مـصـطـفـا مـلـكـيـان discussion
نگريستن از ناكجا به هر كجا
date
newest »
newest »
عينيت مطلق غير قابل حصول هم هست، يعنى بيرون رفتن از خود محدوديتهاى واضح و چشمپوشى ناپذيرى دارد. ما بحق گمان مىكنيم كه طلب فارغدلى و انفصال از موقف ابتدايىمان، كه موقفى است ذهنى، روش اجتنابناپذير پيشبرد فهممان از جهان و نيز از خودمان است و بر آزاديمان، چه در مقام نظر و چه در مقام عمل مىافزايد و حال ما رابهتر مىكند. اما مادام كه ما همينيم كه هستيم نمىتوانيم يكسره از خود بيرون شويم. هر چه كنيم، باز هم اجزاىجهانيم و دسترسى محدودى به سرشت واقعى بقيه اجزاى جهان و نيز به سرشت واقعى خودمان داريم. خود عينيت ما را به اين تشخيص، رهنمون مىشود كه ظرفيت، قدرت، استعداد، و امكاناتش محدود است. صورت افراطى اين تشخيص شكاكيت فلسفى است، كه در آن موقف عينى بتدريج خود را تضعيف مىكند و به تحليل مىبرد، آن هم با همان شيوههايى كه از آنها براى مورد مناقشه قرار دادن و در محل شك و شبهه آوردن مواضع نا انديشيده ما انسانها درزندگى عادى، چه در مقام ادراك، چه در مقام ميل، و چه در مقام عمل، سود مىجويد. شكاكيت، در واقع چيزي نيست جز شك افراطى در باب امكان نيل به نوعى شناخت، آزادى، يا حقيقت اخلاقى؛ و اين شك را بدين نحو توجيه مىكند كه به هر حال، ما يكى از اجزاى جهان و محاط در آنيم و محال است كه خود را از اول بسازيم. البته اين شكاكيت نمىتواند شور طلب عينيت را كاهش دهد؛ زيرا بسيار مىارزد كه بكوشيم تا عقائد، اعمال، و ارزشهايمان را هر چه بيشتر تحت تاثير و نفوذ يك موقف عينى و غير شخصى قرار دهيم، حتى وقتى اطمينان نداريم كه از ديدگاهى باز هم عينىتر و بيرونىتر اين كار نوعى طمع خام و خيال واهى به نظر نمىآيد. به هر تقدير، ظاهراً چارهاى جز سعىدر اين راه نداريم.
ماحصل اينكه با سه مساله مهم مواجهيم؛ يكى اينكه محدوديتهاى بيرون رفتن از خود كدامند و كى ما از آن حدود وثغور پافراتر نهادهايم؟ دو اينكه: چه واقعيتهايى با روشهاى هر چه عينىتر بهتر فهم مىشوند و چه واقعيتهايى باروشهاى هر چه ذهنىتر؟ و ديگرى اينكه: چگونه مىتوانيم، در موضوعات و مسائل مختلف، دو موقعى عينى وذهنى را، از لحاظ فكرى و نظرى و از لحاظ اخلاقى و از لحاظ عملى، با يكديگر تلفيق كنيم؟ و تا چه حد اين دو ديدگاه تلفيقناپذيرند و تا چه حد قابل ادغام در يكديگر؟
آنچه آورديم گزارشى است از چكيده آراء و نظرات ثامس نيگل، (Nagel Thomas)، استاد فلسفه در دانشگاه نيويورك، در آغاز يكى از جديدالانتشارترين مكتوباتش، با عنوان نگريستن از ناكجا، (The View from Nowhere) و سه مسالهاى كه دربند قبل ذكر كرديم مسائلى است كه سعى در جهت جوابگويى به آنها مشغله نيگل است در سرتاسر كتاب مذكور. خود وى مىگويد: «اين كتاب درباره يك مساله واحد است: چگونه منظر يك شخص خاص واقع درجهان را با نظرى عينى در باب همان جهان، كه شامل خود آن شخص و ديدگاه او هم مىشود، تلفيق كنيم؟ اينمسالهاى است كه هر موجودى كه وسوسه و استعداد فراتر رفتن از ديدگاه خاص خود و به تصور درآوردن كل جهان را دارد با آن مواجه است. مساله مشكل تلفيق اين دو موقف هم در طرز تمشيت زندگى روى مىنمايد و هم در مقام نظر و تفكر. اين مساله اساسيترين موضع در اخلاق، معرفت، آزادى، «خود»، و ربط و نسبت ذهن با عالم طبيعت است. پاسخگويى ما به اين پرسش يا طفره زدن از پاسخ به آن در تصور ما از جهان و خودمان؛ و در طرز تلقى، از زندگى، اعمال، و مناسباتمان با ديگران تاثير اساسى دارد ... اگر كسى بتواند بگويد كه موقف درونى و موقف بيرونى چه ارتباطى با يكديگر دارند، چگونه هر يك از آنها را مىتوان بسط داد و جرح و تعديل كرد تا ديگرى را هم در كار آورد، وچگونهاى اين دو، در عين تلفيق و اتحاد، بايد بر نظر و عمل هر شخص حاكميت يابند، آنگاه آن كس به جهانبينىاى دستيافته است.» (p.3)
چرا بايد اين دو موقف تلفيق و اتحاد يابند؟ زيرا «هر نوع پيشرفت در جهت عينيت بيشتر استنباطى جديد از جهان كه خود شخص و استنباط قبلى او را [كه ذهنيت بيشتر و عينيت كمتر داشت:] نيز در قلمرو خود جاى مىدهد؛ به وجود مىآورد. از اينرو، ناگزير اين مشكل پيش مىآيد كه با نظر قديم، كه ذهنىتر بود، چه بايد كرد و چگونه آن را با نظرجديد تلفيق مىتوان كرد. پيشرفتهاى متوالى در جهت عينيت بيشتر ممكن است ما را به استنباط جديدى از واقعيت برساند كه منظر شخصى يا صرفاً انسانى را هرچه بيشتر پشتسر گذارد. اما اگر مقصد و مقصود، فهم كل جهان است نمىتوانيم آن نقطه شروعهاى ذهنى را يكسره به فراموشى بسپاريم؛ چرا كه ما و منظرهاى شخصىمان هم به همين جهان تعلق داريم.» (p.6)
«كشاكش ميان [دو موقف:] بيرونى و درونى سرتاسر زندگى بشر را فرا مىگيرد، اما عليالخصوص در ايجاد مسائل فلسفى تاثير شاخصى دارد. نويسنده به چهار موضوع مىپردازد: مابعدالطبيعه نفس و ذهن، نظريه معرفت، اختيار، واخلاق. اما اين كشاكش جلوههاى مهمى هم در مابعدالطبيعه مكان و زمان، فلسفه زبان، و زيبايىشناسى دارد. در واقع، احتمالاً هيچ حوزهاى در فلسفه نيست كه در آن اين كشاكش نقش خطيرى ايفا نكند.»
كتاب نگريستن از ناكجا، غير از فصل اول كه «مدخل» است، ده فصل ديگر دارد كه در ميان چهار موضوع مذكور توزيع شدهاند. فصلهاى دوم تا چهارم، عناوين «نفس»، «نفس و بدن»، و «خود عينى»، به موضوع مابعدالطبيعه نفس و ذهن مىپردازند. فصلهاى پنجم و ششم، با عناوين «معرفت»، و «تفكر و واقعيت» به نظريه معرفت ناظرند. فصل هفتم، زير عنوان «آزادى»، موضوع اختيار مورد بحث قرار مىدهد. و فصلهاى هشتم تا يازدهم تحت عناوين «ارزش»، «اخلاق»، «زندگى خوب و زندگى خوش»، و «زايش، مرگ، و معناى زندگى» كشاكش ميان ديدگاههاى عينى و ذهنى را در قلمرو اخلاق ارائه مىكنند. در هر از اين ده فصل، نويسنده سه مساله مهم پيشگفته را، يعنى محدوديتهاى سير به سوى عينيت، تعيين واقعيتهاى كه با روشهاى عينىتر بهتر شناخته مىشوند و واقعيتهايى كه با روشهاى ذهنى بهتر شناخته مىشوند، و كم و كيف تلفيق اين دو ديدگاه را، در مورد موضوع محل بحث طرح مىكند و به پاسخگويى مىپردازد.
