داستان هاي كوتاه طنز discussion
از دیگران
>
طنزدونی
date
newest »
newest »
حضرت آقــــا که ژل مــالیــــده ای تـوی آییــنــه خــودت را دیـــده ایزیــــر ابــرو را تــو بــــالا مــی بری پنــکک ومــاتیــک دولا می خـــری
ای نخورده بیحواس ومست مست گوکه پیشانی دگرتیغش چه هست
ار چه پیــشــانی دهـد بخت بلنـــد می شود ضـــایع نیـاندازیـــد بنـــــد
آمده تــــی شــرت تــا بالـای نــاف می زدی دور و برش را پیـــف پـاف
شــــاید اصلاپــــــارچه کـم آمـــده کـــاین چنیـــن از نـــافتان بــالا زده
ران شلـوار تو را گر خورده مــوش خوب عوض کن چیزسالم تربپــوش
راستی مویت چراشدسیخ سیــخ کرده ای انــــدر پریــز بــرق میـــخ؟
من* که این گونه تو را ای باسواد داده ام بـــه زیــر بـــاد انـــتــقـــاد
چیـــــز خوبی بهر تو مد کرده ام؟ طــرح نویــــی تــاکنــون آورده ام؟
هر جـــوانی را تنــــوع لازمســت بر حقیـــقت دیــده را بـاید نبســـت
(*من:مسئولین محترم مربوطه)
amoosiroos
آی مــردم نـــــام مـن دانشجــــو است
زندگـــی ام خالی از رنــگ و رو اسـت
کارمــــن در خـــوابــگه خوابیــدنســــت
خــواب های رنگی آن گــه دیــدنســت
خواب بیـــکاری پس از تحصیل و درس
کشته من را نیمه شد جانـــــم ز ترس
دوستــان در طول هـــر یــک روزوشــب
گشته بیست و پنج ساعت خواب وگپ
یک طرف پنجاه و دو بــــرگ است ومــا
ســـوی دیــــگـر خـــــرو پـــف بچـــه ها
تــا کــه آیـــــد اخـــــر تــرم کــــار مــــن
می شود شب تا سحر گـــه خــــر زدن
می شـــود کــــورس تقــلـب امتـحـــان
عـینـهـــو تــــالار بحـــث و گفتـــمـــــان
مرضیـــــه کاغذ به بابــــک مـی دهـــد
اوجوابــش را بـه چشمـــک می دهـــد
می زنــد محــسن به پــــای مرتضـــی
اونـمـــی دانــــد جـــوابـــش از قــضــــا
ناظــــــــرک انــدر بـــــر فتـــانـــه است
نـاظر اســت امــا همه بهـــانه اســـت
گــــاه مـی گویـــــد جـــــواب امتحـــان
گــــه اشارت می کنــد درایــن میـــان
گــاه می گیـــــرد قـلـــم از دســــت او
می نویــســد از برایــــش پـشت و رو
تا که مهــــدی دست بـــالا می کنـــــد
ناظـــرک غــوغــا و بلــــوا می کنــــــــد
بچه جـــــان سوال بی مورد خطـاست
گـــو ببینــم که حـــواس تــو کجــاست
بهـــر نمــــــــره گـــــر اتـــــاق وی روی
دور او بینـــــی بســی حـــور و پــــری
دل بــــه ناظــــر داده اند و در جـــــواب
قلــوه می گیــــرند و نمـــره های نـاب
این چنین است سر گذشت مــا عزیز
اشـــک خـــود را از بــرای مــا نــریـــــز
گــر که ترسیـــدم زپـــــاسی می روم
دست به دامان پزشکـان می شـــوم
می کنـــم حـــذف پزشـــکی درس را
می بــرم من ریشـــه هــای تـرس را
راه دیــگر کفش استـــاد است ومـــن
واکـس هست واین بروس ودست من
یــا دلــش می سوزد استـــادم وپــاس
یا نـه وسیـــروس مـــرد آس و پــــاس
