داستان هاي كوتاه طنز discussion

28 views
گروتسك

Comments Showing 1-1 of 1 (1 new)    post a comment »
dateUp arrow    newest »

message 1: by pedramjarf (new)

pedramjarf | 20 comments Mod
يك مقاله جالب و خواندني تاليف فتح الله بي نياز در مورد گروتسك كه كاربرد زيادي در طنز مدرن داره

امکانات، محدویت‏ها و الگوهاى گروتسک



فرهاد که از سه ساعت پیش روى تختش دراز کشیده بود، با کرختى بلند شد، چرخى زد، سیگارى روشن کرد و دود را به درون فرستاد. قیافه دوستش منصور که چند روز پیش با پول‏هاى شرکت از کشور رفته بود، به‏ذهنش خطور کرد. با خود گفت: «آخرش ناجوان‌مردى کرد؛ اون هم توى این شرایط!» سعى کرد به منصور فکر نکند. یاد دخترخاله‏اش زهره افتاد که شب گذشته همراه شوهر و دخترش به دیدنش آمده بودند تا بفهمند فرهاد به‏دلیل بحران مالى، آپارتمان را از آن‌ها مى‏گیرد که با اجاره بیشترى به غریبه‏ها بدهد یا نه. زهره خیلى نگران بود. دوبار گفت: «اگه…اگه از اون‏جا بزنیم بیرون، باید بریم جایى که…» فرهاد سعى کرد به مشکل زهره هم فکر نکند. تلفن زنگ زد. گوشى را برنداشت: «لابد یکی از طلبکارهاس. کاش همه‏شون سر به‏نیست مى‏شدن!» بى‏اختیار بلند شد. با خود گفت: «اگه کارم به زندان کشید چه؟ کاش همه‏ چیز خود به‏خود تموم مى‏شد!» تصمیم گرفت لباس بپوشد و به خیابان برود. رفت به اتاق خواب دیگر، کنار میز ایستاد و پیراهنش را برداشت: بچه‏اى که زبانش از حلقومش بیرون آمده بود، و چشم راستش زده بود بیرون و جایش با خون پرشده بود و بینى‏اش سوخته و چندتا از دندان‏هایش زیر لبش آویزان بود، در مقابلش ظاهر شد. اما طولى نکشید که چشم عروسک رفت توى چشم‏خانه، لبخند شیطنت‏آمیزى روى لبش نشست و با چشم چپ چشمک مى‏زد. فرهاد با وحشت عقب رفت، چندشش شد، اما چیزى نگذشت که لبخندى بر لبانش نشست. «عروسک وحشت» دختر ِ چهارساله زهره بود که چینى‏ها روانه بازار کرده بودند و با دکمه و تماس‏هاى مختلف حالت‏هایى از وحشت و خنده را به‏نمایش مى‏گذاشت. با خود فکر کرد: «یادشون رفته… نکنه، زهره بوده که تلفن زده.»
ظاهر شدن یک بچه لت و پارشده و شیطان، روى یک میز، که وجودش خارج از متن داستان است و در چنین موقعیت تلخ و غمناکى «ترس»، سپس لبخند توأم با چندش ایجاد مى‏کنند؛ این آرایه‏اى است که در ادبیات، «گروتسک» خوانده مى‏شود. گروتسک در ادبیات سابقه‏اى دیرین دارد (از قرن 16 میلادى)، اما این‏روزها به‏شکلى افراطى در شمار کثیرى از داستان‏ها، فیلم‏ها و نمایش‌نامه‏ها و سریال‏هاى تلویزیونى به کار مى‏رود و دوست‌داران زیادى هم دارد. حال ببینیم مفهوم «گروتسک» (Grotesqe) چیست. این کلمه از واژه ایتالیایى Grotte یعنى «غار» و «غارهاى تزیینى» مشتق شده است، اما معناى شاخص آن در ادبیات و اثرهاى نمایشى، آرایش و آراستن با شاخ و برگ و نشان و نگین است، و ارتباط چندانى با ریشه‏اش ندارد. در ادبیات، گروتسک گونه‏اى هنجارگریزى و تحریف (Distortion) ساختمند و هدفمند است. از نظر ولفگانگ کایزر وجه عمده گروتسک هراس‏انگیزى غیرمتعارف