به عقيده نويسنده، طلب افراطى عينيت بيمارياى است كه فلسفه تحليلى اخير بدان مبتلاست. اين گرايش بيمارگونه، در فلسفه نفس و ذهن و ساير بخشهاى فلسفه، به صور و انواع گونهگونى از تقليلگرايى، (Reductionism) انجاميده است كه هيچيك موجه و پذيرفتنى نيست. اما راه علاج اين نيست كه دغدغه عينيت را در خود بميرانيم، بلكه اين است كه بياموزيم كه همراه با منظرهاى درونى و ذهنىاى كه نه كنار نهادنىاند و نه عينى شدنى، زندگى كنيم. بدين اعتبار، كتاب نگريستن از ناكجا در مرز ميان فلسفه تحليلى و فلسفه اگزيستانسياليسم مىايستد و از هر يك از اينها دربرابر ديگرى دفاع مىكند؛ و انصاف اين است كه اين دفاع دو سويه در كمال ژرفنگرى و حقطلبى انجام مىگيرد. ترجمهاين كتاب بزودى منتشر مىشود، بعون الله و تاييده
ماحصل اينكه با سه مساله مهم مواجهيم؛ يكى اينكه محدوديتهاى بيرون رفتن از خود كدامند و كى ما از آن حدود وثغور پافراتر نهادهايم؟ دو اينكه: چه واقعيتهايى با روشهاى هر چه عينىتر بهتر فهم مىشوند و چه واقعيتهايى باروشهاى هر چه ذهنىتر؟ و ديگرى اينكه: چگونه مىتوانيم، در موضوعات و مسائل مختلف، دو موقعى عينى وذهنى را، از لحاظ فكرى و نظرى و از لحاظ اخلاقى و از لحاظ عملى، با يكديگر تلفيق كنيم؟ و تا چه حد اين دو ديدگاه تلفيقناپذيرند و تا چه حد قابل ادغام در يكديگر؟
آنچه آورديم گزارشى است از چكيده آراء و نظرات ثامس نيگل، (Nagel Thomas)، استاد فلسفه در دانشگاه نيويورك، در آغاز يكى از جديدالانتشارترين مكتوباتش، با عنوان نگريستن از ناكجا، (The View from Nowhere) و سه مسالهاى كه دربند قبل ذكر كرديم مسائلى است كه سعى در جهت جوابگويى به آنها مشغله نيگل است در سرتاسر كتاب مذكور. خود وى مىگويد: «اين كتاب درباره يك مساله واحد است: چگونه منظر يك شخص خاص واقع درجهان را با نظرى عينى در باب همان جهان، كه شامل خود آن شخص و ديدگاه او هم مىشود، تلفيق كنيم؟ اينمسالهاى است كه هر موجودى كه وسوسه و استعداد فراتر رفتن از ديدگاه خاص خود و به تصور درآوردن كل جهان را دارد با آن مواجه است. مساله مشكل تلفيق اين دو موقف هم در طرز تمشيت زندگى روى مىنمايد و هم در مقام نظر و تفكر. اين مساله اساسيترين موضع در اخلاق، معرفت، آزادى، «خود»، و ربط و نسبت ذهن با عالم طبيعت است. پاسخگويى ما به اين پرسش يا طفره زدن از پاسخ به آن در تصور ما از جهان و خودمان؛ و در طرز تلقى، از زندگى، اعمال، و مناسباتمان با ديگران تاثير اساسى دارد ... اگر كسى بتواند بگويد كه موقف درونى و موقف بيرونى چه ارتباطى با يكديگر دارند، چگونه هر يك از آنها را مىتوان بسط داد و جرح و تعديل كرد تا ديگرى را هم در كار آورد، وچگونهاى اين دو، در عين تلفيق و اتحاد، بايد بر نظر و عمل هر شخص حاكميت يابند، آنگاه آن كس به جهانبينىاى دستيافته است.» (p.3)
