Home
My Books
Browse ▾
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community ▾
Groups
Quotes
Ask the Author
Sign In
Join
Sign up
View profile
Profile
Friends
Groups
Discussions
Comments
Reading Challenge
Kindle Notes & Highlights
Quotes
Favorite genres
Friends’ recommendations
Account settings
Help
Sign out
Home
My Books
Browse ▾
Recommendations
Choice Awards
Genres
Giveaways
New Releases
Lists
Explore
News & Interviews
Genres
Art
Biography
Business
Children's
Christian
Classics
Comics
Cookbooks
Ebooks
Fantasy
Fiction
Graphic Novels
Historical Fiction
History
Horror
Memoir
Music
Mystery
Nonfiction
Poetry
Psychology
Romance
Science
Science Fiction
Self Help
Sports
Thriller
Travel
Young Adult
More Genres
Community ▾
Groups
Quotes
Ask the Author
سهراب سپهری / sohrab sepehri
discussion
This topic is about
Sohrab Sepehri
26 views
inspirational poetry
> درگلستانه
Comments
Showing 1-1 of 1
(1 new)
post a comment »
date
newest »
message 1:
by
Nasrin
(new)
Aug 25, 2009 02:06PM
دشت هایی چه فراخ
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد
من در این آبادی ، پی چیزی می گشتم :
پی خوابی شاید ،
پی نوری ، ریگی ، لبخندی .
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود ، که صدایم می زد .
پای نی زاری ماندم ، باد می آمد، گوش دادم :
چه کسی با من حرف می زد ؟
سوسماری لغزید .
راه افتادم .
یونجه زاری سر راه ،
بعد جالیز خیار ،بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک .
لب آبی
گیوه ها را کندم ، و نشستم ،پاها در آب :
" من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ، سر رسد از پس کوه .
چه کسی پشت درختان است ؟
هیچ می چرد گاوی در کرد .
ظهر تابستان است.
سایه ها می دانند که چه تابستانی است .
سایه هایی بی لک،
گوشه ای روشن و پاک ،
کودکان احساس / جای بازی اینجاست .
زندگی خالی نیست :
مهربانی هست ، سیب هست ، ایمان هست .
آری
تا شقایق هست ، زندگی باید کرد .
در دل من چیزی است ، مثل یک بیشه نور ، مثل خواب دم
صبح
و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت ، بروم تا سر کوه .
دورها آوایی است ، که مرا می خواند .
reply
|
flag
back to top
post a comment »
Add a reference:
Book
Author
Search for a book to add a reference
add:
link
cover
Author:
add:
link
photo
Share
سهراب سپهری / sohrab sepehri
Group Home
Bookshelf
Discussions
Photos
Videos
Send invite
Members
Polls
unread topics
|
mark unread
Welcome back. Just a moment while we sign you in to your Goodreads account.
کوه هایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی می آمد
من در این آبادی ، پی چیزی می گشتم :
پی خوابی شاید ،
پی نوری ، ریگی ، لبخندی .
پشت تبریزی ها
غفلت پاکی بود ، که صدایم می زد .
پای نی زاری ماندم ، باد می آمد، گوش دادم :
چه کسی با من حرف می زد ؟
سوسماری لغزید .
راه افتادم .
یونجه زاری سر راه ،
بعد جالیز خیار ،بوته های گل رنگ
و فراموشی خاک .
لب آبی
گیوه ها را کندم ، و نشستم ،پاها در آب :
" من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است
نکند اندوهی ، سر رسد از پس کوه .
چه کسی پشت درختان است ؟
هیچ می چرد گاوی در کرد .
ظهر تابستان است.
سایه ها می دانند که چه تابستانی است .
سایه هایی بی لک،
گوشه ای روشن و پاک ،
کودکان احساس / جای بازی اینجاست .
زندگی خالی نیست :
مهربانی هست ، سیب هست ، ایمان هست .
آری
تا شقایق هست ، زندگی باید کرد .
در دل من چیزی است ، مثل یک بیشه نور ، مثل خواب دم
صبح
و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت ، بروم تا سر کوه .
دورها آوایی است ، که مرا می خواند .