دوستداران شهریار discussion
اشعار شهریار
شباب عمر عجب با شتاب مي گذرد
بدين شتاب خدا يا شباب مي گذرد
شباب و شاهد و گل مغتنم بود ، ساقي
شتاب كن كه جهان با شتاب مي گذرد
خوش آن دقايق مستي كه زير ساية بيد
بنالة دف و چنگ و رُباب مي گذرد
به چشم خود گذر عمر خويش مي بينم
نشسته ام لب جوئي و آب مي گذرد
غبارِ آيينة دل حجاب ديدة ماست
وگرنه شاهد ما بي نقاب مي گذرد
به آب و تابِ جواني چگونه غره شدي
كه خود جواني و اين آب و تاب مي گذرد
كمان چرخ فلك شهريار در كف كيست ؟
كه روزگار چو تير شهاب مي گذرد
بدين شتاب خدا يا شباب مي گذرد
شباب و شاهد و گل مغتنم بود ، ساقي
شتاب كن كه جهان با شتاب مي گذرد
خوش آن دقايق مستي كه زير ساية بيد
بنالة دف و چنگ و رُباب مي گذرد
به چشم خود گذر عمر خويش مي بينم
نشسته ام لب جوئي و آب مي گذرد
غبارِ آيينة دل حجاب ديدة ماست
وگرنه شاهد ما بي نقاب مي گذرد
به آب و تابِ جواني چگونه غره شدي
كه خود جواني و اين آب و تاب مي گذرد
كمان چرخ فلك شهريار در كف كيست ؟
كه روزگار چو تير شهاب مي گذرد
حیدر ، بابا گلدیم سنی یؤخلیام ،
بیرده یاتام ، قوجا غوندا یوخلیام ،
عمری قووام ، بلکه بوردا حاخلیام ،
اوشا قلیغا دییه م ، بیزه گلسن بیر !
آیدین گنلر آغلا ریوزه گولسن بیر .
حیدر بابا ، چکدون منی گتیردون ،
یوردوموزا - یو وامیزا ، یئتردون .
یوسفوی اوشاقیکن ، ایتیردون .
قوجا یعقوب ایتمیشسمده ، تاپوبسان
قووالیوب قورد آغزیندان ، قاپوبسان !
بوردا دوشن کروان چاتوب ، کوچوبدی ،
آیر لیغین شربتینی ، ایچوبدی .
عمر موزون کوچی ، بودران کوچوبدی ،
کوچوب ، گئدوب ، گدر گلمز یوللارا !
توزی قونوب بود اشلارا ، کوللارا !
بوردا شیرین ، خاطره لر یارتوبلار .
داشلاریلان باشی - باشا چاتوبلار .
آشنالیغین ، داشین بیردن آتوبلار ،
من باخاندا ، قاوزا نیللار باخیللار
بیرده یاتوب ، یاندیریللار ، یاخیللار
گئدنلرین یری بوردا گور و نور .
خانم ننم ، آغ کفنین بورو نور .
دالیمجادور ، هارا گئدم سورونور .
الا گلدون ، نیه بله گژ گلدون
صبریم سنن گولشدی س گوژ گلدون
قبیله میز بوردا قوروب اوجاغی
ایندی اولموش قورت قوشلارین یاتاغی
گون باتاندا ، سورنر بوتون چراغی
و بلدة لیس لها انیس
الا الیعا فیر-و الا العیس
روزگارین ، دگیرمانی فیر لانیر
مخلوق اونون بوینوزونا ، توللانیر
باخ که بشر ، گنه نجه آللانیر
همیشه لیک شادلیق بیلیر ئوزونه
فبری گورور توزقوندورمور اوزونه
بیرده یاتام ، قوجا غوندا یوخلیام ،
عمری قووام ، بلکه بوردا حاخلیام ،
اوشا قلیغا دییه م ، بیزه گلسن بیر !
آیدین گنلر آغلا ریوزه گولسن بیر .
حیدر بابا ، چکدون منی گتیردون ،
یوردوموزا - یو وامیزا ، یئتردون .
یوسفوی اوشاقیکن ، ایتیردون .
قوجا یعقوب ایتمیشسمده ، تاپوبسان
قووالیوب قورد آغزیندان ، قاپوبسان !
بوردا دوشن کروان چاتوب ، کوچوبدی ،
آیر لیغین شربتینی ، ایچوبدی .
عمر موزون کوچی ، بودران کوچوبدی ،
کوچوب ، گئدوب ، گدر گلمز یوللارا !
توزی قونوب بود اشلارا ، کوللارا !
بوردا شیرین ، خاطره لر یارتوبلار .
داشلاریلان باشی - باشا چاتوبلار .
آشنالیغین ، داشین بیردن آتوبلار ،
من باخاندا ، قاوزا نیللار باخیللار
بیرده یاتوب ، یاندیریللار ، یاخیللار
گئدنلرین یری بوردا گور و نور .
خانم ننم ، آغ کفنین بورو نور .
دالیمجادور ، هارا گئدم سورونور .
الا گلدون ، نیه بله گژ گلدون
صبریم سنن گولشدی س گوژ گلدون
قبیله میز بوردا قوروب اوجاغی
ایندی اولموش قورت قوشلارین یاتاغی
گون باتاندا ، سورنر بوتون چراغی
و بلدة لیس لها انیس
الا الیعا فیر-و الا العیس
روزگارین ، دگیرمانی فیر لانیر
مخلوق اونون بوینوزونا ، توللانیر
باخ که بشر ، گنه نجه آللانیر
همیشه لیک شادلیق بیلیر ئوزونه
فبری گورور توزقوندورمور اوزونه