چرا بايد اين دو موقف تلفيق و اتحاد يابند؟ زيرا «هر نوع پيشرفت در جهت عينيت بيشتر استنباطى جديد از جهان كه خود شخص و استنباط قبلى او را [كه ذهنيت بيشتر و عينيت كمتر داشت:] نيز در قلمرو خود جاى مىدهد؛ به وجود مىآورد. از اينرو، ناگزير اين مشكل پيش مىآيد كه با نظر قديم، كه ذهنىتر بود، چه بايد كرد و چگونه آن را با نظرجديد تلفيق مىتوان كرد. پيشرفتهاى متوالى در جهت عينيت بيشتر ممكن است ما را به استنباط جديدى از واقعيت برساند كه منظر شخصى يا صرفاً انسانى را هرچه بيشتر پشتسر گذارد. اما اگر مقصد و مقصود، فهم كل جهان است نمىتوانيم آن نقطه شروعهاى ذهنى را يكسره به فراموشى بسپاريم؛ چرا كه ما و منظرهاى شخصىمان هم به همين جهان تعلق داريم.» (p.6)
«كشاكش ميان [دو موقف:] بيرونى و درونى سرتاسر زندگى بشر را فرا مىگيرد، اما عليالخصوص در ايجاد مسائل فلسفى تاثير شاخصى دارد. نويسنده به چهار موضوع مىپردازد: مابعدالطبيعه نفس و ذهن، نظريه معرفت، اختيار، واخلاق. اما اين كشاكش جلوههاى مهمى هم در مابعدالطبيعه مكان و زمان، فلسفه زبان، و زيبايىشناسى دارد. در واقع، احتمالاً هيچ حوزهاى در فلسفه نيست كه در آن اين كشاكش نقش خطيرى ايفا نكند.»
كتاب نگريستن از ناكجا، غير از فصل اول كه «مدخل» است، ده فصل ديگر دارد كه در ميان چهار موضوع مذكور توزيع شدهاند. فصلهاى دوم تا چهارم، عناوين «نفس»، «نفس و بدن»، و «خود عينى»، به موضوع مابعدالطبيعه نفس و ذهن مىپردازند. فصلهاى پنجم و ششم، با عناوين «معرفت»، و «تفكر و واقعيت» به نظريه معرفت ناظرند. فصل هفتم، زير عنوان «آزادى»، موضوع اختيار مورد بحث قرار مىدهد. و فصلهاى هشتم تا يازدهم تحت عناوين «ارزش»، «اخلاق»، «زندگى خوب و زندگى خوش»، و «زايش، مرگ، و معناى زندگى» كشاكش ميان ديدگاههاى عينى و ذهنى را در قلمرو اخلاق ارائه مىكنند. در هر از اين ده فصل، نويسنده سه مساله مهم پيشگفته را، يعنى محدوديتهاى سير به سوى عينيت، تعيين واقعيتهاى كه با روشهاى عينىتر بهتر شناخته مىشوند و واقعيتهايى كه با روشهاى ذهنى بهتر شناخته مىشوند، و كم و كيف تلفيق اين دو ديدگاه را، در مورد موضوع محل بحث طرح مىكند و به پاسخگويى مىپردازد.
