داستان كوتاه discussion

27 views

Comments Showing 1-4 of 4 (4 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by mohammad (new)

mohammad (irani_1313) | 1523 comments به طرف دروازه رفتم که دخترها با کیفهای مدرسه شان آز آنجا می گذشتند. همچنان که تند راه میرفتند با سرهای برگشته نگاهم میکردند. میخواستم بگویم، اما به راهشان رفتند، و من کنار نرده رفتم، می خواستم بگویم و آنها تندتر رفتند. بعد داشتند میدویدند و من به سه کنج نرده آمدم و نتوانستم بیشتر بروم ، به نرده چسبیدم و پشت سرشان نگاه کردمو میخواستم بگویم.
از زبان بنجی - خشم و هیاهو
ویلیام فاکنر ترجمه صالح حسینی


message 2: by banafshe (new)

banafshe (banafshe65) | 550 comments چه چیزی رو می خواست بگه؟


message 3: by mohammad (last edited Dec 08, 2013 09:32PM) (new)

mohammad (irani_1313) | 1523 comments من گنگ و خواب دیده و عالم همه کر

میخواسته چیزی روی بگه و نمیتونسته
و اون دختر بچه ها هم میترسیدند
خیلی دردناکه


message 4: by banafshe (new)

banafshe (banafshe65) | 550 comments عبارت جالبی بود
:
من گنگ و خوابدیده و عالم همه کر
!
مرسی


back to top