به طرف دروازه رفتم که دخترها با کیفهای مدرسه شان آز آنجا می گذشتند. همچنان که تند راه میرفتند با سرهای برگشته نگاهم میکردند. میخواستم بگویم، اما به راهشان رفتند، و من کنار نرده رفتم، می خواستم بگویم و آنها تندتر رفتند. بعد داشتند میدویدند و من به سه کنج نرده آمدم و نتوانستم بیشتر بروم ، به نرده چسبیدم و پشت سرشان نگاه کردمو میخواستم بگویم. از زبان بنجی - خشم و هیاهو ویلیام فاکنر ترجمه صالح حسینی
از زبان بنجی - خشم و هیاهو
ویلیام فاکنر ترجمه صالح حسینی