به عقيده نويسنده، طلب افراطى عينيت بيمارياى است كه فلسفه تحليلى اخير بدان مبتلاست. اين گرايش بيمارگونه، در فلسفه نفس و ذهن و ساير بخشهاى فلسفه، به صور و انواع گونهگونى از تقليلگرايى، (Reductionism) انجاميده است كه هيچيك موجه و پذيرفتنى نيست. اما راه علاج اين نيست كه دغدغه عينيت را در خود بميرانيم، بلكه اين است كه بياموزيم كه همراه با منظرهاى درونى و ذهنىاى كه نه كنار نهادنىاند و نه عينى شدنى، زندگى كنيم. بدين اعتبار، كتاب نگريستن از ناكجا در مرز ميان فلسفه تحليلى و فلسفه اگزيستانسياليسم مىايستد و از هر يك از اينها دربرابر ديگرى دفاع مىكند؛ و انصاف اين است كه اين دفاع دو سويه در كمال ژرفنگرى و حقطلبى انجام مىگيرد. ترجمهاين كتاب بزودى منتشر مىشود، بعون الله و تاييده



انسان آن آينه است و جهان هستى آن شىء كه در برابر اين آينه است و آگاهى و دانشى كه انسان از جهان هستى مىيابد همان تصويرى است كه در آينه مىافتد. انسان موجودى است كوچك در جهانى بزرگ كه از آن فقط فهم و برداشتى بسيار ناقص دارد و اينكه اشياء و امور چگونه بهنظر او بيايند هم به ماهيت و طبيعت جهان بستگى دارد و هم به هويت و طبع او. بر اين وابستگى دوم تاكيد بايد كرد: ساخت و كاركرد بدنى - روحى انسان در كم و كيف علم و معرفت او به جهان هستى نقش و تاثير دارد. هر نظر يا طرز تفكرى متكى و مبتنى است بر خصائص سرشت آن فردى كه صاحب نظر يا طرز تفكرى است و ويژگيهاى وضع و موقع او در جهان، يا، به عبارت ديگر، بر منش نوعى خاص او. بدين اعتبار، هر نظر يا طرز تفكرى ذهنى (انفسى Subjective) يا درونى (internal) است.
يا بيروين (external) نظر يا طرز تفكرى باشد كهفقط به ماهيت و طبيعت جهان بستگى داشته باشد و هيچگونه بستگىاى به هويت و طبع صاحب آن نظر يا طرز تفكرنداشته باشد، بايد گفت كه چنين مفهومى مصداقى ندارد و چنين بشرى خدا هم نافريد». اما، از سوى ديگر، انسانآرزو و رؤياى وصول به چنين نظر و طرز تفكرى را دارد و هرگز از اين هدف و خواست بلندپروازانه دست نشسته است كه از خود بيرون رود و جهان را چنانكه هست ببيند. در عين حال، هرچند به اين مقصد عالى نمىتوان رسيد نزديك شدن به آن محال نيست.
امكان تقرب هر چه بيشتر به موقف عينى يا بيرونى را مىتوان به «ذو مراتب بودن عينيت» هم تعبير كرد. فرق و تميز ميان نظرات ذهنىتر و عينىتر، در واقع، امرى ذو مراتب است و طيف وسيعى را شامل مىشود. يك نحوه فهم و برداشت هر چه كمتر به ظرفيت، قدرت، استعداد، و امكانات روحى و ذهنى شخص بستگى داشته باشد عينىتر است. در يك مرتبه خاص از عينيت (و ذهنيت)، مىتوانيم با انباشتن هر چه بيشتر اطلاعات، يعنى با مشاهدات گستردهاى كه از همان موقف صورت مىپذيرد، بر شناختمان از جهان بيفزاييم. اما كار ديگرى هم مىتوانيم كرد، و آن اينكه فهم و برداشتمان را از جهان به مرتبه جديدى از عينيت (كه واجد عينيت بيشتر و ذهنيت كمتر است) ارتقاء دهيم، و اين كار فقط از اين راه امكان دارد كه آن ربط و نسبت ميان جهان و خودمان را كه