دوست باشد كسي كه در سختي
باري از دوش دوست بردارد
نه كه سربار زحمت خود نيز
برسر بار دوست بگذارد
تراروي فريبا مينمايند
مرا جل زير ديبا مينمايند
تو تا اين پشت و رو كردن نداني
چه زشتيها كه زيبا مينمايد
فرق من و تو اي متظاهر رفيق چيست
باري زبان ميا كه زمان داوري كند
بلبل بصد ترانه بكنج قفس خموش
طوطي بيك دو كلمه زبان آوري كند
هنر گر با خدا باشد بخشد روان بخشد بدنيايي
ولي از خود گذشتن دارد و توفيق مي خواهد
وگر روح هنر شد كشته از بي اعتنائيهاست
كه در عين شكيبائي هنر تشويق مي خواهد
وزياشينا باخان اولسا قان آخماز
انسان اولان خنجر بئلينه تاخماز
اما حيف كور توتدوغون بوراخماز
بهشتيميز جهنم اولماقدادور
ذيحجه ميز محرم اولماقدادور
انسان اولان خنجر بئلينه تاخماز
اما حيف كور توتدوغون بوراخماز
بهشتيميز جهنم اولماقدادور
ذيحجه ميز محرم اولماقدادور
حيدر بابا گلديم سني يوخليام
بيرده ياتام قوجا غوندا يوخليام
عمري قووام بلكه بوردا حاخليام
اوشاقليغا ديم بيزه گلسن بير
آيدين گونلر آغلاريوزه گولسن بير
..
روحه شاد اولسون حيدربابا وار اولسون
بيرده ياتام قوجا غوندا يوخليام
عمري قووام بلكه بوردا حاخليام
اوشاقليغا ديم بيزه گلسن بير
آيدين گونلر آغلاريوزه گولسن بير
..
روحه شاد اولسون حيدربابا وار اولسون
تو بمان و دگران
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از كوي تو ليكن عقب سرنگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما كردي
تو بمان و دگران واي بحال دگران
مي روم تا كه به صاحبنظري باز رسم
محرم ما نبود ديدة كوته نظران
دلِ چون آينة اهل صفا مي شكنند
كه ز خود بي خبرند اين زخدا بي خبران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
كاين بود عاقبت كار جهان گذران
شهريارا غم آوراگي و در بدري
شورها در دلم انگيخته چون نوسفران
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از كوي تو ليكن عقب سرنگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما كردي
تو بمان و دگران واي بحال دگران
مي روم تا كه به صاحبنظري باز رسم
محرم ما نبود ديدة كوته نظران
دلِ چون آينة اهل صفا مي شكنند
كه ز خود بي خبرند اين زخدا بي خبران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
كاين بود عاقبت كار جهان گذران
شهريارا غم آوراگي و در بدري
شورها در دلم انگيخته چون نوسفران

پدرت گوهر خود را به زر و سيم فروخت
پدر عشق بسوزد كه در آمد پدرم
عشق و آزادگي و حسن و جواني و هنر
عجبا هيچ نيرزيد كه بي سيم و زرم

دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی
به شوخی میبرند از من سیه چشمان شیرازی
من آن پیرم که شیران را به بازی برنمیگیرم
تو آهووش چنان شوخی که با من میکنی بازی
بیا این نرد عشق آخری را با خدا بازیم
که حسن جاودان بردست عشق جاودان بازی
ز آه همدمان باری کدورتها پدید آید
بیا تا هر دو با آیینه بگذاریم غمازی
غبار فتنه گو برخیز از آن سرچشمهی طبعی
که چون چشم غزالان داند افسون غزل سازی
به ملک ری که فرساید روان فخررازیها
چه انصافی رود با ما که نه فخریم و نه رازی
عروس طبع را گفتم که سعدی پرده افرازد
تو از هر در که بازآیی بدین شوخی و طنازی
هر آنکو سرکشی داند مبادش سروری ای گل
که سرو راستین دیدم سزاوار سرافرازی
گر از من زشتی بینی به زیبائی خود بگذر
تو زلف از هم گشائی به که ابرو در هم اندازی
به شعر شهریار آن به که اشک شوق بفشانند
طربناکان تبریزی و شنگولان شیرازی
شهریار

با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد
از عشق من به هر سو در شهر گفتگوئی است
من عاشق تو هستم این گفتگو ندارد
دارد متاع عفت از چار سو خریدار
بازار خودفروشی این چار سو ندارد
جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویم
رو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد
گر آرزوی وصلش پیرم کند مکن عیب
عیب است از جوانی کاین آرزو ندارد
خورشید روی من چون رخساره برفروزد
رخ برفروختن را خورشید رو ندارد
سوزن ز تیر مژگان وز تار زلف نخ کن
هر چند رخنهی دل تاب رفو ندارد
او صبر خواهد از من بختی که من ندارم
من وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد
با شهریار بیدل ساقی به سرگرانی است
چشمش مگر حریفان می در سبو ندارد
شهریار
اوشاق نجئه هيچ زادينان شاد اولار!
ايندي بيزيم غمي دوتمور دنيالار
ايندي بيزيم غمي دوتمور دنيالار

بیر گل آچوب اوندام صورا سولیدیم
آی اؤزیمی او لزدرن گونلریم
آغاج مینوب آت گزدرن گونلریم
*********************************
کاش به روزگار بچه گی ام بر میگشتم
و اول ماند شکوفه تبدیل به گل میشدم و بعد میپژمزدم
ای روزگاری که به همه ناز میکردم
و سوار تکه ای از درخت میشدم و اسب سواری میکردم.
*********************************
در اینجا شهریار روز های بچهگی خود را به نظر می اورد و افسوس گذر ان روز ها را میخرد

به گفته خود شهریار این اشعار فقط زاییده فکر خودش نیست، و او از الهاماتی که به وی میشد، توانسته بود بدین زیبای سخن بگوید و اینچنین شعر های ماندگاری را خلق کند

قاچمیشام تبریزه قوی یاخشی یامان بللنسین
باغچامیز فاسید اولوب، هر نه اکرسن آچماز
یئری داشلیقدی گرک تورپاغی غربیللنسین
مدعاسی چوخ اولان طبل تهی پر بادیق
نئیله یک زورناچی نین بورنو گرک یئللن سین.
بو گیجللنمه دن آی چرخ فلک سن ده یورول
بو حیاسیز گونه گؤزلر نه قدر زیللن سین؟

چال پاپاغيم ،
ائل داياغيم ،
شانلی سهنديم
باشی طوفانلی سهنديم
باشدا حيدر بابا تک قارلا قيروولا قاريشيب سان
سون ايپک تئللی بولودلارلا افقده ساريشيب سان
ساواشارکن باريشيب سان
گويدن الهام آلالی سرری سماواته دئيه رسن
هله آغ کورکی بورون ، يازدا ياشيل دون دا گئيه رسن
قورادان حالوا يئيه رسن

