ariana ebr > ariana's Quotes

Showing 1-5 of 5
sort by

  • #1
    رضا براهنی
    “معشوق جان به بهار آغشته ی منی
    که موهای خیس ات را خدایان بر سینه ام می ریزند و مرا خواب می کنند
    یک روزَمی که بوی شانه تو خواب می بَرَدَم
    معشوق جان به بهار آغشته ی منی تو شانه بزن
    هنگامه ی منی
    من دستهای تو را با بوسه هایم تُک می زدم
    من دستهای تو را در چینه دانم مخفی نگاه داشته ام
    تو در گلوی من مخفی شدی
    صبحانه پنهانی منی وقتی که نیستی
    من چشمهای تو را هم در چینه دانم مخفی نگاه داشته ام
    نَحرم کنند اگر همه می بینند که تو نگاه ِ گلوگاه ِ پنهانی ِ منی
    آواز من از سینه ام که بر می خیزد از چینه دانم قوت می گیرد
    می خوانم می خوانم می خوانم تو خواندن منی
    باران که می وزد سوی چشمانم باران که می وزد باران که می وزد ، تو شانه بزن! باران که می…
    یک لحظه من خودم را گم می کنم نمی بینمَم
    اگر تو مرا نبینی من کیستم که ببینم؟ من نیستم که ببینم ، نمی بیننمَم
    معشوق جان به بهار آغشته ی منی اگر تو مرا نبینی من هم نمی بینمم
    آهو که عور روی سینه من می افتد آهو که عور آهو که عور آهو که او ، او او که آ اواو تو شانه بزن”
    رضا براهنی, گزیده اشعار رضا براهنی

  • #2
    Sohrab Sepehri
    “باید کتاب را بست
    باید بلند شد
    .در امتداد وقت قدم زد
    .گل را نگاه کرد
    ابهام را شنید
    باید دوید تا ته بودن
    باید به بوی خاک فنا رفت
    باید به ملتقای درخت و خدا رسید
    باید نشست نزدیک انبساط
    جایی میان بیخودی و کشف
    ...”
    سهراب سپهری

  • #3
    Omar Khayyám
    “من بی می ناب زیستن نتوانم
    بی باده کشید بار تن نتواتنم
    من بنده آن دمم که ساقی گوید
    یک جام دگر بگیر ومن نتوانم”
    Omar Khayyám

  • #4
    رضا براهنی
    “شتاب کردم که آفتاب بیاید
    نیامد
    دویدم از پیِ دیوانه‌ای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش می‌ریخت
    که آفتاب بیاید
    نیامد
    به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم که تا نوشته بخوانند
    که آفتاب بیاید
    نیامد
    چو گرگ زوزه کشیدم، چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم
    شبانه روز دریدم، دریدم
    که آفتاب بیاید
    نیامد
    چه عهدِ شومِ غریبی! زمانه صاحبِ سگ؛ من سگش
    چو راندم از درِ خانه ز پشت بامِ وفاداری درون خانه پریدم که آفتاب بیاید
    نیامد
    کشیده‌ها به رُخانم زدم به خلوتِ پستو
    چو آمدم به خیابان
    دو گونه را چُنان گدازه‌ی پولاد سوی خلق گرفتم که آفتاب بیاید
    نیامد
    اگرچه هق هقم از خواب، خوابِ تلخ برآشفت خوابِ خسته و شیرین بچه‌های جهان را
    ولی گریستن نتوانستم
    نه پیشِ دوست نه در حضور غریبه نه کنجِ خلوتِ خود گریستن نتوانستم
    که آفتاب بیاید
    نیامد”
    رضا براهنی, خطاب به پروانه‌ها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم

  • #5
    احمد شاملو
    “ای کاش می توانستند
    از آفتاب یاد بگیرند
    که بی دریغ باشند
    در دردها و شادیهایشان
    حتی
    با نان خشکشان
    و کاردهایشان را
    جز از برایِ قسمت کردن
    بیرون نیاورند”
    احمد شاملو / Ahmad Shamlou



Rss
All Quotes



Tags From ariana’s Quotes