معصومه توکلی > معصومه's Quotes

Showing 1-10 of 10
sort by

  • #1
    Don't ever tell anybody anything. If you do, you start missing everybody.
    “Don't ever tell anybody anything. If you do, you start missing everybody.”
    J. D. Salinger

  • #3
    Shel Silverstein
    “Once there was a tree, and she loved a little boy.”
    Shel Silverstein, The Giving Tree

  • #4
    William Blake
    “Tyger! Tyger! burning bright
    In the forests of the night,
    What immortal hand or eye
    Could frame thy fearful symmetry?”
    William Blake

  • #5
    قیصر امین‌پور
    “نه چندان بزرگم

    که کوچک بیابم خودم را

    نه آنقدر کوچک

    ...که خود را بزرگ

    گریز از میانمایگی

    آرزویی بزرگ است؟؟”
    قیصر امین پور

  • #6
    J.D. Salinger
    “I'm sick of not having the courage to be an absolute nobody.”
    J.D. Salinger, Franny and Zooey

  • #7
    Forough Farrokhzad
    “من خواب دیده ام که کسی می اید
    من خواب یک ستاره قرمز دیده ام
    وپلک چشمم هی می پرد و کفش هایم هی جفت می شوند
    و کور شوم اگر دروغ بگویم”
    فروغ فرخ‌زاد, ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

  • #8
    Antoine de Saint-Exupéry
    “What makes the desert beautiful,' said the little prince, 'is that somewhere it hides a well...”
    Antoine de Saint-Exupéry, The Little Prince

  • #9
    C.S. Lewis
    “Some day you will be old enough to start reading fairy tales again.”
    C.S. Lewis

  • #10
    رضا براهنی
    “معشوق جان به بهار آغشته ی منی
    که موهای خیس ات را خدایان بر سینه ام می ریزند و مرا خواب می کنند
    یک روزَمی که بوی شانه تو خواب می بَرَدَم
    معشوق جان به بهار آغشته ی منی تو شانه بزن
    هنگامه ی منی
    من دستهای تو را با بوسه هایم تُک می زدم
    من دستهای تو را در چینه دانم مخفی نگاه داشته ام
    تو در گلوی من مخفی شدی
    صبحانه پنهانی منی وقتی که نیستی
    من چشمهای تو را هم در چینه دانم مخفی نگاه داشته ام
    نَحرم کنند اگر همه می بینند که تو نگاه ِ گلوگاه ِ پنهانی ِ منی
    آواز من از سینه ام که بر می خیزد از چینه دانم قوت می گیرد
    می خوانم می خوانم می خوانم تو خواندن منی
    باران که می وزد سوی چشمانم باران که می وزد باران که می وزد ، تو شانه بزن! باران که می…
    یک لحظه من خودم را گم می کنم نمی بینمَم
    اگر تو مرا نبینی من کیستم که ببینم؟ من نیستم که ببینم ، نمی بیننمَم
    معشوق جان به بهار آغشته ی منی اگر تو مرا نبینی من هم نمی بینمم
    آهو که عور روی سینه من می افتد آهو که عور آهو که عور آهو که او ، او او که آ اواو تو شانه بزن”
    رضا براهنی, گزیده اشعار رضا براهنی

  • #11
    مجید اسطیری
    “داستان نوشتن دست کاری کردن در غیب است”
    مجید اسطیری



Rss