آن است، حال آن‏که از نظر میخائیل باختین جنبه غالب گروتسک به خنده‏اى مربوط مى‏شود که خصلت هنجارگریزانه دارد. اما هر دو نفر اذعان دارند که گروتسک هر آن چیز تحریف‏شده، غیرعادى و غریب و زشت را شامل مى‏شود که از بستر معمول روایت انحراف یافته است. براى دقت بیشتر به مثال خودمان برگردیم. آن «اتفاق» یعنى دیدن بچه‏اى غیرعادى، که انحرافى از معیارهاى ادبیت و ساختار (یا پاره‏ساختار) متوازى و متناسب است، گروتسک خوانده مى‏شود. حضور امر گروتسک، یعنى وجود آن بچه آسیب‏دیده، معلول عدم اعتقاد به نظم و انتظام و هماهنگى کل هستى - از جمله زمان و مکان و کیهان - و عدم رضایت از «هستى حال و آینده» انسان است. گروتسک از این منظر، آمیزش دو عنصر متضاد است: تراژدى، یعنى پرداخت مضامین پایدار، بنیادین و مشترک بشریت همراه با پایانى فاجعه‏آمیز، و کمدى به‏معناى پرداخت مضامین گذرا، نه‏چندان مشترک و مسائل عادى به‏طرزى شوخ و سرزنده با پایانى که اگر خوش نباشد، فاجعه‏آمیز هم نیست. در پاره‏داستان مزبور، از یک‏طرف با تراژدى و آینده احتمالاً فاجعه‏آمیز موقعیت فرهاد روبه‏رو هستیم و از سوى دیگر با وضعیتى گذرا و شوخ. این تلاقى از دید خواننده، با واژه‏هایى هم‌چون مضحک و طنزآمیز، غیرطبیعى و غریب توصیف مى‏شود. اما از دیدگاه شخصیت داستانى یا به‏اعتبارى خود متن داستان چه؟ موقعیت کنونى فرهاد با واژه‏هایى هم‌چون تلخ، دردناک و با توجه به خودگویى‏اش درباره «تمام‏شدن همه‏چیز» - یعنى گرایش به نیستى و خودکشى - تا حدى رعب‏انگیز است. چه‏بسا در یک لحظه دست‌خوش احساسات آنى شود و دست به خودکشى بزند یا هماهنگ با خودگویى‏اش (کاش سر به نیست مى‏شدن!) در یک لحظه بحرانى یکى از طلبکارها را بکشد. به ‏هر حال فرهاد در کلافى از تضادها به دام افتاده است و اگر کل متن نوشته مى‏شد، میزان پریشان‏حالى او بیشتر جلوه مى‏کرد. در چنین وضعیتى، «نمود» و «تظاهر» چیزى که از قبل وجود داشته است، و ایجاد ترس و چندش توأم با خنده در فضاى غمناک و آشفته خانه فرهاد، قابلیت دوگانه یعنی«خنده‏آور و ترسناک» (Comic and Terrifying) عنصر گروتسک را را به رخ ما مى‏کشد. یعنى این‏جا، شخصیت فرهاد و متن ادبى، شاهد برخورد دو حس و دو نیروى کاملاً متضاد است: ترس و چندش و خنده تهى از شوق. گروتسک فقط در پى تصویر این تضاد و دوگانگى نیست، بلکه مى‏خواهد مفهوم سومى را هم افاده کند: این مفهوم که در خودِ متن «حضور» دارد، معمولاً در ذهن بیشتر خواننده‏ها دچار «غیاب» مى‏شود. این مفهوم همان‏طور که به‏شکل ضمنى و پوشیده اشاره شد(تا خواننده بتواند پیش از طرح مسأله به آن برسد)، خصلت ناهماهنگى (Disharmony) است. منظور از «خصلت ناهماهنگى»، تقابل، تعارض، آمیخته شدن و بالاخره تلفیق و یک‌پارچگى عناصر ناهمگون و ناجور است که خود این امر گونه‏اى نابهنجارى (Abnormality) است. البته در این‏جا افراط و اغراق (Hyperbole) هم دخالت داده شده‏اند، اما نه از نوعى که در کاریکاتور مى‏شناسیم. تفاوت گروتسک با کاریکاتور(Caricature) در این است که کاریکاتور خصوصیات مشخص و معینى را به‏شکلى مسخره و اغراق‏آمیز جلوه مى‏دهد. در کاریکاتور عناصر متضاد و ناهمگون با هم ترکیب نمى‏شوند و عناصر ناجور در قلمرو یک‌دیگر حضور نمى‏یابند، حال آن‏که گروتسک آکنده از چنین خصوصیتى است. به‏همین دلیل مى‏بینیم که درنهایت، ترس و لبخند همراه با چندش در شخص فرهاد و خودِ متن یکى مى‏شوند، صرف‏نظر از این‏که نسبت آن‌ها چیست؟ همان‏طور که متوجه شده‏اید، گروتسک از محدوده واقع‏گرایى خارج نمى‏شود. طنز و ترس توأمانى که گروتسک مى‏آفریند، به این دلیل نیست که داستان به حوزه خیال‏پردازى (Fantesy) نفوذ کرده است. البته اگر فانتزى، انحراف آشکار از قوانبن طبیعى باشد، گروتسک هم به‏خودى خود خصلت فانتزى پیدا مى‏کند، با این تفاوت که گروتسک به‏رغم ماهیت افراط و اغراق‏آمیزش، به هر حال در چهارچوب واقع‏گرایى قرار موجودیت مى‏یابد، هر چند آن‌چه «واقعى» و «انسانى» است، به‏سرعت و به‏دقت براى شخصیت‏هاى داستانى و خواننده‏ها، تعیین هویت نمى‏شود و معنا پیدا نمى‏کند. چشم بیرون‏جهیده، «شى‏ء» واقعى است ولى شکل پدیدار شدن و نحوه بیان حضورش در داستان، با پاکتى که فرهاد یک سیگار از آن بیرون مى‏کشد، فرق دارد. به‏بیان دیگر در این‏جا نویسنده براى استفاده از گروتسک، از الگو (Pattern) خاصى - در فرم داستان - استفاده مى‏کند؛ یعنى در یک «بافت»، شخصیت فرهاد (با توجه به حالت روحى او)، میز، عروسک وحشت و پیراهن را به‏نحوى به یکدیگر ارتباط مى‏دهد تا امورى را (دیدن عروسک را) که در داستان اتفاق مى‏افتد، پذیرفتنى، راست‏نما و منطقى جلوه دهد. خانم سارا کوفمن حرف خوبى در این مورد مى‏زند که: «چیز آشنا، مثلاً گوشه‏هاى آشناى خانه ما، چیزهایى هستند که خیال را آرام مى‏کنند، رام و صمیمى‏اند، اما آن‏چه ناآشناست، به گونه‏اى دلهره‏آور بیگانه و حتى ترسناک است.»
یک بچه له‏شده، که در واقع عروسکى بیش نیست، شى‏ء آشنایى است، اما از چشم شخصیت داستان عجیب مى‏نماید و به‏همین دلیل ترسناک و مضحک مى‏شود- یا هم‌زمان هر دو حالت بر شخصیت (و خواننده) عارض مى‏گردد. یا نگاه کنید به جایى از داستان مسخ که پدر سیبى به‏طرف سوسک (گرگوار سامسا) مى‏اندازد و به لاک ِ پشت او مى‏چسبد، یا این توصیف جان کلیولند از دست برهنه یک بانو به‏صورت «لطیف چونان ژله‏اى در یک دستکش» که تصویرى چندش‏آور و تا حدى غریب (Bizzare) ، پدید مى‏آورد. در هر دو حالت، گروتسک خواننده را به ریشخند وامى‏دارد، اما هدفش خنداندن او نیست، بلکه ایجاد انزجار و چندش است. از این لحاظ، با طنز (Sarire) تفاوت دارد. طنز طیف وسیعى، از طعنه و کنایه تمسخرآمیز تا خنداندن را در بر مى‏گیرد. طنز وانمود مى‏کند که در پى خنداندن خواننده است - حتى اگر او را به گریه بیندازد - اما در واقع خنده، وسیله‏اى براى بیان ضعف‏ها، کمبودها، ناهماهنگى‏ها و در نتیجه آگاه‏کردن خواننده به پستى‏ها، شرارت‏ها و تبه‏کارى‏هاست. طنز چخوف و گوگول شما را مى‏خنداند، ولى خنده‏اى که گروتسک بر لب‏هاى شما مى‏نشاند، تلخ و شیطان‏صفتانه‏اى است بر نابودى بشر.



back to top