http://forum.iranblog.com/archive/ind...
==============================================
توضیح اینکه ترجمه فارسی ارائه شده بعضا ایراد دارد و اصولا درک معانی شعر حیدر بابا حتی در زبان آذری هم نیاز به درک و حس زندگی در روستا و شنیدن قصه های قدیمی مادر و پدر بزرگها و درک معانی جملات و کلمات استد شهریار دارد
و آذری زبانی که حتی 80-90 درصد مفاهیم کلمات را بفهمد میتوان بعنوان فرد مسلط به زبان حیدر بابا دانست
به دوستان آذری پیشنهاد میکنم روی تک تک کلمات شعر حیدر بابا دقت کنند و اگر معنی آن مانوس نیست از پدران و مادران و یا بزرگتر ها سوال کنند و اگر باز قانع نشدند در مورد آن بیشتر تحقیق کنند تا با حال و هوای این شاعر گرانقدر بیشتر آشنا شوند
مثلا در قسمتی از شعر حیدر بابا اشاره به سوار کاری با چوب دارد این مفهوم فقط زمانی حس میشود که در دورانی که از دوچرخه و توپ و وسایل بازی بچه ها خبری نبود آنها یک جوب یا شاخه درخت بریده شده را سوار میشدند (لای پا ها که یکسر آنرا در دست میگرفتند و سر دیگر چوب روی زمین خاکی روستا روی زمین کشیده و گرد و خاک می نمود) وبا دست دیگر به اسب خیالی تازیانه میزدند و دنبال هم می دویدند

سليماننان ، نوحدان قالان دوْنيادى
اوغول دوْغان ، درده سالان دوْنيادى
هر کيمسَيه هر نه وئريب ، آليبدى
افلاطوننان بير قورى آد قاليبدى

آمما حئييف ، جوانلارون قوْجالدى
توْخليلارون آريخلييب ، آجالدى
کؤلگه دؤندى ، گوْن باتدى ، قاش قَرَلدى
قوردون گؤزى قارانليقدا بَرَلدى