amoosiroos
قرارگاه عمو حسن سیصـــــدتــــــاسرباز دارهقرارگاه عمو حسن سربــــــازای نـــــــــاز داره
توی قرارگاه ما ،همه چی ســــــر جــــاشـــه
همه می میریم اگه، زیباسرشت نباشــــــــه
زیبا به ما هی پوئن، میداد و در روز بعـــــــــد
پوئن هارو بی دلیل ،یکی یکی خط مـــــــیزد
پوئن هاش کشته مارو، تو می بـــــــره آمـارو
شوفاژامون روشنه، گرم میــــــــکنه هـــــوارو
تو دسشوییا صابون، گرم هستن حمومامون
اگــــــه دروغ بگـــــــم من، واگــــذارم به آمـون
با حـــرفای تکراری، خیلــی اذیــــــت می کرد
به بعضیهاهم کمی ،فحـــش وفضـــیت میکرد
همیشه به ما میگفت،یالا زودتر به خط شید
تو چارتتون بمونید ،عمـــو میـــــاد به بازدیــد
ولی ماکه عمـــو رو ،یک بـــــار بیشتر ندیدیم
اون یکبارم که همــش،احمــق وگاو شنیدیم
قرارگاه عمـــــو حسن سیصدتاســـربـــاز داره
قرارگاه عمـــــو حسن سربــــازای نـــــاز داره
amoosiroos
ونزوئلا:زلزله میآید. ایران ضمن همدردی با ملت فهیم ونزوئلا، برای آنها حدود دو میلیون خانهی پیشساخته و مقادیر خفنی بیسکویت و کلوچهی لاهیجان و کنسرو ارسال می کند. قرار میشود تمام مردم ایران یا یک لقمه از غذایشان را به آنها بدهند یا دولت خودش به زور یک لقمه از غذای ملت بزند و به آنها بدهد. رئیس جمهور ونزوئلا هم لبخند میزند و با اوباما دست میدهد!
اسپانیا:
زلزله میآید. هیچکس بر اثر آن کشته و زخمی نمیشود و فقط چند تا گاو به خیابان میآیند. مردم پارچهی قرمز نشان میدهند و برای تفریح میدوند. گاوها صد و هشتاد نفر را کشته و دو هزار نفر را زخمی میکنند!
افغانستان:
زلزله میآید. سیصد هزار نفر کشته میشوند. القاعده مسئولیت زلزله را بر عهده میگیرد. نیروهای آمریکایی تمام کوهستانهای افغانستان را بمباران میکنند و سیصد هزار نفر دیگر از جمله بنلادن را در این درگیریها از بین میبرند. بعد از چهار ساعت پسلرزهی فسقلی دیگری میآید و بنلادن مسئولیت آن را هم بر عهده میگیرد!
ژاپن:
اخبار ژاپن اعلام میکند که از امروز به مدت یک ماه، هر روز زلزلهای به بزرگی هشت و نیم ریشتر، توکیو را خواهد لرزاند. ساکنان توکیو زیر لب میگویند سوسکی بابا و برای امتحان کردن مقاومت ساختمانها، سه ریشتر هم خودشان به صورت دستی به زلزله اضافه میکنند. یک دستگاه هم درست میکنند که جو را تبدیل به آبجو کند و موقع زلزله بیشتر سر حالشان بیاورد!
امارات:
زلزله میآید. نیمی از کشور نابود میشود. دور ساختمانهای مخروبه نوار زرد میکشند و آنها را به مکان توریستی تبدیل میکنند. ایرانیها از این مکانها دیدن میکنند و اماراتیها با پول حاصل از صنعت توریسم، یک کشور دیگر درست میکنند!
فرانسه:
زلزله قرار است تا چند روز دیگر بیاید. تمام مردم اعتصاب میکنند و خواستار منع وقوع زلزله در کشورشان میشوند. حمل و نقل عمومی مختل میشود. در نهایت زلزله تسلیم خواست مردم میشود و دیگر نمیآید!
