يك مقاله جالب و خواندني تاليف فتح الله بي نياز در مورد گروتسك كه كاربرد زيادي در طنز مدرن داره
امکانات، محدویتها و الگوهاى گروتسک
فرهاد که از سه ساعت پیش روى تختش دراز کشیده بود، با کرختى بلند شد، چرخى زد، سیگارى روشن کرد و دود را به درون فرستاد. قیافه دوستش منصور که چند روز پیش با پولهاى شرکت از کشور رفته بود، بهذهنش خطور کرد. با خود گفت: «آخرش ناجوانمردى کرد؛ اون هم توى این شرایط!» سعى کرد به منصور فکر نکند. یاد دخترخالهاش زهره افتاد که شب گذشته همراه شوهر و دخترش به دیدنش آمده بودند تا بفهمند فرهاد بهدلیل بحران مالى، آپارتمان را از آنها مىگیرد که با اجاره بیشترى به غریبهها بدهد یا نه. زهره خیلى نگران بود. دوبار گفت: «اگه…اگه از اونجا بزنیم بیرون، باید بریم جایى که…» فرهاد سعى کرد به مشکل زهره هم فکر نکند. تلفن زنگ زد. گوشى را برنداشت: «لابد یکی از طلبکارهاس. کاش همهشون سر بهنیست مىشدن!» بىاختیار بلند شد. با خود گفت: «اگه کارم به زندان کشید چه؟ کاش همه چیز خود بهخود تموم مىشد!» تصمیم گرفت لباس بپوشد و به خیابان برود. رفت به اتاق خواب دیگر، کنار میز ایستاد و پیراهنش را برداشت: بچهاى که زبانش از حلقومش بیرون آمده بود، و چشم راستش زده بود بیرون و جایش با خون پرشده بود و بینىاش سوخته و چندتا از دندانهایش زیر لبش آویزان بود، در مقابلش ظاهر شد. اما طولى نکشید که چشم عروسک رفت توى چشمخانه، لبخند شیطنتآمیزى روى لبش نشست و با چشم چپ چشمک مىزد. فرهاد با وحشت عقب رفت، چندشش شد، اما چیزى نگذشت که لبخندى بر لبانش نشست. «عروسک وحشت» دختر ِ چهارساله زهره بود که چینىها روانه بازار کرده بودند و با دکمه و تماسهاى مختلف حالتهایى از وحشت و خنده را بهنمایش مىگذاشت. با خود فکر کرد: «یادشون رفته… نکنه، زهره بوده که تلفن زده.» ظاهر شدن یک بچه لت و پارشده و شیطان، روى یک میز، که وجودش خارج از متن داستان است و در چنین موقعیت تلخ و غمناکى «ترس»، سپس لبخند توأم با چندش ایجاد مىکنند؛ این آرایهاى است که در ادبیات، «گروتسک» خوانده مىشود. گروتسک در ادبیات سابقهاى دیرین دارد (از قرن 16 میلادى)، اما اینروزها بهشکلى افراطى در شمار کثیرى از داستانها، فیلمها و نمایشنامهها و سریالهاى تلویزیونى به کار مىرود و دوستداران زیادى هم دارد. حال ببینیم مفهوم «گروتسک» (Grotesqe) چیست. این کلمه از واژه ایتالیایى Grotte یعنى «غار» و «غارهاى تزیینى» مشتق شده است، اما معناى شاخص آن در ادبیات و اثرهاى نمایشى، آرایش و آراستن با شاخ و برگ و نشان و نگین است، و ارتباط چندانى با ریشهاش ندارد. در ادبیات، گروتسک گونهاى هنجارگریزى و تحریف (Distortion) ساختمند و هدفمند است. از نظر ولفگانگ کایزر وجه عمده گروتسک هراسانگیزى غیرمتعارف آن است، حال آنکه از نظر میخائیل باختین جنبه غالب گروتسک به خندهاى مربوط مىشود که خصلت هنجارگریزانه دارد. اما هر