حیف باشد مه من کاین همه از مهر جدایی
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی؟
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی"
"عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
---------------------------
مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم
وین نداند که من از بهر غم عشق تو زادم
نغمه بلبل شیراز نرفته است ز یادم
!دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم"
"باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟
------------------------------
تیر را قوت پرهیز نباشد ز نشانه
مرغ مسکین چه کند گر نرود در پی دانه
پای عاشق نتوان بست به افسون و فسانه
ای که گفتی مرو از پی خوبان زمانه"
"ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی؟
----------------------------
تا فکندم به سر کوی وفا رخت اقامت
عمر، بی دوست ندامت شد و با دوست غرامت
سر و جان و زر و جا هم همه گو، رو به سلامت
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت"
"همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی
----------------------------
درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان
کس در این شهر ندارد سر تیمار غریبان
نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان
حلقه بر در نتوانم زد از بیم رقیبان"
"این توانم که بیابم سر کویت به گدایی
----------------------------
گرد گلزار رخ توست غبار خط ریحان
چون غبارین خط تذهیب به دیباچه قرآن
ای لبت آیت رحمت دهنت نقطه ایمان
آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان"
"که بَرَد از دلم ایمان، که سریست خدایی
----------------------------
هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجویم
همه چون نی به فغان آیم و چون چنگ بمویم
لیک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببویم
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم"
"چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
------------------------------
چرخ امشب که به کام دل ما خواسته گشتن
دامن وصل تو نتوان به رقیبان تو هشتن
نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن"
"تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی
----------------------------
سعدی این گفت و شد از گفته خود باز پشیمان
که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان
به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان
کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان"
"!پرتو روی تو گوید که تو در خانه مایی
---------------------------
نرگس مست تو مستوری مردم نگزیند
دست گلچین نرسد تا گلی از شاخ تو چیند
جلوه کن جلوه که خورشید به خلوت ننشیند
پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند"
"تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
-------------------------
نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد
نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد
شهریار آن نه که با لشگر عشق تو ستیزد
سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد"
"که بدانست که در بند تو خوشتر ز زهایی
source:
http://alef.tazkereh.com/
گر من از عشق غزالي غزلي ساخته ام
شيوه ي تازه اي از مبتذلي ساخته ام
گر چو چشمش به سپيدي زده ام نقش سياه
چون نگاهش غزل بي بدلي ساخته ام
شكوه در مذهب درويش حرام است ولي
با چه ياران دغا و دغلي ساخته ام
ادب از بي ادب آموز كه لقمان گويد:
از عمل سوخته عكس العملي ساخته ام
مي چرانم به غزل چشم غزالان وطن
مرتعي سبز به دامان تلي ساخته ام
شهريار از سخن خلق نيابم خللي
كه بناي سخن بي خللي ساخته ام
.::: شهـــــــريار :::.
شيوه ي تازه اي از مبتذلي ساخته ام
گر چو چشمش به سپيدي زده ام نقش سياه
چون نگاهش غزل بي بدلي ساخته ام
شكوه در مذهب درويش حرام است ولي
با چه ياران دغا و دغلي ساخته ام
ادب از بي ادب آموز كه لقمان گويد:
از عمل سوخته عكس العملي ساخته ام
مي چرانم به غزل چشم غزالان وطن
مرتعي سبز به دامان تلي ساخته ام
شهريار از سخن خلق نيابم خللي
كه بناي سخن بي خللي ساخته ام
.::: شهـــــــريار :::.
تا چند کنیم از تو قناعت به نگاهی
یک عمر قناعت نتوان کرد الهی
دیریست که چون هاله همه دور تو گردم
چون باز شوم از سرت ای مه به نگاهی
بر هر دری ای شمع چو پروانه زنم سر
در آرزوی آنکه بیابم به تو راهی
نه روی سخن گفتن و نه پای گذشتن
سر گشته ام ای ماه هنر پیشه پناهی
در فکر کلاهند حریفان همه هشدار
هرگز به سر ماه نرفته است کلاهی
بگریز در آغوش من از خلق که گل ها
از باد گریزند در آغوش گیاهی
در آرزوی جلوه ی مهتاب جمالش
یارب گذراندیم چه شب های سیاهی
یک عمر گنه کردم و شرمنده که در حشر
شایان گذشت تو مرا نیست گناهی
.::: شهریار :::.
یک عمر قناعت نتوان کرد الهی
دیریست که چون هاله همه دور تو گردم
چون باز شوم از سرت ای مه به نگاهی
بر هر دری ای شمع چو پروانه زنم سر
در آرزوی آنکه بیابم به تو راهی
نه روی سخن گفتن و نه پای گذشتن
سر گشته ام ای ماه هنر پیشه پناهی
در فکر کلاهند حریفان همه هشدار
هرگز به سر ماه نرفته است کلاهی
بگریز در آغوش من از خلق که گل ها
از باد گریزند در آغوش گیاهی
در آرزوی جلوه ی مهتاب جمالش
یارب گذراندیم چه شب های سیاهی
یک عمر گنه کردم و شرمنده که در حشر
شایان گذشت تو مرا نیست گناهی
.::: شهریار :::.
مهتاب و سرشکی بهم آمیخته بودیم
خوش رویهم آن شب من و مه ریخته بودیم
دور از لب شیرین تو چون شمع سیه روز
خوش آتش و آبی بهم آمیخته بودیم
با گریه ی خونین من و خنده ی مهتاب
آب رخی از شبنم و گل ریخته بودیم
از چشم تو سر مست و به بالای تو همدست
صد فتنه ز هر گوشه برانگیخته بودیم
زان پیش که در زلف تو بندیم دل خویش
ما رشته ی مهر از همه بگسیخته بودیم
.::: شهریار :::.
خوش رویهم آن شب من و مه ریخته بودیم
دور از لب شیرین تو چون شمع سیه روز
خوش آتش و آبی بهم آمیخته بودیم
با گریه ی خونین من و خنده ی مهتاب
آب رخی از شبنم و گل ریخته بودیم
از چشم تو سر مست و به بالای تو همدست
صد فتنه ز هر گوشه برانگیخته بودیم
زان پیش که در زلف تو بندیم دل خویش
ما رشته ی مهر از همه بگسیخته بودیم
.::: شهریار :::.
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم
خانه گویی بسرم ریخت چو این قصه شنودم
آنکه می خواست به رویم در دولت بگشاید
با که گویم که در خانه به رویش نگشودم
آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فرو خفت
من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم
آنکه می خواست غبار غم از دل بزداید
آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم
یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا
که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم
ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را
گو به سر می رود از آتش هجران تو دودم
جان فروشیّ مرا بین که به هیچش نخرد کس
این شد ای مایه ی امید ز سودای تو سودم
به غزل رام توان کرد غزالان رمیده
شهریارا غزلی هم به سزایش نسرودم
.::: شهریار :::.
خانه گویی بسرم ریخت چو این قصه شنودم
آنکه می خواست به رویم در دولت بگشاید
با که گویم که در خانه به رویش نگشودم
آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فرو خفت
من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم
آنکه می خواست غبار غم از دل بزداید
آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم
یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا
که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم
ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را
گو به سر می رود از آتش هجران تو دودم
جان فروشیّ مرا بین که به هیچش نخرد کس
این شد ای مایه ی امید ز سودای تو سودم
به غزل رام توان کرد غزالان رمیده
شهریارا غزلی هم به سزایش نسرودم
.::: شهریار :::.

