داستان كوتاه discussion
نوشته هاي كوتاه
>
سال گذشته یک جفت کفش خریدم...
date
newest »

آنچه ما اشتباه می نامیم رفتاری است حاصل از تفکرات و احساسات و برخورد ما در لحظه با زندگی و اتفاقاتش. این محصول بیشتر به تجربه شبیه است تا اشتباه و تجربه ها میتوانند ناخوشایند باشند و میتوانند آزار دهنده شوند اما هرچه که هستند برای ساخته شدنمان لازم میباشند. گاهی باید زخمی عمیق داشت تا به اعماق وجود دست پیدا کرد.
سپاس که نوشتید
سپاس که نوشتید


اما بنظر من می شد کوتاهتر از این هم نوشت. نتیجه گیری هاش اضافیه
یعنی توضیح واضحاته
مثل چون زیرا برای اینکه یه معنی رو می دن
من اگر بودم به توصیف دردم از پوشیدن کفشی که نمی تواند مال من باشد بسنده می کردم.
ضمن اینکه باید بپذیریم که در تقابل این کفش با مناسبات اجتماعی این موضوع دور قرار گرفته که تغییر به سادگی عوض کردن یک کفش نیست
یعنی باید در توصیف به گونه ای روند جلو می رفت که خواننده بداند چنین کفشی یک کفش خاص است و نه هر کفشی که از هر فروشنده ای بتوان گرفت.

این جمله که من اگه بودم فلان چیز رو مینوشتم به نظرم نقد کردن نیست و شما از اصل اثر دور میشید و به جای نقد روی تن نیمه جان یک داستان. که مقداری ضعیفش کردید اثر خودتون و حرف های درست. رو بنا میکنید.

ضمن اینکه من قصد ضعیف کردن نداشتم! اینجا شبکه اجتماعی نیس که بیایم لایک بزنیم و به به چه چه کنیم باید منطقا درباره اثری حرف زد.

jual obat penggugur kandungan cytotec, gastrul, misoprostol. cara menggugurkan hamil usia 1 minggu sampai 3 atau 6 bulan. cek sendiri testimoni pelanggan disini
ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ کمی پاهایم را اذیت میکرد.
ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ لبخند اطمینان بخشی زد و ﮔﻔﺖ: ﮐﻤﻲ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﺟﺎ ﺑﺎﺯﻣﻲ ﮐﻨﺪ.
ﺧﺮﻳﺪﻡ،...
ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ،...
ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ...
ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ فشار میداد و هر روز که میگذشت زخمی که در روی انگشتانم به جا گذاشته بود عمیق تر میشد.
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ:
چه عیبی دارد؟ مهم اینست که از دید مردم زیباست!...
ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﻲست که همیشه می خواستم!...
اشکالی ندارد، ﺩﺭﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻢ!... ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ پوشیدم ولی بازهم ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.
ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ.
ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ اندازه ام نبود، ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ...
ﻭ حتی ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ متوجه شدم که ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ و اصرار به پوشیدنش میکردم ... ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖ!!
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻃﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺣﻤﻠﺶ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯼ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ.
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ همیشه ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ،
ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺷﺪﻥ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩ.
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﮐﻔﺶ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻢ...
اما شاید زخم عمیقی که بر روی انگشتان پایم بر جا مانده تا سالیان سال باقی بماند.
گاهی باید جسارت آزاد شدن را داشت...
گاهی باید بگذاری دلت از همه چیزها و همه کسانی که وابستگی به بودن شان رنجت میدهد، آزاد شود... می دانی؟
"هراس از دست دادن هاست" که آدم را به مرز تحقیر شدن می رساند...
به مرز تن دادن به چیزهایی که باورشان نداری...
به مرز پذیرفتن کارهایی که دوست شان نداری...
به مرز نابود شدن...
دیده نشدن...
تنها شدن... اما وقتی تمام قفس های دلت را بگشایی،
آنچه که سهم تو از زندگی و عشق و ... باشد می ماند،
و هر چه رفتنی ست می رود ...
>نویسنده:نمیدانم!<