»، «فروتنی»،«شرافت» و ... خنده‌شان می‌گیرد؟
    چرا همه می‌ترسند کسی برنجد و ناچار خود را در گرداب خاله زنکی غرق می‌کنند؟
    چرا وحشت از «توهین»، کار را به تایید کلاشان و شارلتان‌ها انداخته است؟
    چرا اینهمه مراسم بزرگداشت این و آن برگزار می‌شود؟
    چرا همه کودک صفت شده‌اند و مدام عکس‌های چند ماهگی و کاراکترهای عروسکی و کارتونی را مرور می‌کنند؟
    چرا همه به میانجی خیریه‌ها و شیادها، با رنج‌های بشری مواجه می‌شوند؟
    چرا به شکل بیمارگونه‌ای قربان صدقه هم می‌روند؟
    چرا تیراژ کتاب‌ها 300 نسخه است؟
    چرا همه در شکستن گردن روشنفکران از حکومت سبقت می‌گیرند؟
    چرا نمی‌توانند خودفروختگی را محکوم کنند؟
    چرا هیچ موضعی ندارند؟
    و در نهایت چرا فکر می‌کنند خیلی باهوش، شریف، تاج سر بشریت و ملتی برگزیده هستند؟”
    نادر فتوره‌چی

  • #17
    Sherko Bekas
    “عشقت یک ساعت
    به ساعات شبانه روز اضافه کرد؛
    ساعت بیست و پنج

    عشقت یک روز به روزهای هفته افزود؛
    هشت شنبه

    عشقت یک ماه به ماه های سال اضافه کرد؛
    ماه سیزدهم

    عشقت یک فصل به فصول سال افزود؛
    ...فصلِ پنجم

    بدین سان عشقت به من روزگاری بخشیده است
    که یک ساعت و
    یک روز و
    یک ماه و
    یک فصل
    ...از زندگی تمام عُشاق ِ جهان اضافه تر دارد”
    شێرکۆ بێکەس

  • #18
    Seyed Ali Salehi
    “آزادش کنید!

    خبر رسیده دکتر فرهاد پیربال در زندان اربیل از شرایط مناسبی برخوردار نیست.
    یازدهم مارس 2018 میلادی را فراموش نمی‌کنم. مثل روز تا روز همه سال‌های گذشته. با شنیدن خبر، ناگهان احساس کردم زبان زنده کُردی، یک حرف، یک واژه، یک نام کم آورده است: دکتر فرهاد پیربال روانه زندان شد... تا امروز که هنوز فرزندان و خانواده ایشان چشم به راه شاعر خود هستند. لطفأ دوست مرا، شاعر پر شور و بی‌قرار کلمات را آزاد کنید!

    من هنوز حیرانم؛ مگر می‌شود در اقلیم آزادی، آزادی را به زندان کشید؟!
    مسئولین امر، مراقب شأن و نیک‌نامی مردم کردستان باشند. همه ما هموندان خانوار مشترک بشری هستیم. من نمی‌توانم نگران سرنوشت زندانیان آرمانی نباشم. لطفأ صاحبان رٶیاها را به بی‌راهه نخوانید. ما چشم به راه آزادی پیربال هستیم.

    حبس و تنبیه و محرومیت و زندان در شأن این شاعر و در شأن هیچ کسی بر این سیاره نیست. مسئولین محترم اقلیم، به پاس و حرمت نام «کُرد» و نام «انسان»، و به پاس و حرمت سرزمین مجروح‌ترین رٶیاها، این رٶیانویس بی‌قرار و پر شور را آزاد کنید! به امید آزادی همه زندانیان آرمانی در سرتاسر این جهان چاره‌ناپذیر!”
    Seyed Ali Salehi



Rss