داستان كوتاه discussion
گفتگو و بحث
>
جلسات داستان خوانی
date
newest »



...
راهبه ی پاک
می نویسم :
دنبال ِ یک مسجد
یک دیر ...
یک کلیسا می گردم ...
دنبال عبادت گاه یک شهر ِ قشنگ
یک ده
بر فراز ِ یک کوهستان ِ پر از برف
در یک زمستان
یا یک
روستای ِ کوچک
در میان ِ یک مرتع ِ بکر
از علف ها ُ خارهای بیابانی وحشی
در یک آفتاب ِ سوزان ِ یک تابستان ِ داغ می گردم
چه فرقی دارد
اورشلیم باشد یا فلات ِ تبَّت ...
صحرای سینا باشد
یا کوهستان های آلپ
در سرزمین ِ کُهنَم
زادگاهم باشد
یا بیگانه
هر جایی باشد
سرزمینی است که پدرم
روضه ی رضوان ِ خدای را
به دو گندم بفروخت و َ برفت ...
چه خوب کرد
پدرم با مادر ...
،
دنبال ِ یک راهبه ی پاک
پاک ترین راهبه ی یک دیر
یک کلیسا می گردم ...
تا وقتی که
بر روی نیمکت ِ چوبی
برسم ِادب خم می شوم
در مقابل تندیسی از مسیح ِمظلوم
که برصلیبی چوبین
مصلوب گشته است
کنارم با لباس احرام
آرام بنشیند ...
تا از گناه
ازمعصیت
از پلیدی
از دایره ایی به وسعت ُپهنای ِ آلودگی ا َم
که چون عنکبوت
بر دورم تنیده ام
از بوی تعفنی که
لباس ِآدمیَّتم را
برداشته است بر آبی ِ آسمان ِ شب
حرف های ناگفته بگویم بسیار ...
شاید از راهبه ی پاک ِ آن دیر
بخشندگی ُ مهربانی ِ خدای را
از صدای ِ آرامش
از برق ِ چشم هایش
از چل گیس ِ نهفته بر دل ِ چارقد ِ سفید ِ لباس ِاحرامش
از لبخند ش
با تمام ِ وجودم
احساس کنم ...
شاید
مادر مسیح مظلوم را
در رخسارش
بیاد آوردم
شاید
اشک هایم اگر
مجال سخن
و شکستن سکوت ِ بلعیده در حلقوم گلویم را داد
چهره ی آلوده از گناه ُ معصیتم را
پاک کند ...
شاید شمع های آن مکان مقدس
خانه ی خدا
هم چنان که می سوزند و شعله هایش می رقصند
آهنگ ِبرنادت را
دوباره
بر چنگ ِدل زنند ...
شاید
کنار یک خواهر روحانی
یک راهبه ی پاک
من مسلمان شوم
شاید زیبنده ترین اسم برای او
؛؛؛ راهبه ی پاک ؛؛؛
و بهترین نام برای من
شعله ی آتش باشد
شاید
مادر مسیح از مسیح بخواهد
در کالبدم در روح ُ تنَم
دم زند
به خدا
باز دَم می زنم من هم
،
زین پس
من
رسم مسلمانی را
در کنار یک راهبه ی پاک
یک خواهر روحانی
روی نیمکتی چوبی
در یک دیر
هر شب ، تنهایی
مشق می کنم
و چه عشق می کنم من
وقتی او می گوید
هر شب بنویس ؛
حی علی خیر العمل ...
و با هم دیگر
می خندیم ُ چای ِ داغ می نوشیم ...
او مرا هرشب
غسل ...
غسل ِ تعمید ...
می شوید ...
نکند آن راهبه ی پاک
مادر مسیح ِمظلوم باشد
نکند یک شب
من
کافر به مهر ِنگاه ِ او باشم ...
نکند راهبه ی پاک آن کلیسا شبی
خواب باشد
نکند آن راهبه ی پاک روزی
بی خبر از آن دیر
رفته باشد ...
کدام راهبه می تواند
پاک تراز تو
در دل من باشد ...
... شعله آتش ...
14 /12 /92 - 11 شب ، سه شنبه

ضمن اینکه خیلی از دوستان مثل خود من تهرانی نیستند.
با این وجود ایده ی بسیار خوبی است
:)
پ.ن:چون تا تیر ماه بنده مجبورم هر هفته شنبه ها تهران باشم خوشحال می شوم در صورت پا گرفتن طرح آن را در عصر شنبه مقرر فرمایید


شما جلسات داستان خوانی اصفهان رو تشریف نمیارین،بعد (بدینوسیله) دورادور از جلسات تهران حمایت می کنین؟

چند وقتی هست که می خواهم پیشنهاد برگزاری جلسات داستان خوانی را به اعضای فعال این گروه بدهم اما به دلیل مشغله زیاد نتوانستم. پیشنهادم برای جلسات هر دو هفته یک بار است و مکان جلسات در منزل خودم واقع در غرب تهران است. پیشنهاد دیگر اینکه جلسات کاملن به صورت گروهی اداره شود و قوانین و مقررات به صورت دسته جمعی گرفته شود. هدف بر این است که کمی بیشتر و جدی تر به این علاقه (یا حرفه!) در محیطی سازنده پرداخته شود. از دوستانی که علاقه مند هستند خواهش می کنم اعلام آمادگی کنند و یا اگر نظری دارند انتقال دهند.