آمریکا:
زلزله میآید. هیچکس کشته و زخمی نمیشود اما دو نفر و نصفی بیخانمان میشوند. تلویریون ایران ده بار این خبر را پخش میکند و سیاستهای باراک اوباما، جرج بوش، کلینتون و ... و کریستف کلمب مورد انتقاد شدید قرار میگیرد! وزیر خارجهی آمریکا خطر تروریسم را گوشزد میکند و دوباره افغانستان را بمباران میکنند!
فلسطین:
زلزله میآید. کسی خانه ندارد تا بیخانمان شود! یازده هزار نفر از نیروهای غیرنظامی کشته میشوند. قطعنامهای توسط تمام کشورهای جهان با امضای ایران صادر شده و کشتار غیرنظامیان محکوم میگردد. در انتهای این قطعنامه تأکید میشود که در صورت تکرار زلزله، عواقب بسیار بدی در انتظار رژیم صهیونیستی خواهد بود! ششصد میلیون دلار کمک مالی هم توسط همان تمام کشورهای جهان صورت میگیرد!
سوئیس:
زلزله میآید. دستهی عینک چهار نفر از ساکنان میشکند. از سوی دولت به تمام شهروندان سوئیس مبلغ سه میلیون یورو وام بلاعوض پرداخت میشود. کل کابینه از مردم عذرخواهی کرده و ضمن پذیرش مسئولیت تمام اتفاقات، دستهجمعی استعفا میدهند!
کلمبیا:
زلزله میآید. تمام جمعیت کشور به جز نود و یک نفر کشته میشوند. درگیری مسلحانه رخ میدهد. یک نوجوان 14 ساله با آر.پی.جی نود نفر دیگر را میکشد. بعد به خودش هم مظنون میشود و آر.پی.جی را توی حلقش فرو میکند!
هند:
زلزله میآید. تمام خانهها خراب میشود. مردم آوارهی کوچه و خیابان میشوند و از گرسنگی در آستانهی مرگ قرار میگیرند. بعد در یک اقدام همگانی مرتاض میشوند و از مرگ حتمی نجات پیدا میکنند!
ایران:
زلزله میآید. شصت هزار نفر کشته و زخمی میشوند. آمار آسیبدیدگان زلزله در این دولت با آمار دولتهای قبلی مقایسه و از عدم افزایش آن به عنوان یکی از مفاخر دولت یاد میشود. مخالفان دولت هم به شدت سرکوب میشوند ... در نهایت تمام ماجرای زلزله و سرکوب تکذیب میکند شود، ابطحی به فریبخورده بودن خود اعتراف میکند و ریشتر را هم رمز آشوب میداند!
:ساعت 2 بعد از ظهر من و x وارد اتاق میشیم:من:آخیش مردم.چه عجب رسیدیم.این y بوووق نیستش مثله اینکه.خوبه تا نیومده بگیریم بخوابیم که اگه اومد کولر رو کم میکنه.
X:آره.من که هی بهت گفتم این و نیاریم تو اتاق.حالا بوووق بخور.
من:باز هرچی باشه از اون w ه بووووق که بهتره.میخواستی شبا مثل مرغها ساعت 12 بگیره بخوابه نذاره کارامون رو بکنیم.
X:بخواب بابا.حالا میرسه کولر رو کم میکنه.راستی z کو؟چرا نرسیده هنو؟
من:به تو چه؟به من گفت میره سایت!فکر کرده ما خریم...باز معلوم کدوم بوووق ی رو تور کرده.ما که بخیل نیستیم.خب بگو میخوام برم بوووق.
X:به بوووق.انگار 007 ه.خاک تو سرش.اخه سر ظهری هم وقت این کاراست.یارو چی میکشه از دستش.
ساعت 3:45 بعد از ظهر:می خوابیییم.
ساعت 3:50 بعد از ظهر:شپلق...در اتاق با سرعت 156 km/s باز میشه.
من:بوووق تو این زندگی.تویی y؟
y:آره.
من:هزار دفعه گفتم این در بوووق رو مثل آدم باز کن.مگه در بوووق-خونه است؟
Yدر حال کم کردن کولر:بوووق ها یخ نزدین.
