Sepide > Sepide's Quotes

Showing 1-23 of 23
sort by

  • #1
    Sherko Bekas
    “«مادر»

    میان دو باغ خوابیدم
    خواب‌هایی سبز و سرخ دیدم
    میان دو ستاره
    به انتظار فرصتی نشستم
    دسته‌ای از راز شب را
    به یادگار چیدم
    از میان دو رودخانه گذر کردم
    خروش و موج همراهم شدند
    سرم را بر بالین دو عاشق گذاشتم
    تارهای موی سفیدم
    آرام آرام
    بار دیگر سیاه شدند
    وآن زمان که میان دو مادر نشستم
    بزرگ‌ترین عشق این سرزمین را یافتم”
    Sherko Bekas, شێرکۆ بێکەس

  • #2
    یغما گلرویی
    “زنانت
    کلاشینکف به دست می خوابند
    و کودکانت با پوکه های فشنگ
    سوت سوتک می سازند
    تا برای دمی از یاد ببرند
    پدرانشان دیگر به خانه
    باز نمی گردند...
    کوبانی! کوبانی بی دفاع...”
    یغما گلرویی

  • #3
    Abdullah Öcalan
    “کوردبوون تاڵە،
    ڕاکردن لێی نامەردییە”
    Abdullah Öcalan

  • #4
    J.K. Rowling
    “If you want to know what a man's like, take a good look at how he treats his inferiors, not his equals.”
    J.K. Rowling, Harry Potter and the Goblet of Fire

  • #5
    Woody Allen
    “من بەو بڕوایەم کە شتێک لە سەرەوە ئاگای لە ئێمەیە
    بەڵام دەبێ بڵێم ئەوە دەوڵەتە بەداخەوە. . .”
    Woody Allen

  • #6
    مهدی اخوان ثالث
    “قاصدک! هان، چه خبر آوردي؟
    از کجا، وز که خبر آوردي؟
    خوش خبر باشي، امّا، امّا
    گرد بام و در من
    بي ثمر مي گردي.
    انتظار خبري نيست مرا
    نه زياري نه ز ديّاري ، باري،
    برو آنجا که بود چشمي و گوشي با کس،
    برو آنجا که ترا منتظرند.
    قاصدک!
    در دل من همه کورند و کرند.
    دست بردار از اين در وطن خويش غريب.
    قاصدک تجربه هاي همه تلخ،
    با دلم مي گويد
    که دروغي تو، دروغ
    که فريبي تو، فريب.
    قاصدک! هان، ولي ...
    راستي آيا رفتي با باد؟
    با توام، آي کجا رفتي؟ آي...!
    راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟
    مانده خاکستر گرمي، جايي؟
    در اجاقي- طمع شعله نمي بندم - اندک شرري هست هنوز؟
    قاصدک!
    ابرهاي همه عالم شب و روز
    در دلم مي گريند ...”
    مهدی اخوانِ ثالث

  • #7
    Sohrab Sepehri
    “… مدرسه خواب‌های مرا قیچی کرده بود؛
    نماز مرا شکسته بود
    مدرسه عروسک مرا رنجانده بود

    روز ورود، یادم نخواهد رفت:
    مرا از میان بازی‌هایم ربودند و به کابوس مدرسه بردند. خودم را تنها دیدم و غریب …

    از آن پس و هربار دلهره بود که بجای من راهی مدرسه می‌شد…
    … در دبستان ما را برای نماز به مسجد می‌بردند.
    روزی در مسجد بسته بود.
    بقال سر گذر گفت: "نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیک‌تر باشید."

    مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سال‌ها مذهبی ماندم
    ...بی آن که خدایی داشته باشم”
    سهراب سپهری

  • #8
    Sohrab Sepehri
    “و ما ... برای خوردن یک سیب

    چقدر تنها ماندیم...”
    سهراب سپهری

  • #9
    Bachtyar Ali
    “این ترسناک نیست که انسان برده باشد، وحشتناک آن‌ست که انسان برده ای خوشبخت باشد”
    Bachtyar Ali

  • #10
    Bachtyar Ali
    “ئەوە ترسناک نییە مرۆڤ کۆیلە بێت، ئەوە ترسناکە مرۆڤ کۆیلەیەکی بەختەوەر بێت”
    Bachtyar Ali, کەشتی فریشتەکان

  • #11
    “Books train your mind to imagination to think big.”
    Taylor Swift

  • #12
    هەژار موکریانی
    “به کوردی ده‌ژیم به‌کوردی ده‌مرم
    به‌کوردی دیده‌م وه‌رامی قه‌برم

    به‌کوردی دیسان زیندوو دە‌بمه‌وه
    له‌و دنیاش بۆکورد تێھەڵدەچمەوە”
    هەژار موکریانی

  • #13
    Abdullah Öcalan
    “برای من آزادی زن از آزادی خاک و فرهنگ ارجح تر است. هر ملتی که زنانش آزاد نباشند نخواهد توانست ملتی آزاد باشد”
    Abdullah Öcalan

  • #14
    Ahmet Altan
    “از جان کُردها چه می‌خواهید؟
    از جان این انسان‌ها که چه در طی حیات‌شان و چه هنگام مرگ‌شان، برایتان اهمیتی ندارند چه می‌خواهید؟
    از آنها چه می‌خواهید؟
    در واقع خواسته شما آشکار و مبرهن است؛ شما می‌خواهید که ارباب آنها و آنها نیز برده شما باشند

    اما کُردها، برده نمی شوند! هرگز به این آرزوی‌تان نخواهید رسید!