باعث و بانى فهم و برداشت قبلىمان بود مورد مداقه قرار دهيم و استنباط جديدى حاصل كنيم كه شامل فهم و برداشت فارغدلانهترى ازخودمان، از جهان، و از كنش و واكنش خودمان و جهان باشد. بدين ترتيب، مىتوانيم از نظرگاه خاص خودمان فراتر رويم و آگاهى وسيعترى بهدست آوريم كه به صورت كاملترى با جهان همخوانى داشته باشد. به بيان ديگر، براىكسب فهم و برداشت عينىترى از يكى از جنبههاى زندگى يا جهان، از نظر اوليهمان نسبت به آن جنبه فاصله مىگيريم و از دور به آن نظر مىنگريم و با اين دورنگرى استنباط جديدى حاصل مىكنيم كه هدف و متعلق شناسايىاش خود همان نظر اوليه و ربط و نسبتش با جهان است. با اين كار، خودمان را هم در همان جهانى قرار مىدهيم كه بناست فهم شود. در اين حال، نظر قديم نمودى تلقى مىشود كه از نظر جديد ذهنىتر است و با رجوع به اين نظر جديد تصحيح ياتاييد مىتواند شد. اين روند مىتواند دائما تكرار شود و استنباطهاى عينىتر و عينىتر فراهم آورد؛ اما، چنانكه اشارت شد، عينيت مطلق كمالى است غير قابل حصول.
اما در باب كمال بودن عينيت هم درنگ بايد كرد. واقعيت اين است كه در ارزيابى عينيت كسانى راه افراط و مبالغه پوييدهاند و كسانى طريق تفريط و تقصير پيمودهاند، و حتى گاه يك متفكر هر دو كار را كرده است. آنان كه عينيت را روشى براى فهم جهان، چنانكه فى حد نفسه هست، تلقى نمىكنند آن را دست مىگيرند؛ و آنان كه معتقدند كه عينيت نظرى جامع و كامل نسبت به جهان ارائه مىكند كه جانشين نظرات ذهنى (Subjective) مىشود كه از دل آنها برآمده است آن را بيش از اندازه بزرگ مىكنند. هيچيك از اين دو گروه بر حق نيستند، چراكه يكى از اينها براى عينيت اعتبار قائل نيست، و ديگرى محدوديت. در برابر گروه اول بايد از عينيت دفاع كرد و در نزد گروه دوم بايد به نقد آن پرداخت. و اين هر دو كار در جو فكرىاى كه هم اكنون در آن تنفس مىكنيم ضرورت دارد.
مهمترين محدوديت عينيت، و نه تنها محدوديت آن، محدوديتى است كه مستقيماً ناشى است از روند فارغدلى و بىتفاوتى تدريجىاى كه عينيت از طريق آن حاصل مىآيد. موقف عينى از اين راه پديد مىآيد كه منرى ذهنىتر، و حتىانسانىتر را ترك گوييم؛ اما در باب جهان، زندگى، و خود ما انسانها بسا چيزها هست كه از موقفى كه واجد حداكثر عينيت ممكنه است به نحو كافى و وافى قابل فهم نيست. همانطور كه نيچه، (Nietzsche) هشدار مىداد، اگر جنبهاى از واقعيت وجود داشته باشد كه نتوان آن را از موقفى عينىتر بهتر فهم كرد، در باب آن جنبه، هرچه بيشتر در جهت عينيت بكوشيم، از واقع بيشتر دور افتادهايم.
اگرچه ميان عينيت و واقعيت پيوندى هست - و حتى اين فرض كه ما و هر چه به نظر ما مىآيد اجزائى از واقعيتى بزرگتريم جست و جوى فهم را از طريق فاصله گرفتن از نمودها كارى معقول و خردپسند مىسازد - با اينهمه چنيننيست كه هرچه عينىتر به واقعيتها بنگريم لزوماً آنها را بهتر فهم كنيم. بعضى از واقعيتها را از ديدگاهى هر چه عينىتر مىتوان بهتر شناخت و بعضى از واقعيتها را از ديدگاهى هر چه ذهنىتر.
...