دو نفر اذعان دارند که گروتسک هر آن چیز تحریفشده، غیرعادى و غریب و زشت را شامل مىشود که از بستر معمول روایت انحراف یافته است. براى دقت بیشتر به مثال خودمان برگردیم. آن «اتفاق» یعنى دیدن بچهاى غیرعادى، که انحرافى از معیارهاى ادبیت و ساختار (یا پارهساختار) متوازى و متناسب است، گروتسک خوانده مىشود. حضور امر گروتسک، یعنى وجود آن بچه آسیبدیده، معلول عدم اعتقاد به نظم و انتظام و هماهنگى کل هستى - از جمله زمان و مکان و کیهان - و عدم رضایت از «هستى حال و آینده» انسان است. گروتسک از این منظر، آمیزش دو عنصر متضاد است: تراژدى، یعنى پرداخت مضامین پایدار، بنیادین و مشترک بشریت همراه با پایانى فاجعهآمیز، و کمدى بهمعناى پرداخت مضامین گذرا، نهچندان مشترک و مسائل عادى بهطرزى شوخ و سرزنده با پایانى که اگر خوش نباشد، فاجعهآمیز هم نیست. در پارهداستان مزبور، از یکطرف با تراژدى و آینده احتمالاً فاجعهآمیز موقعیت فرهاد روبهرو هستیم و از سوى دیگر با وضعیتى گذرا و شوخ. این تلاقى از دید خواننده، با واژههایى همچون مضحک و طنزآمیز، غیرطبیعى و غریب توصیف مىشود. اما از دیدگاه شخصیت داستانى یا بهاعتبارى خود متن داستان چه؟ موقعیت کنونى فرهاد با واژههایى همچون تلخ، دردناک و با توجه به خودگویىاش درباره «تمامشدن همهچیز» - یعنى گرایش به نیستى و خودکشى - تا حدى رعبانگیز است. چهبسا در یک لحظه دستخوش احساسات آنى شود و دست به خودکشى بزند یا هماهنگ با خودگویىاش (کاش سر به نیست مىشدن!) در یک لحظه بحرانى یکى از طلبکارها را بکشد. به هر حال فرهاد در کلافى از تضادها به دام افتاده است و اگر کل متن نوشته مىشد، میزان پریشانحالى او بیشتر جلوه مىکرد. در چنین وضعیتى، «نمود» و «تظاهر» چیزى که از قبل وجود داشته است، و ایجاد ترس و چندش توأم با خنده در فضاى غمناک و آشفته خانه فرهاد، قابلیت دوگانه یعنی«خندهآور و ترسناک» (Comic and Terrifying) عنصر گروتسک را را به رخ ما مىکشد. یعنى اینجا، شخصیت فرهاد و متن ادبى، شاهد برخورد دو حس و دو نیروى کاملاً متضاد است: ترس و چندش و خنده تهى از شوق. گروتسک فقط در پى تصویر این تضاد و دوگانگى نیست، بلکه مىخواهد مفهوم سومى را هم افاده کند: این مفهوم که در خودِ متن «حضور» دارد، معمولاً در ذهن بیشتر خوانندهها دچار «غیاب» مىشود. این مفهوم همانطور که بهشکل ضمنى و پوشیده اشاره شد(تا خواننده بتواند پیش از طرح مسأله به آن برسد)، خصلت ناهماهنگى (Disharmony) است. منظور از «خصلت ناهماهنگى»، تقابل، تعارض، آمیخته شدن و بالاخره تلفیق و یکپارچگى عناصر ناهمگون و ناجور است که خود این امر گونهاى نابهنجارى (Abnormality) است. البته در اینجا افراط و اغراق (Hyperbole) هم دخالت داده شدهاند، اما نه از نوعى که در کاریکاتور مىشناسیم. تفاوت گروتسک با کاریکاتور(Caricature) در این است که کاریکاتور خصوصیات مشخص و معینى را بهشکلى مسخره و اغراقآمیز جلوه مىدهد. در کاریکاتور عناصر متضاد و ناهمگون با هم ترکیب نمىشوند و عناصر ناجور در قلمرو یکدیگر حضور نمىیابند، حال آنکه گروتسک آکنده از چنین خصوصیتى است. بههمین دلیل مىبینیم که درنهایت، ترس و لبخند همراه با چندش در شخص فرهاد و خودِ متن یکى مىشوند، صرفنظر از اینکه نسبت آنها چیست؟ همانطور که متوجه شدهاید، گروتسک از محدوده واقعگرایى خارج نمىشود. طنز و ترس توأمانى که گروتسک مىآفریند، به این دلیل نیست که داستان به حوزه خیالپردازى (Fantesy) نفوذ کرده است. البته اگر فانتزى، انحراف آشکار از قوانبن طبیعى باشد، گروتسک هم بهخودى خود خصلت فانتزى پیدا مىکند، با این تفاوت که گروتسک بهرغم ماهیت افراط و اغراقآمیزش، به هر حال در چهارچوب واقعگرایى قرار موجودیت مىیابد، هر چند آنچه «واقعى» و «انسانى» است، بهسرعت و بهدقت براى شخصیتهاى داستانى و خوانندهها، تعیین هویت نمىشود و معنا پیدا نمىکند. چشم بیرونجهیده، «شىء» واقعى است ولى شکل پدیدار شدن و نحوه بیان حضورش در داستان، با پاکتى که فرهاد یک سیگار از آن بیرون مىکشد، فرق دارد. بهبیان دیگر در اینجا نویسنده براى استفاده از گروتسک، از الگو (Pattern) خاصى - در فرم داستان - استفاده مىکند؛ یعنى در یک «بافت»، شخصیت فرهاد (با توجه به حالت روحى او)، میز، عروسک وحشت و پیراهن را بهنحوى به یکدیگر ارتباط مىدهد تا امورى را (دیدن عروسک را) که در داستان اتفاق مىافتد، پذیرفتنى، راستنما و منطقى جلوه دهد. خانم سارا کوفمن حرف خوبى در این مورد مىزند که: «چیز آشنا، مثلاً گوشههاى آشناى خانه ما، چیزهایى هستند که خیال را آرام مىکنند، رام و صمیمىاند، اما آنچه ناآشناست، به گونهاى دلهرهآور بیگانه و حتى ترسناک است.» یک بچه لهشده، که در واقع عروسکى بیش نیست، شىء آشنایى است، اما از چشم شخصیت داستان عجیب مىنماید و بههمین دلیل ترسناک و مضحک مىشود- یا همزمان هر دو حالت بر شخصیت (و خواننده) عارض مىگردد. یا نگاه کنید به جایى از داستان مسخ که پدر سیبى بهطرف سوسک (گرگوار سامسا) مىاندازد و به لاک ِ پشت او مىچسبد، یا این توصیف جان کلیولند از دست برهنه یک بانو بهصورت «لطیف چونان ژلهاى در یک دستکش» که تصویرى چندشآور و تا حدى غریب (Bizzare) ، پدید مىآورد. در هر دو حالت، گروتسک خواننده را به ریشخند وامىدارد، اما هدفش خنداندن او نیست، بلکه ایجاد انزجار و چندش است. از این لحاظ، با طنز (Sarire) تفاوت دارد. طنز طیف وسیعى، از طعنه و کنایه تمسخرآمیز تا خنداندن را در بر مىگیرد. طنز وانمود مىکند که در پى خنداندن خواننده است - حتى اگر او را به گریه بیندازد - اما در واقع خنده، وسیلهاى براى بیان ضعفها، کمبودها، ناهماهنگىها و در نتیجه آگاهکردن خواننده به پستىها، شرارتها و تبهکارىهاست. طنز چخوف و گوگول شما را مىخنداند، ولى خندهاى که گروتسک بر لبهاى شما مىنشاند، تلخ و شیطانصفتانهاى است بر نابودى بشر.
