احمد شاملو discussion
for all
date
newest »


***************
ديگر تنها نيستم
***************
بر شانهي ِ من کبوتريست که از دهان ِ تو آب ميخورد
بر شانهي ِ من کبوتريست که گلوي ِ مرا تازه ميکند.
بر شانهي ِ من کبوتريست باوقار و خوب
که با من از روشني سخن ميگويد
و از انسان ــ که ربالنوع ِ همهي ِ خداهاست.
من با انسان در ابديتي پُرستاره گام ميزنم.
*******
در ظلمت حقيقتي جنبشي کرد
در کوچه مردي بر خاک افتاد
در خانه زني گريست
در گاهواره کودکي لبخندي زد.
آدمها همتلاش ِ حقيقتاند
آدمها همزاد ِ ابديتاند
من با ابديت بيگانه نيستم.
*******
زندهگي از زير ِ سنگچين ِ ديوارهاي ِ زندان ِ بدي سرود ميخواند
در چشم ِ عروسکهاي ِ مسخ، شبچراغ ِ گرايشي تابنده است
شهر ِ من رقص ِ کوچههاياش را بازمييابد.
هيچکجا هيچ زمان فرياد ِ زندهگي بيجواب نمانده است.
به صداهاي ِ دور گوش ميدهم از دور به صداي ِ من گوش ميدهند
من زندهام
فرياد ِ من بيجواب نيست، قلب ِ خوب ِ تو جواب ِ فرياد ِ من است.
*******
مرغ ِ صداطلائيي ِ من در شاخ و برگ ِ خانهي ِ توست
نازنين! جامهي ِ خوبات را بپوش
عشق، ما را دوست ميدارد
من با تو رويايام را در بيداري دنبال ميگيرم
من شعر را از حقيقت ِ پيشانيي ِ تو در مييابم
با من از روشني حرف ميزني و از انسان که خويشاوند ِ همهي ِ
خداهاست
با تو من ديگر در سحر ِ روياهايام تنها نيستم.
************************************
"احمد شاملو"
هوای تازه
1334

نيمشمرده به جام ميريزد
به سکوت ِ رامشگری گوشدار که واقعهيي چنان پُرملاط را حکايت
ميکند به صيغهی ماضي
که قائمههای حقيقتي سرشار بود
گرچه چندين پُرخار.
به غياب انديشه مکن
گَشت و مَشت ِ بيتاب و قرار ِ اين نگاه را درياب
نگران ِ انديشناکي فردای تو
به صيغهی حال.
نه
به غياب ِ من منگر که هرگز حضوری بهکمال نيز نبودهام،
به طنين ِ آوايي گوشدار که
تنها
به کوک ِ زير و بَم ِ موسيقايي نام ِ توست
اسماء ِ طلسمات ِ حرفاحرف ِ نام ِ تو را ميداند
و از ژرفاهای ظلمات تا پَشَنگ ِ شعشعهی الماسگون ِ تاج ِ بلند ِ
آخرين خورشيد
تو را
تو را
تو را
همچنان تو را
ميخواند

در سایهء نقاب غم انگیز زندگی
مخفی نموده اید
گاهی به این حقیقت یًاس آور
اندیشه می کنید
که زنده های امروزی
چیزی به جز نقالهء یک زنده نیستند
گویی که کودکی
در اولین تبسم خود پیر گشته است
و قلب_ این کتیبهء مخدوش
که در خطوط اصلی آن دست برده اند_
به اعتبار سنگی خود دیگر
احساس اعتماد نخواهد کرد
شاید که اعتیاد به بودن
و مصرف مداوم مسکن ها
امیال پاک و ساده و انسانی را
به ورطه زوال کشانده است
فروغ
دیدار در شب
بر چشمانداز ِ عقوبتي ميگشايد.
عشق
رطوبت ِ چندشانگيز ِ پلشتيست
و آسمان
سرپناهي
تا به خاک بنشيني و
بر سرنوشت ِ خويش
گريه ساز کني.