ایلن سنه چای دمیشم
خیالینی گندیبدیر
بس که من آخ وای دمیشم
آخ گجه لر یاتمامیشم
من سنه لای لای دمیشم
سن یاریمین قاصیدیسن
ای لن سنه چای دئمی شم
خیالینی گوءندریپدی
بس کی من آخ آی دئمی شم
آخ گئجه لر یاتمامیشام
من سنه لای لای دئمیشم
سن یاتالی من گوءزومه
اولدوزلاری سای دئمیشم
هر کس سنه اولدوز دئسه
اوءزوم سنه آی دئمیشم
سندن سونرا حیاته من
شیرین دئسه زای دئمیشم
هر گوءزل دن بیر گول آلیپ
سن گوءزله پای دمیشم
سنین گول تک باتماغیوی
آی باتانا تای دئمیشم
ایندی یایا قیش دئییرم
سابق قیشا یای دئمیشم
گه تویووی یاده سالیپ
من دلی نای نای دئمیشم
سونرا گئنه یاسا باتیپ
آغلایپ های های دئمیشم
عمره سورن من قارا گون
آخ دئمیشم وای دئمیشم
ای لن سنه چای دئمی شم
خیالینی گوءندریپدی
بس کی من آخ آی دئمی شم
آخ گئجه لر یاتمامیشام
من سنه لای لای دئمیشم
سن یاتالی من گوءزومه
اولدوزلاری سای دئمیشم
هر کس سنه اولدوز دئسه
اوءزوم سنه آی دئمیشم
سندن سونرا حیاته من
شیرین دئسه زای دئمیشم
هر گوءزل دن بیر گول آلیپ
سن گوءزله پای دمیشم
سنین گول تک باتماغیوی
آی باتانا تای دئمیشم
ایندی یایا قیش دئییرم
سابق قیشا یای دئمیشم
گه تویووی یاده سالیپ
من دلی نای نای دئمیشم
سونرا گئنه یاسا باتیپ
آغلایپ های های دئمیشم
عمره سورن من قارا گون
آخ دئمیشم وای دئمیشم

اى كعبه درى باز بر وى دل ما كن
وى قبله دل و ديده ى ما قبله نما كن
از سينه ى ما سوختگان آينه اى ساز
وانگاه يكى جلوه در آئينه ى ما كن
وى قبله دل و ديده ى ما قبله نما كن
از سينه ى ما سوختگان آينه اى ساز
وانگاه يكى جلوه در آئينه ى ما كن

ســـن یاریمین قاصدی سـن
ایلش ســنه چــــای دئمیشم
خـــیالینی گــــوندریب دیــــر
بسكی من آخ ، وای دئمیشم
آخ گئجه لَـــر یاتمـــــامیشام
مــن سنه لای ، لای دئمیشم
ســـن یاتالــی ، مـن گوزومه
اولـــدوزلاری ســـای دئمیشم
هــر كـــس سنه اولدوز دییه
اوزوم ســــــــــنه آی دئمیشم
سننن ســـورا ، حــــیاته من
شـیرین دئسه ، زای دئمیشم
هــر گوزلدن بیــر گـــول آلیب
ســن گـــوزه له پای دئمیشم
سنین گـــون تــك باتماغیوی
آی بـــاتـــانـــا تــــای دئمیشم
اینــدی یــایــا قــــیش دئییرم
ســـابق قیشا ، یای دئمیشم
گــاه تــوییوی یاده ســــالیب
من ده لی ، نای نای دئمیشم
ســونــــرا گئنه یاســه باتیب
آغــــلاری های های دئمیشم
عمـــره ســورن من قره گون
آخ دئــمــیشم ، وای دئمیشم

حيدر بابا آيينهء تمام نماي زندگي است : اغلب گريه است و گاهي خنده.اما همانطوريكه (مولير)در بعضي كمديهايش از كنار تراژدي رد شده است، خندهء حيدر بابا نيز هميشه اشك آلود است.
( بقلم مهدي روشن ضمير)
حيدر بابا گؤيلر بوتون دوماندي
گونلريميز بيربيريندن ياماندي
بيربيروزدن آيريلمايون آماندي
ياخشلغي اليميزدن آلوبلار ياخشي بيزي يامان گونه سالوبلار
حيدر بابا گؤيلر بوتون دوماندي
گونلريميز بيربيريندن ياماندي
بيربيروزدن آيريلمايون آماندي
ياخشلغي اليميزدن آلوبلار
ياخشي بيزي يامان گونه سالوبلار
---------------------------------------------
حیدر بابا اسمان ابری و مه آلوده.
روزگارمان هم هر روز بد تر از دیروزمونه
از همدیگه فاصله نگیرید که خیله بده
خوب بودن رو از ما گرفته اند.
خوب مارا به روز سیاه نشانده اند
man in ghate ro ba sedaye SHahriyar age mayel budin mitunam baratun send mikonam...
hamid
hamid

