گزیده اشعار رضا براهنی Quotes
گزیده اشعار رضا براهنی
by
Reza Baraheni69 ratings, 3.88 average rating, 6 reviews
گزیده اشعار رضا براهنی Quotes
Showing 1-3 of 3
“معشوق جان به بهار آغشته ی منی
که موهای خیس ات را خدایان بر سینه ام می ریزند و مرا خواب می کنند
یک روزَمی که بوی شانه تو خواب می بَرَدَم
معشوق جان به بهار آغشته ی منی تو شانه بزن
هنگامه ی منی
من دستهای تو را با بوسه هایم تُک می زدم
من دستهای تو را در چینه دانم مخفی نگاه داشته ام
تو در گلوی من مخفی شدی
صبحانه پنهانی منی وقتی که نیستی
من چشمهای تو را هم در چینه دانم مخفی نگاه داشته ام
نَحرم کنند اگر همه می بینند که تو نگاه ِ گلوگاه ِ پنهانی ِ منی
آواز من از سینه ام که بر می خیزد از چینه دانم قوت می گیرد
می خوانم می خوانم می خوانم تو خواندن منی
باران که می وزد سوی چشمانم باران که می وزد باران که می وزد ، تو شانه بزن! باران که می…
یک لحظه من خودم را گم می کنم نمی بینمَم
اگر تو مرا نبینی من کیستم که ببینم؟ من نیستم که ببینم ، نمی بیننمَم
معشوق جان به بهار آغشته ی منی اگر تو مرا نبینی من هم نمی بینمم
آهو که عور روی سینه من می افتد آهو که عور آهو که عور آهو که او ، او او که آ اواو تو شانه بزن”
― گزیده اشعار رضا براهنی
که موهای خیس ات را خدایان بر سینه ام می ریزند و مرا خواب می کنند
یک روزَمی که بوی شانه تو خواب می بَرَدَم
معشوق جان به بهار آغشته ی منی تو شانه بزن
هنگامه ی منی
من دستهای تو را با بوسه هایم تُک می زدم
من دستهای تو را در چینه دانم مخفی نگاه داشته ام
تو در گلوی من مخفی شدی
صبحانه پنهانی منی وقتی که نیستی
من چشمهای تو را هم در چینه دانم مخفی نگاه داشته ام
نَحرم کنند اگر همه می بینند که تو نگاه ِ گلوگاه ِ پنهانی ِ منی
آواز من از سینه ام که بر می خیزد از چینه دانم قوت می گیرد
می خوانم می خوانم می خوانم تو خواندن منی
باران که می وزد سوی چشمانم باران که می وزد باران که می وزد ، تو شانه بزن! باران که می…
یک لحظه من خودم را گم می کنم نمی بینمَم
اگر تو مرا نبینی من کیستم که ببینم؟ من نیستم که ببینم ، نمی بیننمَم
معشوق جان به بهار آغشته ی منی اگر تو مرا نبینی من هم نمی بینمم
آهو که عور روی سینه من می افتد آهو که عور آهو که عور آهو که او ، او او که آ اواو تو شانه بزن”
― گزیده اشعار رضا براهنی
“وقتی که دایناسورها تازه مُرده بودند
و پیغمبرها در راه بودند
من شاعر تو بودم
و بادبان کلمه واژگان مرا میراند
تو سالهای نوری را بر گونههایت روشن نگاه داشته بودی
من صفحههای زبان را میچرخاندم
و با سرعت مافوق صوت دیوانه میشدم
روزی به خواب تو میآیم میبینی که من تواَم
و تیمارستانی با صد هزار عاشق هستم
ابرو حوالهی دریا کن
و مثل باد گذر کن از شهر پنجرههای ویران
من در تمام پنجرهها انتظار تو را میکشم
هر کس که ویرانههای چشم مرا دست کم گرفت، نفرین شده ست:
عاشق خواهد شد
حتی اگر تو باشی که صدها هزار عاشق نابینا در شهرهای جهان داری”
― گزیده اشعار رضا براهنی
و پیغمبرها در راه بودند
من شاعر تو بودم
و بادبان کلمه واژگان مرا میراند
تو سالهای نوری را بر گونههایت روشن نگاه داشته بودی
من صفحههای زبان را میچرخاندم
و با سرعت مافوق صوت دیوانه میشدم
روزی به خواب تو میآیم میبینی که من تواَم
و تیمارستانی با صد هزار عاشق هستم
ابرو حوالهی دریا کن
و مثل باد گذر کن از شهر پنجرههای ویران
من در تمام پنجرهها انتظار تو را میکشم
هر کس که ویرانههای چشم مرا دست کم گرفت، نفرین شده ست:
عاشق خواهد شد
حتی اگر تو باشی که صدها هزار عاشق نابینا در شهرهای جهان داری”
― گزیده اشعار رضا براهنی
“به گردنِ خود ببوسانم از کجاهایم به ساحل آمدهام حتا هنوز هم غرق طراوتِ نامات
یارم نباش، خودت باشم خودم باش خود پیش مرگِ تو بودن
خبر کن موسیقی را که گرههای انگشتانات به ماه گره خوردهاند
که ناخنات هلال ماه شده چیزی نیست هلالِ ماه در شب واحد بودی چیزی نیست
مرا به سوی خود بتابان بچین، رسیده و نرسیده بچین و پنجره را باز کن
جهان به سوی جهان است ببیندت حالا بچینام
برو به هوا، به هوای اینکه من از پشت پا نگرانات شوم
و آمدی که بیایی بیا و چنگوار منحنیام را بگیر و باز بغل کن بزن که بخواند
بِدَم به من پهلوهایت را و شانههایت را”
― گزیده اشعار رضا براهنی
یارم نباش، خودت باشم خودم باش خود پیش مرگِ تو بودن
خبر کن موسیقی را که گرههای انگشتانات به ماه گره خوردهاند
که ناخنات هلال ماه شده چیزی نیست هلالِ ماه در شب واحد بودی چیزی نیست
مرا به سوی خود بتابان بچین، رسیده و نرسیده بچین و پنجره را باز کن
جهان به سوی جهان است ببیندت حالا بچینام
برو به هوا، به هوای اینکه من از پشت پا نگرانات شوم
و آمدی که بیایی بیا و چنگوار منحنیام را بگیر و باز بغل کن بزن که بخواند
بِدَم به من پهلوهایت را و شانههایت را”
― گزیده اشعار رضا براهنی