امکانات، محدویتها و الگوهاى گروتسک
فرهاد که از سه ساعت پیش روى تختش دراز کشیده بود، با کرختى بلند شد، چرخى زد، سیگارى روشن کرد و دود را به درون فرستاد. قیافه دوستش منصور که چند روز پیش با پولهاى شرکت از کشور رفته بود، بهذهنش خطور کرد. با خود گفت: «آخرش ناجوانمردى کرد؛ اون هم توى این شرایط!» سعى کرد به منصور فکر نکند. یاد دخترخالهاش زهره افتاد که شب گذشته همراه شوهر و دخترش به دیدنش آمده بودند تا بفهمند فرهاد بهدلیل بحران مالى، آپارتمان را از آنها مىگیرد که با اجاره بیشترى به غریبهها بدهد یا نه. زهره خیلى نگران بود. دوبار گفت: «اگه…اگه از اونجا بزنیم بیرون، باید بریم جایى که…» فرهاد سعى کرد به مشکل زهره هم فکر نکند. تلفن زنگ زد. گوشى را برنداشت: «لابد یکی از طلبکارهاس. کاش همهشون سر بهنیست مىشدن!» بىاختیار بلند شد. با خود گفت: «اگه کارم به زندان کشید چه؟ کاش همه چیز خود بهخود تموم مىشد!» تصمیم گرفت لباس بپوشد و به خیابان برود. رفت به اتاق خواب دیگر، کنار میز ایستاد و پیراهنش را برداشت: بچهاى که زبانش از حلقومش بیرون آمده بود، و چشم راستش زده بود بیرون و جایش با خون پرشده بود و بینىاش سوخته و چندتا از دندانهایش زیر لبش آویزان بود، در مقابلش ظاهر شد. اما طولى نکشید که چشم عروسک رفت توى چشمخانه، لبخند شیطنتآمیزى روى لبش نشست و با چشم چپ چشمک مىزد. فرهاد با وحشت عقب رفت، چندشش شد، اما چیزى نگذشت که لبخندى بر لبانش نشست. «عروسک وحشت» دختر ِ چهارساله زهره بود که چینىها روانه بازار کرده بودند و با دکمه و تماسهاى مختلف حالتهایى از وحشت و خنده را بهنمایش مىگذاشت. با خود فکر کرد: «یادشون رفته… نکنه، زهره بوده که تلفن زده.»
ظاهر شدن یک بچه لت و پارشده و شیطان، روى یک میز، که وجودش خارج از متن داستان است و در چنین موقعیت تلخ و غمناکى «ترس»، سپس لبخند توأم با چندش ایجاد مىکنند؛ این آرایهاى است که در ادبیات، «گروتسک» خوانده مىشود. گروتسک در ادبیات سابقهاى دیرین دارد (از قرن 16 میلادى)، اما اینروزها بهشکلى افراطى در شمار کثیرى از داستانها، فیلمها و نمایشنامهها و سریالهاى تلویزیونى به کار مىرود و دوستداران زیادى هم دارد. حال ببینیم مفهوم «گروتسک» (Grotesqe) چیست. این کلمه از واژه ایتالیایى Grotte یعنى «غار» و «غارهاى تزیینى» مشتق شده است، اما معناى شاخص آن در ادبیات و اثرهاى نمایشى، آرایش و آراستن با شاخ و برگ و نشان و نگین است، و ارتباط چندانى با ریشهاش ندارد. در ادبیات، گروتسک گونهاى هنجارگریزى و تحریف (Distortion) ساختمند و هدفمند است. از نظر ولفگانگ کایزر وجه عمده گروتسک هراسانگیزى غیرمتعارف آن است، حال آنکه از نظر میخائیل باختین جنبه غالب گروتسک به خندهاى مربوط مىشود که خصلت هنجارگریزانه دارد. اما هر دو نفر اذعان دارند که گروتسک هر آن چیز تحریفشده، غیرعادى و غریب