Dandelion - قاصدک discussion
عاشقانه دیگران
>
نجات عشق
date
newest »


بر آنها كه مي هراسند بسيار تند
بر آنها كه زانوي غم در بغل مي گيرند بسيار طولاني
و بر آنها كه به سر خوشي مي گذرانند بسيار كوتاه است
امابر آنها كه عشق مي ورزند
زمان را آغاز و پاياني نيست
...!

do chashmam ra daria
dor afshan gor zaaaaa to kardiii
na yek dam az jorat feghan kardam
na dasti soooye aseman kardam
manam aknoooon chooon khake rahiiii
ghobari dar shame siahiiii
agar mehri bakhshad to an mehriiii
agar roooozi bayad to rooozi
bi lotfo safa
bashad bekhoda
bi to hastiiihaaaaaaa
روزي خبر رسيد كه به زودي جزيره به زير آب خواهد رفت .
پس همه ساكنين جزيره قايق هايشان را مرمت نموده و جزيره را ترك كردند .
اما عشق مايل بود تا آخرين لحظه باقي بماند چرا كه او عاشق جزيره بود .
وقتي جزيره به زير آب فرو مي رفت عشق از ثروت ، كه با قايقي با شكوه جزيره را ترك مي كرد كمك خواست و به او گفت :
« آيا مي توانم با تو همسفر شوم ؟ »
ثروت گفت : خير نمي تواني . من مقدار زيادي طلا و نقره داخل قايقم دارم و ديكر جايي براي تو و جود ندارد .
پس عشق از غرور كه با يك كرجي زيبا راهي مكان امني بود كمك خواست .
عشق گفت : « لطفاً كمك كن و مرا با خود ببر .»
غرور گفت : نمي توانم . تمام بدنت خيس و كثيف شده ، قايق مرا كثيف مي كني .
غم در نزديكي عشق بود . پس عشق به او گفت : « اجازه بده تا من با تو بيايم .»
غم با صداي حزن آلود گفت : آه عشق . من خيلي ناراحتم و احتياج دارم تا تنها باشم .
پس عشق اين بار به سراغ شادي رفت و او را صدا زد . اما آنقدر غرق در شادي و هيجان بود كه حتي صداي عشق را نيز نشنيد .
ناگهان صدايي مسن گفت : « بيا عشق . من تو را خواهم برد .»
عشق آنقدر خوشحال شد ه بود كه حتي فراموش كرد نام يارش را بپرسد و سريع خود را داخل قايق او انداخت و جزيزه را ترك كرد.
وقتي به خشكي رسيدند پيرمرد به راه خود رفت و عشق تازه متوجه شد كه چقدر به پيرمرد بدهكار است چرا كه او جان عشق را نجات داده بود .
عشق از علم پرسيد :« او كه بود ؟ »
علم پاسخ داد : او زمان است .»
عشق گفت : « زمان ! اما چرا به من كمك كرد ؟ »
علم لبخندي خردمندانه زد و گفت : « زيرا تنها زمان قادر به درك عظمت عشق است . »