Simin > Simin's Quotes

Showing 1-9 of 9
sort by

  • #1
    رضا قاسمی
    “وقتی زبان مادری‌ات فقط 127 فعل داشته باشد که مستقیم صرف می‌شوند، وقتی هزاران فعل دیگر را باید به کمک فعل معین صرف کرد، و این فعل هم درست همان فعلی باشد که برای عمل هم‌خوابگی به‌کار می‌رود، آن‌وقت زبان خیانتکار می‌شود.”
    رضا قاسمی / Reza Ghasemi

  • #2
    رضا قاسمی
    “می گویند فراموشی دفاع طبیعی ِ بدن است در برابر رنج . دردی که نوزاد هنگام عبور از آن دریچه‌ی تنگ ، متحمل می‌شود چنان شدید است که کودک ترجیح می‌دهد رنج زاده شده را برای همیشه از یاد ببرد ...”
    رضا قاسمی / Reza Ghasemi, همنوایی شبانه ارکستر چوبها

  • #3
    رضا قاسمی
    “منظره‌ی ویرانی آدم‌ها غم‌انگیزترین منظره‌ی دنیاست .”
    رضا قاسمی / Reza Ghasemi

  • #4
    رضا قاسمی
    “نخستین چتر زندگی ام را ,هنوز باز نکرده , توفانی مهیب از دستم ربود , کوبید به تیر چراغ برق و لاشهء در هم شکسته اش را آن چنان با خود برد که گویی هنوز در جایی از این جهان ، دارد می بردش”
    رضا قاسمی / Reza Ghasemi

  • #5
    رضا قاسمی
    “حس شهادت‌طلبی و مظلومیت ، که مشخصه‌ای کاملن ایرانی است ، هیچ‌گاه در طول تاریخ اجازه نداده است تا مسائلی را که با یک سیلی حل می‌شود به موقع رفع و رجوع کنیم ؛ گذاشته‌ایم تا وقتی که با کُشت و کشتار هم حل نمی‌شود خونمان به جوش آید و همه‌چیز را به آتش بکشیم و هیچ چیزی را هم حل نکنیم ...”
    رضا قاسمی / Reza Ghasemi

  • #6
    رضا قاسمی
    “چگونه به برنارد بگویم که مردِ بیابانی همیشه با سایه‌اش زندگی می‌کند . که هرجا می‌رود سایه‌اش را به سمت ِ راستش دارد ، یا چپش. که هرجا می‌رود یا به دنبال سایه‌اش می‌رود یا سایه‌اش را به دنبال می‌کشاند . که تنها یک لحظه ، فقط یک لحظه ، بی‌سایه می‌شود : عدل ِ ظهر ! وقتی تیغ ِ آفتاب درست به فرق ِ سر می‌کوبد .
    تازه ، در این لحظه هم تنها نیست . مرد ِ بیابانی تنها ثروتش سای‌ی اوست . می‌نشیند ، با او می‌نشیند . می‌ایستد با او می‌ایستد . صبح که می‌شود عظمت ِ او را امتداد می‌دهد تا مغرب ِ جهان . عصر که می‌شود غروب ِ او را امتداد می‌دهد تا مشرق ِ جهان . چه کسی این‌همه وفادار است ؟ این چنین رفیقی که را تیغ ِ آفتاب که به سر بکوبد رهاش می‌کنی بسوزد ؟ می‌بینی هی مچاله می‌شود در خود . می‌بینی به پات می‌افتد . راه می‌دهی که از زیر ِ ناخن ِ پاها نشت کند در تو . طبیعتت شده که این کمترین کار ِ توست در قبال او . خوب که قالب ِ تنت در تو نشست تیغ ِ آفتاب هزیمت کرده است . پس آرام آرام از زیر ِ ناخن ِ پاها خودش را می‌کشد بیرون . اما اگر نکشید ؟”
    رضا قاسمی / Reza Ghasemi

  • #7
    رضا قاسمی
    “نشسته‌ایم . انگار ، هر دو به انتظار ِ لحظه‌ای محتوم . مثل شب‌های بمباران که در تاریکی می‌نشستیم به انتظار ِ مرگ که هیچ روشن نبود کی خواهد آمد و از کدام سو .”
    رضا قاسمی / Reza Ghasemi

  • #8
    رضا قاسمی
    “همنوایی شبانه ارکستر چوبها”
    رضا قاسمی / Reza Ghasemi

  • #9
    “انفجار لاشه»


    خمیازه های کشدار سیگار پشت سیگار
    شب گوشه ای به ناچار سیگار پشت سیگار
    این روح خسته هر شب جان کندنش غریزی است
    لعنت به این خود آزار سیگار پشت سیگار
    یک استخوان و صد میخ آن پرده را دریدند
    ناموس سایه بر دار سیگار پشت سیگار
    در انجماد یک تخت این لاشه منفجر شد
    پاشیده شد به دیوار سیگار پشت سیگار
    بر سنگ فرش کوچه خوابیده بی سرانجام
    این مرده ی کفن خوار سیگار پشت سیگار
    صد صندلی در این ختم بی سرنشین کبودند
    مردی تکیده، بیزار سیگار پشت سیگار
    تصعید لاله ی گوش با جیغ های رنگی
    شک و شروع انکار سیگار پشت سیگار
    این پنج پنجه امشب همخوابگان خاکند
    بدرود دست و گیتار سیگار پشت سیگار
    مردم در این رهایی در کوچه های بن بست
    انگار ها نه انگار سیگار پشت سیگار
    ماسیده شد تلافی بر میله میله پولاد
    در یک تنور نمدار سیگار پشت سیگار
    مبهوت رد دودم، این شکوه ها قدیمی است
    مومن به اصل تکرار سیگار پشت سیگار
    لخت و پلید با اخم کنج اتاق تاریک
    در بستری گنهکار سیگار پشت سیگار
    صد لنز بی ترحم در چشم شهر جوشید
    وین شاعران بیکار سیگار پشت سیگار
    در لابلای هر متن این صحنه تا ابد هست
    مردی به حال اقرار سیگار پشت سیگار
    اسطوره های خائن در لابلای تاریخ
    خوابند عین کفتار سیگار پشت سیگار
    عکس تو بود و قصه، قاب تو بود و انکار
    کوبیده شد به دیوار سیگار پشت سیگار
    با یک طپانچه امشب این عطسه هم ترور شد
    شلیک تیر اخطار سیگار پشت سیگار
    هر شب همین بساط است، چای و سکوت و یک فیلم
    بعد از مرور اشعار سیگار پشت سیگار
    ته مانده های سیگار در استکانی از چای
    هاجند و واج انگار سیگار پشت سیگار
    کنسرو شعر و سیگار، تاریخ انقضا خورد
    سه/یک/ممیز چهار سیگار پشت سیگار
    خودکار من قدیمی است گاهی نمی نویسد
    یک مارک بی خریدار سیگار پشت سیگار”
    اندیشه فولادوند



Rss