و زشت را شامل مىشود که از بستر معمول روایت انحراف یافته است. براى دقت بیشتر به مثال خودمان برگردیم. آن «اتفاق» یعنى دیدن بچهاى غیرعادى، که انحرافى از معیارهاى ادبیت و ساختار (یا پارهساختار) متوازى و متناسب است، گروتسک خوانده مىشود. حضور امر گروتسک، یعنى وجود آن بچه آسیبدیده، معلول عدم اعتقاد به نظم و انتظام و هماهنگى کل هستى - از جمله زمان و مکان و کیهان - و عدم رضایت از «هستى حال و آینده» انسان است. گروتسک از این منظر، آمیزش دو عنصر متضاد است: تراژدى، یعنى پرداخت مضامین پایدار، بنیادین و مشترک بشریت همراه با پایانى فاجعهآمیز، و کمدى بهمعناى پرداخت مضامین گذرا، نهچندان مشترک و مسائل عادى بهطرزى شوخ و سرزنده با پایانى که اگر خوش نباشد، فاجعهآمیز هم نیست. در پارهداستان مزبور، از یکطرف با تراژدى و آینده احتمالاً فاجعهآمیز موقعیت فرهاد روبهرو هستیم و از سوى دیگر با وضعیتى گذرا و شوخ. این تلاقى از دید خواننده، با واژههایى همچون مضحک و طنزآمیز، غیرطبیعى و غریب توصیف مىشود. اما از دیدگاه شخصیت داستانى یا بهاعتبارى خود متن داستان چه؟ موقعیت کنونى فرهاد با واژههایى همچون تلخ، دردناک و با توجه به خودگویىاش درباره «تمامشدن همهچیز» - یعنى گرایش به نیستى و خودکشى - تا حدى رعبانگیز است. چهبسا در یک لحظه دستخوش احساسات آنى شود و دست به خودکشى بزند یا هماهنگ با خودگویىاش (کاش سر به نیست مىشدن!) در یک لحظه بحرانى یکى از طلبکارها را بکشد. به هر حال فرهاد در کلافى از تضادها به دام افتاده است و اگر کل متن نوشته مىشد، میزان پریشانحالى او بیشتر جلوه مىکرد. در چنین وضعیتى، «نمود» و «تظاهر» چیزى که از قبل وجود داشته است، و ایجاد ترس و چندش توأم با خنده در فضاى غمناک و آشفته خانه فرهاد، قابلیت دوگانه یعنی«خندهآور و ترسناک» (Comic and Terrifying) عنصر گروتسک را را به رخ ما مىکشد. یعنى اینجا، شخصیت فرهاد و متن ادبى، شاهد برخورد دو حس و دو نیروى کاملاً متضاد است: ترس و چندش و خنده تهى از شوق. گروتسک فقط در پى تصویر این تضاد و دوگانگى نیست، بلکه مىخواهد مفهوم سومى را هم افاده کند: این مفهوم که در خودِ متن «حضور» دارد، معمولاً در ذهن بیشتر خوانندهها دچار «غیاب» مىشود. این مفهوم همانطور که بهشکل ضمنى و پوشیده اشاره شد(تا خواننده بتواند پیش از طرح مسأله به آن برسد)، خصلت ناهماهنگى (Disharmony) است. منظور از «خصلت ناهماهنگى»، تقابل، تعارض، آمیخته شدن و بالاخره تلفیق و یکپارچگى عناصر ناهمگون و ناجور است که خود این امر گونهاى نابهنجارى (Abnormality) است. البته در اینجا افراط و اغراق (Hyperbole) هم دخالت داده شدهاند، اما نه از نوعى که در کاریکاتور مىشناسیم. تفاوت گروتسک با کاریکاتور(Caricature) در این است که کاریکاتور خصوصیات مشخص و معینى را بهشکلى مسخره و اغراقآمیز جلوه مىدهد. در کاریکاتور عناصر متضاد و ناهمگون با هم ترکیب نمىشوند و عناصر ناجور در قلمرو یکدیگر حضور نمىیابند، حال آنکه گروتسک آکنده از چنین خصوصیتى است. بههمین دلیل مىبینیم که درنهایت، ترس و لبخند همراه با چندش در شخص فرهاد و خودِ متن یکى مىشوند، صرفنظر از اینکه نسبت آنها چیست؟ همانطور که متوجه شدهاید، گروتسک از محدوده واقعگرایى خارج نمىشود. طنز و ترس توأمانى که گروتسک مىآفریند، به این دلیل نیست که داستان به حوزه خیالپردازى (Fantesy) نفوذ کرده است. البته اگر فانتزى، انحراف آشکار از قوانبن طبیعى باشد، گروتسک هم بهخودى خود خصلت فانتزى پیدا مىکند، با این تفاوت که گروتسک بهرغم ماهیت افراط و اغراقآمیزش، به هر حال در چهارچوب واقعگرایى قرار موجودیت مىیابد، هر چند آنچه «واقعى» و «انسانى» است، بهسرعت و بهدقت براى شخصیتهاى داستانى و خوانندهها، تعیین هویت نمىشود و معنا پیدا نمىکند. چشم بیرونجهیده، «شىء» واقعى است ولى شکل پدیدار شدن و نحوه بیان حضورش در داستان، با پاکتى که فرهاد یک سیگار از آن بیرون مىکشد، فرق دارد. بهبیان دیگر در اینجا نویسنده براى استفاده از گروتسک، از الگو (Pattern) خاصى - در فرم داستان - استفاده مىکند؛ یعنى در یک «بافت»، شخصیت فرهاد (با توجه به حالت روحى او)، میز، عروسک وحشت و پیراهن را بهنحوى به یکدیگر ارتباط مىدهد تا امورى را (دیدن عروسک را) که در داستان اتفاق مىافتد، پذیرفتنى، راستنما و منطقى جلوه دهد. خانم سارا کوفمن حرف خوبى در این مورد مىزند که: «چیز آشنا، مثلاً گوشههاى آشناى خانه ما، چیزهایى هستند که خیال را آرام مىکنند، رام و صمیمىاند، اما آنچه ناآشناست، به گونهاى دلهرهآور بیگانه و حتى ترسناک است.»
یک بچه لهشده، که در واقع عروسکى بیش نیست، شىء آشنایى است، اما از چشم شخصیت داستان عجیب مىنماید و بههمین دلیل ترسناک و مضحک مىشود- یا همزمان هر دو حالت بر شخصیت (و خواننده) عارض مىگردد. یا نگاه کنید به جایى از داستان مسخ که پدر سیبى بهطرف سوسک (گرگوار سامسا) مىاندازد و به لاک ِ پشت او مىچسبد، یا این توصیف جان کلیولند از دست برهنه یک بانو بهصورت «لطیف چونان ژلهاى در یک دستکش» که تصویرى چندشآور و تا حدى غریب (Bizzare) ، پدید مىآورد. در هر دو حالت، گروتسک خواننده را به ریشخند وامىدارد، اما هدفش خنداندن او نیست، بلکه ایجاد انزجار و چندش است. از این لحاظ، با طنز (Sarire) تفاوت دارد. طنز طیف وسیعى، از طعنه و کنایه تمسخرآمیز تا خنداندن را در بر مىگیرد. طنز وانمود مىکند که در پى خنداندن خواننده است - حتى اگر او را به گریه بیندازد - اما در واقع خنده، وسیلهاى براى بیان ضعفها، کمبودها، ناهماهنگىها و در نتیجه آگاهکردن خواننده به پستىها، شرارتها و تبهکارىهاست. طنز چخوف و گوگول شما را مىخنداند، ولى خندهاى که گروتسک بر لبهاى شما مىنشاند، تلخ و شیطانصفتانهاى است بر نابودى بشر.