كاش يارب كه نيفتد به كسي،كار كسي
هر كس آزار من زار پسنديد ولي
نپسنديد دل زار من آزار كسي
آخرش محنت جانكاه به چاه اندازد
هر كه چون ماه برافروخت شب تار كسي
سودش اين بس كه به هيچش بفروشند چو من
هر كه با قيمت جان بود خريدار كسي
سود بازار محبت همه آه سرد است
تا نكوشيد پس گرمي بازار كسي
غير آزار نديدم چو گرفتارم ديد
كس مبادا چو من زار گرفتار كسي
تا شدم خار تو رشكم به غزيزان آيد
بار الها!كه عزيزي نشود خار كسي
آنكه خاطرهوس عشق ووفا دارد از او
به هوس هر دو سه روزي است هوادار كسي
لطف حق يار كسي باد كه در دوره ما
نشود يار كسي تا نشود بار كسي
گر كسي را نفكنديم بسر سايه چو گل
شكر ايزد كه نبوديم به پا خار كسي
شهريارا سر من زير پس كاخ ستم
به كه بر سر فتدم سايه ديوار كسي
صبر اولسا کونول، قيش دا گئده ر، شخته ده، قاردا
بايرام دا گلر، آرديجا بولبولده، باهاردا
بير آزجا گولوم سن بو غم فرقته دؤزسن
هيجراندا چاتار باشا، گلر نازلي نيگاردا
بايرام دا گلر، آرديجا بولبولده، باهاردا
بير آزجا گولوم سن بو غم فرقته دؤزسن
هيجراندا چاتار باشا، گلر نازلي نيگاردا

بیر اوشاقلقذا خوش اولدوم او دایئر - گوی قاچاراق
قوش کیمی داغلار اوچوب،یل کیمی باغلار کئچدی
صونرا،بیردن قاطار آلتیندا قالیب،اوستومنن
دئیه بیلمم نه قَدَر سئل کیمی داغلار کئچدی
اوره گیمدن خبر آلسان : "نئجه کچدی عمرون؟"1
گوز یاشیملا یازاجاق : "من گونوم آغلار کئچدی"1

گشت پنهان و مرا چون دشت رنگ از رخ پريد
چون شفق درياي چشمم موج خون مي ريزد كه شد
آفتاب جاودانتابم ز چشمم نا پديد

شبي سياهم و در آرزوي طلعت ماهت
در انتظار تو چشمم سپيد گشت و غمي نيست
اگر قبول تو افتد فداي چشم سياهت

اخیرا نزد یکی از دوستان کتاب دیوانی از استاد شهریار دیدم که تحت عنوان راهنمای خواندن حیدر بابا به قلم شهریار کمک شایانی به علاقه مندان در درک مفاهیم حیدر بابا می کند
سمسار

مرغ را بين كه هنوزش هوس پرواز است
سالها شمع دل افروخته و سوخته ام
تا ز پروانه كمي عاشقي آموخته ام

کی بر این کلبهی طوفانزده سر خواهی زد
ای پرستو که پیامآور فروردینی
شهریارا گر آئین محبت باشد
جاودان زی که به دنیای بهشت آئینی
شهریار

