بیرون پر از هیاهوست و درون من هم.. شاید درونم را دربیرون جا گذاشته باشم . اخر صدای آشنایی اسنت زیر این آسمان کبود نه نه ... زیر این جامه سیاه تن صدای تبل گاهی میخورد بر قلبم و کسی کنار ریه هایم اسپند دود کرده و کسی به سوی لجحظه های نذری میخواندم سرمای خوبی دارد بیرون .. میشود روی پنجره ها قلب کشید... تا برایم گریه کند ...
شاید درونم را دربیرون جا گذاشته باشم .
اخر صدای آشنایی اسنت
زیر این آسمان کبود
نه
نه ...
زیر این جامه سیاه تن
صدای تبل گاهی میخورد بر قلبم
و
کسی
کنار ریه هایم اسپند دود کرده
و کسی به سوی لجحظه های نذری میخواندم
سرمای خوبی دارد بیرون ..
میشود روی پنجره ها قلب کشید...
تا برایم گریه کند ...