من:بزار برسی از راه.اتفاقا همین الان خواستم کمش کنم.(توی دلم:بوووق بوووق بوووق بوووق)
ساعت 3:55 بعد از ظهر:می خوابیم بدون پتو.
ساعت 3:56 بعد از ظهر:شپلق...در با سرعت غیر قابل محاسبه باز میشه یهوو
h:بچه ها می دونید چی شده امروز...اه میخواستین بخوابین؟؟؟خب به بوووق بزارین این و بگن بعد بخوابین.
x:ای بوووق.بمیری با در زدنت!!!!حالا بگو ببینیم چی شده؟خبر جدید چی داری؟
y:تو دلم(بوووق بوووق بوووق)
ساعت 3:57 بعد از ظهر:h در حال تعریف داستان...
ساعت 4:39 بعد از ظهر:انتراکت وسط داستان.h در یخچالمان را باز کرده و از اون کلوچه ها که تازه خریدیم(دنگی) استعمال میکند.
ساعت 4:51 بعد از ظهر:h:اینا رو از کجا خریدین.خیلی خوشمزه ان.
ساعت 4:55 بعد از ظهر:h در حال تعریف ادامه ی داستان.
ساعت 5:24 بعد از ظهر:من و x و y و h در حال ریسه رفتن روی زمین...
من:دمت گرم.جدی اینجوری گفتی.
h:آره به خدا.پس فکر کردی من بوووق ام؟
x:نه فکر کردیم بوووق ی.
y:خب بچه ها.بوووق دیگه بسه.بگیریم بخوابیم.
h:بقیه اش رو میام بعدا مگم بهتون.بای بای.
ساعت 5:28 بعد از ظهر:سعی می کنیم بخوابیم...
ساعت 5:30 بعد از ظهر:شپلق...یک لولای در بیرون می پرد...
z:هی میگم این در بوووق رو بدین درست کنن.
x توی دلش:بووق بووق بوووق.
من:میدیم درست کنن برات.سایت خوش گذشت؟
z:آره جاتون خالی...ولی یه مشکل داشت فقط.اینترنت بوووق مثل همیشه قطع بود.
y:بخوابین بابا.
x:خودت بخواب.بوووق.
y:بوووق بوووق.
من:بووووووووووووووووووق دیگه.مگه شما درس و مشق ندارین؟ما فردا roundایم.یالا همه بخوابن.
y:چشم رییس.ولی بپا بوووق نشی.
x:آره بوووق.
ساعت 5:49 بعد از ظهر:چشممان دارد گرم خواب می شود...شپلق...در کنده می شود.
؟:ا ببخشید مثل اینکه اشتباه اومدم...
من در حال جا انداختن در:اشکال نداره.معذرت میخوام که درمون کنده شد ها...
؟:این درتون هم که خرابه.هر بار اشتباه میام کنده میشه.اتاقای دیگه اینجوری نیست.
X:شما ببخشید.میدیم درست کنن.
ساعت 6:00 بعد از ظهر:خواب خواب هستم.دارم خواب s زو میبنم...دینگ دینگ دینگ:::
دانشجویان عزیز شام در حال توضیع می باشد.هر کی تا 3 دقیقه دیگه اومد که اومد نیومد به بوووق.غذا میره ساندویچ میخره سر کوچه:ساندویجی عامو جاسم و برادران انواع ساندویج با مخلفات اضافه:سوسک،مارمولک،خرمگس وanything u want
x:نوبت کیه غذا بگیره؟من دیشب گرفتم.
Y:بوووق دیشب که من ظرف شستم.تو کی غذا گرفتی؟
من:بوووق بوووق دیشب که اصلا تن ماهی دادن ظرف چی رو شستی؟؟؟
z:من که شام نمیخورم.باید برم بیرون واسه عمه ام وقت دکتر بگیرم.
من:یه وقت هم واسه خودت بگیر.