دیدی که چه غافل گذرد قافله عمر
بگذاشت به شب خوابت و بگذشت شبابت
آهسته که اشگی به وداعت بفشانیم
ای عمر که سیلت ببرد چیست شتابت
شهریار
======================================
از دوستان و سروران گرامی درخواست میگردد حتما
گوینده و یا نویسنده مطالب به یادگار گذاشته شده در تاپیک ها را ذکر نمایند
همچنین اگر لینک سایت ماخذ را ذکر نمایند حق راوی ، صادق روایت را بجا آورده اید
با تشکر
شهريار در وصف ستارخان سردار غيور اين بزرگان مي گويد:
سردار غيور ملي ما
از اوست غرور ملي ما
آيا نه پديده اي در اين خاک؟
با آن دل شيرو گوهر پاک
آن لحظه که شهر بود تسليم
در سنگر او چه بود تصميم؟
آزادي ما به چشم قانون
در سنگر او گريستي خون
آويخت به دامنش که پادار
دست من و دامن تو سردار
مشروطه گرفته دامنش را
طوقي شده بغض گردنش
آن روز به نعره هاي سردار
برگشت حرارتي به احرار
ناگاه امير خيز تبريز
سيلي شد و سيل وحشت انگيز
يک شهرعجين خاک وخون شد
تا بيرق ظلم سرنگون شد
سردار غيور ملي ما
از اوست غرور ملي ما
آيا نه پديده اي در اين خاک؟
با آن دل شيرو گوهر پاک
آن لحظه که شهر بود تسليم
در سنگر او چه بود تصميم؟
آزادي ما به چشم قانون
در سنگر او گريستي خون
آويخت به دامنش که پادار
دست من و دامن تو سردار
مشروطه گرفته دامنش را
طوقي شده بغض گردنش
آن روز به نعره هاي سردار
برگشت حرارتي به احرار
ناگاه امير خيز تبريز
سيلي شد و سيل وحشت انگيز
يک شهرعجين خاک وخون شد
تا بيرق ظلم سرنگون شد

مرغ را بين كه هنوزش هوس پرواز است
سالها شمع دل افروخته و سوخته ام
تا ز پروانه كمي عاشقي آموخته ام
به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک،
چرا باید به دور تو بگردم؟
ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی
برو با دل بیا تا من بگردم!
چرا باید به دور تو بگردم؟
ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی
برو با دل بیا تا من بگردم!
از درس علوم جمله بگریزی به
واندر سر زلف دلبر آویزی به
زآن پیش که روزگار خونت ریزد
تو خون قنينه در قدح ریزی به
[خيام]
واندر سر زلف دلبر آویزی به
زآن پیش که روزگار خونت ریزد
تو خون قنينه در قدح ریزی به
[خيام]
ورنه آتشكده ي عشق كجا مي ميرد
صبر كردم به همه داغ عزيزان يا رب
اين صبوري نتوانم كه صبا مي ميرد
غسلش از اشك دهيد و كفن از آب كنيد
اين عزيزي است كه با وي دل ما مي ميرد
به غم انگيز ترين نوحه بنالي اي دل
كه دل انگيز ترين نغمه سرا مي ميرد
دگر آوازه ي بلقيس و سليمان هيهات
هد هد خوش خبر شهر سبا مي ميرد
شمع دلها همه گو اشك شو از ديده بريز
كاخرين كوكبه ي ذوق و صفا مي ميرد
خود در آفاق مگر چشم خدابيني نيست
كاين همه مظهر آيات خدا مي ميرد
هر كجا درد و غمي هست بميرد به دوا
اين چه دردي است خدايا كه دوا مي ميرد
قدما زنده بدو بود خدا را ياران
هم صبا مي رود و هم قدما مي ميرد
از گريبان غم و ماتم سنتور ” حبيب “
سر نياورده برون ساز ” صبا “ مي ميرد
عمر ” شهنازي “ و استاد ” عبادي “ باقي
قمريان زنده اگر بلبل ما مي ميرد
ضرب ” تهراني “ و آواز ” بنان “ را برسيد
گو كجاييد كه استاد شما مي ميرد
آخر اين شور و نوا بدرقه ي راه صبا
كه هنر مي رود و شور و نوا مي ميرد
از وفاداري اين قبله ي ارباب هنر
رخ نتابيد خدا را كه وفا مي ميرد
از محيط خفقان آور تهران پرسيد
كه هنر پيشه اش از غصه چرا مي ميرد
عمر جاويد به هر بي هنر ارزاني نيست
علت آن است كه خود آب بقا مي ميرد
مرگ و ميري عجب افتاد در آفاق هنر
كه همه شاهد انگشت نما مي ميرد
مردن مرد هنرمند نه چندان دردست
اين قضايي است كه هر شاه و گدا مي ميرد
ليكن آن جا كه غرض روي هنر پرده كشيد
دين و دل مي رمد و ذوق و ذكاء مي ميرد
باغبان تا سر مهرش همه با هرزه گياست
گل خزان مي شود و مهر گياه مي ميرد
رنج هايي همه بيهوده كه در آخر كار
عشق مي ماند و هر حرص و هوا مي ميرد
” شهريارا “ نه صبا مرده خدا را بس كن
آن كه شد زنده ي جاويد كجا مي ميرد