    با این خودخواهیتان، این تکبرتان و این خود بزرگ بینیتان، آنچنان تخم های نفرت را در دل کردها خواهید کاشت که اگر همچنان به آن ادامه دهید در این کشور جنگ هرگز پایان نمی یابد”
    Ahmet Altan

  • #15
    Sherko Bekas
    “ئەی دۆزەخی خۆشەویستیم
    واز لەم ئازارە مەهێنە
    ئەو وەرزەی تۆی تیا نەبینم
    خوایش نابینم”
    Sherko Bekas

  • #16
    Ernesto Che Guevara
    “سعی کردند که ما را دفن کنند،
    دریغ از این که ما بذر بودیم...”
    Ernesto Che Guevara

  • #17
    محمود دولت‌آبادی
    “من لە نێوان ئەم کۆڵانانەدا و لەم شەوانەدا کە وەک بڵێی بەیانیان نییە، خەریکم لە نێو دەچم.”
    Mahmoud Dowlatabadi

  • #18
    Sherko Bekas
    “می دانم
    عمری ست کنارِ هم و
    هرگز به هم نمی رسیم
    درست مثل ریل هایی
    که رؤیاهای ما را
    به سر منزلِ ممکن رسانده اند

    نازنین!
    هرگز نخواه که روزی به هم برسیم
    همچون واگن های بی قرارِ هر قطاری
    واژگون خواهیم شد
    آن وقت همه می فهمند
    ما حامل چند گفت و گوی عاشقانه
    چند نامه ی ناخوانده و
    چند بوسه ی بی ریا بوده ایم”
    Sherko Bekas

  • #19
    Orhan Veli Kanık
    “مفت و مجانی زندگی می‌کنیم، مجانی؛
    هوا مجانی، ابر مجانی؛
    دره و تپه مجانی؛
    باران و گِل و لای مجانی؛
    بیرون اتوموبیل‌ها،
    درب سینماها،
    ویترین مغازه‌ها مجانی؛
    اما نان و پنیر مجانی نیست
    آب چشمه مجانی؛
    به بهای سر، آزادی،
    اسارت و بند مجانی؛
    مجانی زندگی می‌کنیم، مجانی.”
    Orhan Veli Kanık

  • #20
    Abdullah Öcalan
    “از یک نقطه نظر می توان کُردها را تحت عنوان "خلقی که خلق نیست" هم نامید، زیرا ممکن نیست به خلق و جماعت انسانی دیگری برخورد که این همه از ارزشهای ذاتی خویش گریزان باشد و یا او را به گریز واداشته باشند

    نمی توان کُردها را خلقی بسیار ناتوان و فاقد استعداد جنگی نامید، کُردها اجتماع انسانی هستند که به واسطەی جغرافیای استراتژیک و منش انسان شناختی خویش، بیش از همگان قادر به جنگیدن و پیروزی می باشند. پتانسیل ناشی از جسارت موجود در زنان و جوانان کُرد در سطحی بسیار بالاست،اما چنان ترسی در دل آنها انداختەاند که حتی از سایەی خویش هم وحشت دارند!”
    Abdullah Öcalan

  • #21
    Ahmet Kaya
    “ما کُردها در همه‌ی جهان آزادیم، الا در سرزمین خودمان...”
    Ahmet Kaya

  • #22
    Charles Bukowski
    “اغلب تنها نوشتن فاصله بین
    تو و ناممکن است

    نه مشروب
    نه عشق زنان
    نه پول
    همتایش نیستند
    جز نوشتن چیزی نجاتت نمی‌دهد

    دیوارها را در برابر هجوم مغولان استوار نگه می‌دارد
    تاریکی را نورانی می‌کند
    نوشتن آخرین روان‌پزشک است
    مهربان‌ترین خدا بین تمام خدایان است

    نوشتن مرگ را می‌تاراند، ترکت نمی‌کند
    و نوشتن می‌خندد
    بر خودش
    بر رنج
    آخرین توقع است
    آخرین تفسیر
    نوشتن تمام این‌هاست”
    Charles Bukowski

  • #23
    İsmail Beşikçi
    “دریکی از‌مساجد ترکیە شیخی در نماز جمعە با صدای بلند می‌گفت:
    به خدا هرکس ترکی نداند بهشت را به چشم نخواهد دید.
    درآن جلسه مردی به شدت می‌گریست. من که چنین دیدم به نزد آن مرد رفتم وگفتم:
    مگر تو ترک نیستی و ترکی نمی‌دانی؟
    مرد گفت: برای خودم گریە نمی‌کنم، برای پیامبر اسلام گریە می‌کنم کە ترکی
    نمی‌دانست.”
    İsmail Beşikçi



Rss