شعر سـپـيـد discussion
اين روزها..
date
newest »
newest »
Shima wrote: "اين روزهااشكهايم
پايه اند براى تفريح!
اين روزها
كام دلم
بر بال ارزوهاى تو
پرواز مى كند
و من
اين روزها
با ارامشى كه از جنس مرگ است
خفته ام...
شيما"
این روزهادلم سردرگم است...
مدام دچار می شوم نبودنت رامن استکان تلخ این روزها را بی تو سر میکشم!
"این روزها "
در ازدحام جای خالی ات غوطه می خورم
و غرق می شوم در خودم،
مثل قدیم!!!
گمان مبر تمام ثانیه ها برای تواندتو آمدی که ثانیه ها از تو رشد کنند
برای تو روز شب شود، شب روز!
برای اثبات حضور تو اکنون گرفتار منم!!
مجال نمیدهم این بار تورا بانوی ثانیه ها
من از تو
من از تمام اتفاقات تقویم میگذرم
" و این بار با آرامشی که از جنس مرگ است" تا ابد خواهم خفت
Komail wrote: "مدام دچار می شوم نبودنت رامن استکان تلخ این روزها را بی تو سر میکشم!
"این روزها "
در ازدحام جای خالی ات غوطه می خورم
و غرق می شوم در خودم،
مثل قدیم!!!"
زیبا
:)
در ازدحام جای خالی ات غوطه میخورم مثل قدیم
من بنا به مقتضیّاتِ بودنم مسئولیّتهایی دارم و نسبت به خودم و خانوادهام و اطرافیانم وظایفی. امّا اگر یک وقتی شانههایم دیگر طاقتِ بودنِ خودم را هم نداشتهباشد چطور؟ اگر دردهایم و غمها و غصّههایم و خستگیهایم و دلتنگیهایم تمامی نداشتهباشند چطور؟ اگر دیگر نتوانم ادامه بدهم چطور؟ چرا و آیا این اتوبوسی که ناخواسته سوارش شدهام هیچ ایستگاهی در میانهی راه ندارد؟ این خیلی منصفانه نیست! این که واقعیّت دقیقاً چیست خیلی مهم نیست، شاید واقعیّت برای من همان باشد که من، درست یا غلط میبینم و درک میکنم. اصلاًچه فرقی میکند که واقعیّت چیست وقتی جز کامی تلخ برایم چیزی نمیماند؟ همان بهتر که چشم فروبندم و نبینم و نباشم و بخوابم، مثلِ بودا، مثلِ خدا که برای ما خلایقِ دستِ چندم خیلی وقتست خودش را به خواب زده.امروز یکی از این ایمیلهای فلّهای که برای همهی ما میآید میگفت که ارزشِ انسانها به همانست که هست، برای کسی که دوستش دارد، حتّی اگر آلوده، اگر کثیف، اگر خسته، درمانده، شکسته، تحقیرشده، امّا باورکن حتّی حوصلهی همین انگیزههای خیلی مثبت را هم ندارم، خستهام. حالم بههم میخورد از تو، از انگیزههای مثبت، از حالِ خوب، از حالِ بد. تلفن تعطیل، ایمیل تعطیل، ارتباطها تعطیل، دارو و دکتر تعطیل، دراز میکشم رو به قبله، منتظرِ عزرائیل. مرگی تمیز و شسته- رُفته، نه کثافتکاری و حاشیهدار، آرام و در طولِ زمان... تمام میشوم!
میگویم تو حق نداری با خودت این کار را بکنی! آیا ما که دوستت داریم و برایمان مهم هستی حقّی بر تو نداریم؟ حق نداریم از تو بخواهیم برایمان باشی؟ امّا خودم میدانم که دستم خالی هست و اگر این کلاه پشمی داشت کار به اینجا نمیکشید... زبانم لال، خارم درچشم، استخوانم در گلو، زهرم در پیاله، زهرمارم در سبوست این روزها که میگذرندُ نمیگذرند تا آدم را به کثافت نکِشند...
پ.ن.: دوستان توجه داشته باشند این یادداشت میتواند دیالوگی باشد میانِ خودم و خودم.
http://karimionline.blogfa.com/
Shima wrote: "خوشحالم از اينكه اين ديالوگ (!) پاى نوشته ى ناچيز من است! واقعا زيبا بود..."
نوشتهی شما ناچیز نیست. تلخ شاید اما ناچیز نه. کامتان تلخ است، دنیا را اینگونه میبینید، گلهای نیست. صبر میکنیم، این روزها نیز خواهدگذشت...
از آشنایی با شما خوشحالم
دنيا را تلخ نمى بينم، اما آن روزها روزگارم كمى تلخ بود...و حالا شاكرم كه لبخند لبانم سخن از حالى خوب دارد :)
من هم بسيار خوشحالم :)
Shima wrote: "دنيا را تلخ نمى بينم، اما آن روزها روزگارم كمى تلخ بود...و حالا شاكرم كه لبخند لبانم سخن از حالى خوب دارد :)
من هم بسيار خوشحالم :)"
کامت همیشه عسل، جانت همیشه خوش، شوقت ماندگار دوست من
لینک دانلود پی دی اف تعدادی از شعرهای منبا عنوان
عاشقانه هایی برای زیبایی
http://s6.picofile.com/file/824647573...



اشكهايم
پايه اند براى تفريح!
اين روزها
كام دلم
بر بال ارزوهاى تو
پرواز مى كند
و من
اين روزها
با ارامشى كه از جنس مرگ است
خفته ام...
شيما