شپلق...در باز می شود و تا آستانه ی کنده شدن می رود ولی شانس می آوریم...
h:بچه ها کی می آد بریم غذا بگیریم؟اتاق ما ظرف نداره.بوووق ها نمی شورن ظرف ها رو.
x:ما یه ظرف گنده داریم.بیا واسه دو تا اتاق بگیر توش.
h:ایول دمتون گرم.راستی ادامه داستان رو بگم؟
من:نه برو بوووق تموم میشه ها.
ساعت 6:09 بعد از ظهر:دوباره همه می خوابیم...
ساعت 11:36 بعد از ظهر:Xدر حال لباس پوشیدن...
y:نمیخوای پاشی دیگه بوووق بوووق؟
من:بوووق بوووق.اگه گذاشتین آخر خوابمون رو ببینیم؟؟؟
z:بازم خواب s رو داری میبینی؟پاشو دیگه.فردا خودشو میبینی...
من:بمیر بابا.حالا چه خبره؟کجای می خوای بری بوووق؟
y:مرام گذاشته بره از جاسم ساندویچ بگیره!
من:مگه غذا نداریم؟h رفت بگیره خب.
X:بوووق بوووق!آخه بوووق!اونا غذا میذارن تهش برامون؟همه اش رو خوردن.تازه ظرفش رو هم نشستن.کار خودته.تا تو باشی دیگه بوووق اضافه نخوری!
من:ای بوووق تو شانس.الان می رم حالشون رو میگیرم.آآآآآآی نفس کش!!!
x:چی بگیرم برات؟همون همیشگی؟
من:آآ.
ساعت 11:47 بعد از ظهر:من در حال بازگشت از wc سری به اتاق h اینها میزنم...
h:سلام من جون.چطوری؟راستی شرمنده غذا گیرم نیومد...ظرفش رو بهتون پس دادم.
من:ا؟پس چرا ظرفش کثیفه؟
G:دیگه گیر نده الکی...
f:راستی من!چه خبر از s؟چه خبر از q؟چه خبر از p؟
من:کل و یوم به تو چه بوووق؟
f:به بوووق!ما رو واش خواستیم احوال پرسی کنیم.
h:راستی بیا بهت بگم چی شد؟
ساعت 1:29 قبل از ظهر:من و g و h و f و z و y که بعدا به ملحق شدند روی زمین در حال ریسه رفتن هستیم.
من:راستی این X مرده؟کجاست پس؟مردیم از گشنگی...
Y:شاید تو راه زورگیرش کردن.بریم ببینیم چه خبره؟
g:نه بابا کی اینو زور گیر میکنه.یه تک بهش بزنید الان می آد.
f در حال تماس...
ساعت 1:31 قبل از ظهر:X در حال وارد شدن به اتاق:بووووق تو ای بوووق!سر راهم رو گرفتن خواستن بوووق!
f:نه بابا.باز هم؟
من:چی شد پس؟چرا بوووق نکردن؟
X:یه دونه از ساندویچ ها رو دادم بهشون راضی شدن.
y:حالا مال کی و بهش دادی؟
X:مال من رو!باید رژیم بگیره...
من:بوووق بووووق!به من چه؟می خواستی حواست رو جمع میکردی>>>
ساعت 1:49 قبل از ظهر:یکی از سانویچها را نصف کرده و از گلوی یکدیگر پایین می رویم...
X:حالا کی چایی میذاره؟
y:نوبت g هست دیگه.
H:آره.g دمت گرم.
من:ایول ایول داش g رو ایول!
g:باشه باشه.من خرم.رفتم درست کنم.
من:راستی z!نوبت گرفتی واسه عمه ات؟
Z:نه بابا.cancel شد.عمه ام خوب شد!
X:واسه خودت چی؟گرفتی نوبت؟
ساعت 1:53 بعد از ظهر:همه به همدیگر نگاه می کنیم!
h:بریزیم ورق ها رو؟
من:پایتم.
f:می تو=me too
ساعت 1:56 قبل از ظهر:تق تق تق!در بیچاره تعجب میکند!
من:بچه ها جمع کنید بساط رو سرپرستی هستش!
سرپرستی بدون اینکه منتظر جواب بماند در را باز می کند.ابتدا نگاهی به اتاق سپس به ورق ها سپس به افراد کرده و چیزی را یادداشت می کند.سپس با کمال آرامش می پرسد:آقا غایب ندارین؟
ساعت 2:03 قبل از ظهر:ادامه ی بازی:بوووق بوووق بوووق.تقلب میکنند همه اش.بازی به بوووق کشیده می شود.
ساعت 2:08 قبل از ظهر:کار بالا می گیرد.گلاویزی پیش می آید.ریش سفید فلات را خبر می کنند.ماجرا حل و فصل می شود.
ساعت 2:59 قبل از ظهر:قصد خوابیدن می کنیم.
ساعت 3:21 قبل از ظهر:باز هم همان s!چرا چیز دیگری به خوابمان نمی آید!دیگر حالم از خوابیدن به هم می خورد.
ساعت 4:41 قبل از ظهر:الله ووووووووووووووووو اکبر ووووووووووووو الله ووووووووووو اکبر
ساعت 4:58 قبل از ظهر:دوباره موقع خوابیدن است.این خواب دم سحر آی می چسبد.اصلا به همین خاطر برای نماز بلند می شویم.
ساعت 7:39 قبل از ظهر:خودم می دانم که دیر است.بدون هیچ حرفی به سمت دستشویی می روم!
من:بوووووووووووووووووووووق!بازم که همه پر هستن.نشد ما یه بار بیایم خالی باشه!
ساعت 7:43 قبل از ظهر:دستشویی به دانشگاه موکول می شود.
من:سرویس رو نگه دارین الان اومدم!
ساعت 7:54 قبل از ظهر:همگی با سر و صورت ژولیده در صف اتوبوس منتظرند
ويژه مردان – فقط خانم ها بخونند – طنز ايرانزن بدون مرد مثل يك ماهي بدون دوچرخه است !
شما هميشه مي توانيد براي سالگرد ازدواج ، شوهرتان را غافلگير كنيد . فقط كافي است يادش بياوريد كه آن روز سالگرد ازدواج شماست !!!
شوهرم گفت به فضاي بيشتري احتياج دارد ، من هم او رابه بيرون خانه فرستادم و در را پشت سرش قفل كردم.
طبقه بندي مردها از نظر مادر من : مرد خوب برايت هر كاري انجام مي دهد ، مرد بد هر بلايي كه بتواند به سرت مي آورد .
پرسش : وقتي شوهرت با عصبانيت از خانه بيرون مي رود چه كار مي كني ؟ پاسخ : در را پشت سرش مي بندم ! مردها از صفت ” جوان ” براي زنهاي زير ۱۸ سال و مردهاي زير ۸۰ سال استفاده مي كنند !!!
اگر زني رنگ شاد بپوشد رژ لب بزند ، و كلاه عجيب و غريبي سرش بگذارد ، شوهرش با اكراه او را با خودش به كوچه و خيابان مي برد . ولي اگر كلاه كوچكي بر سرش بگذارد و كت و دامن خياط دوز تن كند شوهرش با كمال ميل او را بيرون مي برد و تمام مدت به زني كه لباس رنگ شاد پوشيده و كلاه عجيب و غريب سرش گذاشته و رژ لب زده است خيره مي شود !!! ”
تنها ۹۹ درصد مردها هستند كه باعث بدنامي ۱ درصد باقي مانده مي شوند !
ما نقاط مشترك زيادي با هم داشتيم ، من عاشق او بودم و او هم عاشق خودش بود !!!
وقتي مردي به من مي گويد كه مي خواهد همه ي ورق هايش را رو كند هميشه بي اختيار به آستينش نگاه مي كنم !!!
اكثر مردها سه گروه را دوست دارند ولي هيچ وقت آنها را درك نمي كنند : افراد مونث ، دخترها و زنها !!!
شما خيلي مردهاي باهوش را مي شناسيد كه با زنهاي كودن ازدواج كرده اند ، ولي هرگز زن باهوشي را پيدا نمي كنيد كه با مرد كودني ازدواج كرده باشد !
زن بودن كار بسيار شاقي است ، چون معمولا مستلزم سر و كله زدن با مردهاست !!!
اهل دانشگاهم روزگارم خوش نیست
ژتونی دارم
خرده عقلی
سر سوزن شوقی
استادی دارم بهتر از آب روان
و دوستانی همه چون من مشروط
من کتاب را وقتی می خوانم
که شده آخر ترم
خوب یادم هست
مدرسه ما باغ آزادی بود
درسها را آن روز حفظ می کردیم
در خواب
امتحان چیزی بود
مثل آب خوردن
درس بی سرزنش می خواندیم
نمره بی خواهش می آوردیم
تا به معلم پارازیت می انداختیم
همه عشق می کردیم
کم کم دور شدم از آنجا
بار خود را بستم
عاقبت رفتم در دانشگاه
من کسی را دیدم
که از دیدن یک نمره 10
دم دانشگاه پشتک می زد
همه جا پیدا بود
همه جا را دیدم
بارش اشک پس از نمره 10
جنگ آموزش با دانشجو
حذف یک نمره به فرماندهی رایانه
حمله جمعیت خسته
به یک رأس اتوبوس
اهل دانشگاهم
سوبسید جان من است
خوابگاهم قفسی است
که 7- 8 تا مثل من
شب همه شب
بر کف آن می خوابند
فکر من در پی امرار معاش
پی قرض گرفتن از رفقا
یا پی وام از جایی دگر
من نمی دانم چرا می گویند
علم بهتر است از ثروت
و چرا در کت دانشمندان هیچ پولی نیست
جور دیگر باید دید
علم را باید شست
پول را باید جست
من بدهکارم
بابت پول غذا
بابت پول کتاب
پدرم چند وقتی است
شده باز نشست
او ز ماشین خودش
تاکسی ساخته است
اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نیست
مغز ها را باید شست
جور دیگر اندیشید
و مبادا بپرسیم :
به کجا ییم و به چه آمده ایم
و مبادا بپرسیم:
که در خورشت چرا گوشت نبود
کار ما نیست
که کِه هستیم و به چه آمده ایم
کار ما نیست
شناسایی فرمول غذا
اهل دانشگاهم / روزگارم خوش نیست...
راستی یادم رفت
دیگه پولی ندارم...
سانازی جونم خیلی خوشگل می نویسی
فوق العاده بود
بازی جالبی بود با شعر مورد علاقه من
صدای پای آب سهراب
فوق العاده بود
بازی جالبی بود با شعر مورد علاقه من
صدای پای آب سهراب









خدمت به كه ها وكيـــستـي؟
كز سر ما خواب را هي مي بـري
به گمانت از خدا هم ســر تـــري؟
اي نماينده ي بي چـــــون خــــدا
توي دانشگاه سيـــن و واو و بــــا
پســــري گــــويد اگر بــه دختـــري
الســـلامـــون و عليــــكم يـــا زري
آسمـــان كـــــه نرسيده بـــه زميـــن
اي قشــــنگ تيـــز هـــوش و نازنين
مقنــعــه ي يـــك نفـــر گــر باد زد
بــهــر او بـــايـــد چــــرا اخطــار زد؟
زاهدانست باد وطوفان هم كه هست
با خـــدا هم مــــي توان پيكــاربست؟
دو نفــر بـــا جنــس هـاي متضـاد
ده قــدم مسيـرشـان يكـي فتـاد
بهـــــــرشــــان فــــــورا جريمـه ننـويس
عــــاري از هــــرگــــونه بيمـــه ننـويس
شايـد آنجا يك اتـوبان بـوده است
یك طـرفه آن خيــابان بوده اسـت
تازه اين هم گفته ي شخص خـداست
آدمي ممكن به هــرگــــونه خطــاســت
amoosiroos